eitaa logo
رمان کده ،✍️✍️✍️شهر Romankadh📕shahr🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
1.5هزار دنبال‌کننده
261 عکس
335 ویدیو
0 فایل
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹 قسمت210 👇👇👇 سرمو به پایین انداختم و با درد وحشتناکی، دستمو به شکمم چسبومدمو گفتم وااای حسین .... حسین آب دهنشو قورت داد و گفت چی شده ؟ حالت خوبه عشقم ؟ نگو حالت بده که من از این همه دلواپسی جونی برام نمونده نفس عمیقی کشیدمو و گفتم نترس من حالم خوب نیست ولی بد هم نیست فقط تو نترس ، گفت بلند شو کمی قدم بزن بلکه بادی تو شکمت جمع شده باشه با ناله ایی که سر میکردم گفتم نمیتونم ، نمیتونم حسین ... به جون تو من نمیتونم تکون بخورم حسین صدا زد اینجا خانمی نیست ، به ما کمک کنه ، زنم بارداره ،.... ولی همه تماشاگر بودن ، تا کمک رسون حسین مثل مرغ سر بریده دورم می‌چرخید یه بار صورتم را آب میزد یه بار حالمو می‌پرسید ... تا اینکه صدای شیپور ، و صدای ناخدا رسیدن را اعلام کرد حسین لبخندی زد و گفت عشقم رسیدیم یه ذره دیگه تحمل کن ، جلدی تورو به بیمارستان میرسونم ، عرق سردی کردم و با بدن لرزونی که دندونام روی هم ثابت نمیشدن گفتم حسین ؟ با چشای پراز اشکش گفت جون حسین چی شده ؟ به پایین اشاره کردمو با صدای آرومی که کسی نشنوه گفتم خیس شدم ... حسین با وحشت گفت یا خدااا ، حالا من چه خاکی تو سرم بریزم خدا لعنتم کنه ، که تورو با خودم اسیر کردم ساک را باز کرد و پارچه ایی که برای زری سوغاتی خریده بودیم دور من انداخت گفت ، همین جا بشین تا من ماشینی بگیرم و با عجله از پیشم بیرون رفت .. از درد دور خودم مثل مار میپیچیدم طولی نکشید حسین با یه زن جوونی پیشم برگشتن ، زن جوون کنارم نشست وگفت چند وقته از بارداریت میگذره ؟ جیغ کوتاهی کردم و گفتم نمی‌دونم ولی زینت خاله گفت ماه دیگه من باید زایمان کنم به حسین نگاه کرد و گفت میتونی زنتو بغل کنی ؟ آخه با این دردی که داره فکر نمیکنم بتونه راه بره قبل از اینکه حسین حرفی بزنه گفتم نه نمیتونه ... من درد دارم ولی هنوز علیل نشدم ، فقط دستمو بگیر من بتونم بلند شم حسین کنارم نشست و گفت چه اصراری داری که خودت راه بری بتول ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصرها برای هر فردی می تواند رنگی داشته باشد... بستگی به دلت دارد و به علاقه هایت که عصرگاه تو چه طیفی و رنگی ست... هر چه هست آرزو می کنم شاد باشد و پر از بهانه برای لبخند☺️ 〰〰 رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma🌸 🌞 🌸
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹 قسمت211 👇👇👇 گفتم نه .... آخه تو هنوز حالت درست حسابی خوب نشده... هنوز خوب نشدی که بخوای منو با این وزن سنگین .... دستشو محکم گرفتم و به زور از جام بلند شدم گفتم آروم آروم میتونم راه برم ..... سوار ماشین شدیم، حسین کنارم نشست و هر از چند دقیقه با دستمال عرق پیشونیمو پاک میکرد ... کنار در بیمارستان ، پیاده شدیم اما نتونستم یه قدم راه برم ونه میتونستم نفسی بکشم زمین نشستم و با اشاره گفتم حسین کمکم کن ، دارم میمیرم ..... حسین داد میزد کمک کنید ، دکتری ، پرستاری اینجا نیست ؟ زنم داره از دستم می‌ره ..‌ تورو خدا زودتر یکی بیاد به ما کمک کنه هجوم چند نفر به سمتمون ، با هر دردی که می‌کشیدم ، جیغ میزدم حسین من رو روی تخت گذاشت نفس نفس میکشید و پشت سر هم می‌گفت ،.عشقم طاقت بیار بعد از معاینه دکتر ، گفت ، من نمیتونم براش کاری کنم زایمان خیلی سختی داره ... دکتر غفاری اگه تو بیمارستان هست ، صداش بزنید حتما اون می‌تونه براش کاری کنه اگه هم نیست دیگه متاسفانه .... چشام رو به سیاهی می‌رفت و با درد تا حدقه باز میکردم صدای حسین را میشنیدم ، داد میزد یعنی چی نمیتونم دکتر شدی که نمیتونی یه زائو را بزائی ؟ هر چقدر پـ.ول میخوای بهت میدم ، فقط نزار زنم اینجور درد بکشه صدای دکتر گفت آقا میفهمی چی میگم ،؟ زن شما زایمانش سخته بچه با پا تو رحـ.م و لگن مادر اومده بچه ی نارس فقط دکتر غفاری می‌تونه از پسش بر بیاد حسین گفت خب اون دکتری که میگید کجاس ؟ تپش قلب گرفته بودم ، ... خیس خـ‌. و. ن شده بود طولی نکشید خانمی بالای سرم ایستادو گفت خانم کوچلو اول باید معاینه ات کنم از شرم و حیا ، نمیتوستم ..‌ یعنی نمیزارم ....
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹 قسمت 212 👇👇👇 گفت خانم کوچلو الان وقتی نیست که بخوام بهت التماس کنم و تو اصرار به معاینه نکنی حال جنینت خوب نیست به طور واضح بگم حال خودت هم چنان تعریفی از جنین نیست با گریه گفتم حسین ؟ من نمیزارم غریبه ای..... ؟ دکتر عصبی شد و از اتاق بیرون رفت چند دقیقه بعد حسین با همون دکتر داخل اتاق شدن حسین کنارم ایستاد و گفت بتول ؟ عزیزم حرف دکترتو گوش بده جز این دکتری نمیتونه بچه رو بدنیا بیاره رنگی تو صورتت نمونده گفتم حسین ..... حرفمو قطع کردم و حسین ادامه ب حرفمو داد و گفت الان جون تو و بچم در اولویته چشمش به ... افتاد و گفت داری تو خـ. ......ون ، غرق میشی عشقم .. دردم باز شروع شد و با صدای بلندتری گفتم ننه .... ننه دارم میمیرم ... حسین صداش میلرزید ، گفت این حرفو نزن بتول .. منو با این حرفت نصف جون می‌کنی گفتم حسین نمیتونم ، گفت میدونم ، تو پاک ترین زنی که شناختم ولی مجبوری ، مجبوریم این لحظه هارو تحمل کنیم و گفت یادته گفتی روزای خوبی در انتظارمون نشسته این روزا داره میاد و با خانواده ی سه نفرمون خوشبخت میشه درد طاقت فرسایی بود که نذاشت حرف های بعدی حسین.را گوش کنم و هر چند دقیقه یه بار جیغ میزدم دیگه نتونستم در برابر این درد مقاومت کنم و با تسلیم شدنم حسین بیرون رفت و دکتر کار خودشو شروع کرد دخترم باید معاینه ات کنم ... _پرستار ؟ پرستار بیا کمک کن، کمک کن تا بچه رو بدنیا بیاریم بدنم کرخت شده بود _به جای جیغ زدن ، فقط زور بزن خانم کوچلو آروم و بریده بریده گفتم نمی تونم، نمیتونم ....به خداااا نمیتوووونم نفسم بیرون در نمیاد . یه چنتای دیگه زور بزنی تمومه ..... دهنمو بستم ، دندونامو روی هم قفل کردم ، لبمو فشار دادم ، دستمو به تخت چسبوندم و با هر قدرتی که برام مونده بود زور زدم محکم به پام زد و گفت یه بار دیگه ... نایی برام نمونده بود ... چشام روی هم بسته میشدن داد زد زور بزن دخترم ... د زور بزن .... با دردی که شروع شد ، محکم از قبل جیغ زدم و یهو شبیه طوفانی که با یه لحظه آروم شدم سرمو بالا گرفتم تا ببینم بچه چیه با دیدنش همه جا دور سرم چرخید و از حال رفتم
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹 قسمت 213 👇👇👇 وقتی چشام باز شد ، ننه عذرا بالای سرم بود چشاش سرخ شده بود یاد بچه که از فشار زیاد کبود تو دست دکتر غفاری و با تأسف دست پرستار داد و گفت تموم کرده ، یعنی خفه شده آروم گفتم بچم ..... بچم چی شد ؟ ننه عذرا بچم ؟، ننه عذرا حالش بهتر از حال من نبود ، به هق هق افتاد و گفت شکمی که بچه زایید ، بچه ی دیگه هم میاره قسمتش به این دنیا نبود بتول ؟ موهای ننه عذرا کامل سفید شده بود و گفت پس من چی بگم که چند ماه نه خبری از زنده بودنتون داشتم نه مرده ..... نه میدونستم سالمید یا ..... الان که برگشتید حسین چرا قیافه اش اینجوری شده ؟ بچم چرا اینقدر نحیف و ضعیف شده ؟ حالا که برگشتید با مرگ نوه ام ... گریه اش نذاشت حرفشو کامل کنه با فهمیدن مردن بچم ، به جای گریه سکوت کردم حسین را مقصر از دست دادن بچم می‌دیدم تمام بدنم درد میکرد انگار کوه بزرگی ، را جابه جا کرده باشم شده بودم ننه عذرا سوپی داخل کاسه ریخت و گفت دخترم پاشو بخور این همه خ. ـ.ونی که ازت رفته جونی تو‌بدنت برات نمونده به در نگاه کردمو و گلومو صاف کردم ازشدت جیغ گلوم می‌سوخت گفتم حسین چرا نیست ؟ قاشق را جلوی دهنم گرفت گفت میاد .... دستمو جلوی لبم گرفتم و قاشقو کنار زدمو گفتم اشتها ندارم دستمو روی شکمم گذاشتم و بغضم ترکید و با صدای بلندی گفتم ننه ات برات بمیره که نتونستم تورو به این دنیا بیارم حتی نتونستم صورت قشنگتو ببینم حتی نفهمیدم دختر بودی یا پسر .... چقدر دلم برای بخت سیاهم میسوزه ننه عذرا اشکشوپاک کرد و گفت دختر بود ، شبیه قرص ماه خوشگل بود ولی عمرش به این دنیا نبود با داخل شدن حسین ، و دیدنش ، اشکمو پاک کردم و با حرص گفتم ...
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹 قسمت214 👇👇👇 تو باعث شدی تو باعث شدی بچمو از دست بدم تو باعث شدی من این همه دردو بکشم تنها عشقت ، تو زندگیم کافی نیست حسین حسین چشاش مثل کاسه خوون قرمز شده بود معلوم بود کلی گریه کرده بود کنارم ایستاد و بدون هیچ حرفی به چشام زل زد .... گفتم یه چیزی بگو ، بگو میتونم بچتو بهت پس بدم میتونم بچتو الان زنده کنم حسین قلبم برای نداشتن بچم داره تکه تکه میشه ... حسین به ننه اش نگاه کرد و با اشاره با سرش ، اشاره کرد تا مارو تنها بزاره با رفتن ننه عذرا ، حسین گفت درد من کمتر از تو نیست بتول ... اینو بفهم ... اونی که تازه زیر، یه مشت خاک کردم بچه ی من هم بود من هم انتظار اومدنش را داشتم من هم مثل تو درد دارم . درد از دست دادن بچم ... آره من مقصر اصلی این همه دردایی که کشیدی بودم ولی ای کاش تورو هیچ وقت با خودم اونور نمیبردم ای کاش من هیچ وقت نمیرفتیم ای کاش میذاشتم تو اینجا بمونی وصد تا کاش های دیگه .... با صدای بلند به هق هق افتادم چقدر جای خالیش تو بدنم حس میکردم چند روز با گریه و بی محلی به حسین گذشت کم کم روز ها با گریه هام گذشت تا من با واقعیت کنار اومدم . صبح وقتی چشام باز کردم ، حسین بهم لبخندی زد و گفت صبح به خیر به زن خوشگلم .... خمیازه ی بلندی کشیدمو تا خواستم بلند شم ، و گفت دلت برای ننت تنگ نشده ؟ با چشمای گرد شده از سوال یهویش ، با تعجب گفتم چیزی شده ؟ چی شنیدی ؟ چه اتفاقی براشون افتاده ؟ خنده ایی کرد گفت ، سوال پرسیدم چرا همش دنبال اتفاق هستی بتول ؟ گفتم آخه ... حرفمو قطع کرد و گفت هیچ اتفاقی براشون نیافتاده ولی بد نیست بهشون سر بزنی ؟ یه مقدار براشون وسیله بخریم ؟ مطمعنم الان بعد مرگ عبدالله بی پـ.ولی زیاد کشیدن هنوز اون غم تو دلم مونده بود گفت آماده شو تا قبل رفتنمون یه مقدار. وسایل براشون خـ.رید کنیم و تا یکی دو روز هم میتونی پیش ننه ات بمونی
بتو زندگی بتول قسمت 215 👇👇👇 هنوز از دست حسین عصبی بودم نمی‌دونم چرا این همه از دستش شاکی بودم با اینکه می‌دونم که اون تو مرگ بچم بی نقصیره ولی باز هم نمیتونم ببخشمش به تنهایی خودم ، بدون حسین احتیاج داشتم یه جورایی میخواستم چند روز کنار ننه و ابجیام خودم را سرگرم کنم و روزامو بگذرونم بلکه با این دردی که می‌کشیدم کنار بیام بدون هیچ اعتراضی لباسامو تو یه کیف گذاشتم و به همراه حسین راهی بازار شدیم حسین هر چه میدید خـ.رید میکرد ، از خوار بار آشپزخونه تا لباس و پارچه و کفش ، .... بعد از کلی خـ.رید سوار ماشین شدیم و به سمت روستا حرکت کردیم حسین تغییر در رفتارم را فهمیده بود سکوت سنگینی بین ما رد و بدل می‌شد تا چند ساعتی که تو راه بودیم یکی دوبار بیشتر با هم حرف نزدیم و این سنگینی رفتارم حسین را عصبی کرده بود وقتی به روستا رسیدیم ، حسین گفت من با تو رو تا خونه ی ننه ات میرسونم ، داخل خونه نمیشم می‌خوام جلدی برگردم بهش نگاهی کردمو گفتم یعنی چی نمیام ؟ دوباره این همه مسیرو میخوای برگردی ؟ سرشو به خلاف من چرخوند و گفت ، کلی کار دارم باید زودتر به بندر برگردم تا چند روز دیگه یا خودم یا یکی رو دنبالت میفرستم با غضب جوابی بهش ندادم ننم دم در نشسته ، زانو غم بغل کرده و به بازی بچه ها نگاه میکرد با دیدنش چشام پراز اشک شد چقدر تو این یک سال پیر و شکسته شده بود با دیدنم، چهار دست و پا خودشو تا در ماشین رسوند لبخند ی به لبش اومد ، ولی سریع لبخند شو قورت داد و گفت بتول ننه چه به روزت اومده ؟ چرا اینقدر لاغر شدی دخترم ؟ به شکمم نگاه کرد و گفت زاییدی ؟ پس بچه ات کجاس ؟ نکنه مادر شوهرت نذاشت بچه رو با خودت بیاری ؟ اگه هم نذاره ، چون حق داره ، اخه بچه ی شهری نمیتونه تو روستا .... حرفشو قطع و اشکامو از صورتم پاک کردمو گفتم خوبی ننه ؟ من حالم خوبه ، نمیخوای تعارفم کنی بیام تو ؟ ننم گفت ای وای ، از مرگ عبدالله ، برای من هوش و حواس نمونده که ، حسین با چهره ی غمگین به مادرم سلام داد و خـ.رید ها رو توی حیاط گذاشت و به طرفم اومد و گفت مواظب خودت باش و با عجله سوار ماشین شد و رفت به دور شدن ماشین نگاه میکردم با رفتنش انگار روح از بدنم جدا شد
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹 قسمت 216 👇👇👇 زود به خودم اومدم و گفتم خودت خواستی بتول پس چرا با رفتنش اینجور خودتو مغموم کردی ؟ تو عاشقش هستی ، ولی میخوای به خودت بفهونی که بود و نبودش برات مهم نیست با حرف ننم که می‌گفت بچت دختره یا پسر ؟ اسمشو چی گذاشتی ؟ از فکر حسین بیرون اومدم اشکم بلافاصله از چشم سُر خورد گفتم ننه بچم مرد بچم دوست نداشت به این دنیا بیاد انگار دنیا سر لج با من در افتاده و نمی‌خواد من خوشحال باشم ننم منتظر تلنگری برای خالی کردن گریه هاش بود ، با گریه گفت تو هم خوشبخت نشدی بتول ؟ سرمو پایین انداختم و گفتم ننه من خیلی درد کشیدم تو این یکسال درد ها رو کشیدم گفت شوهرت بد اخلاقه؟ تورو کتک میزنه ؟ سرمو به طرفین تکون دادموگفتم نه .... شوهرم منو خیلی دوست داره گفت پس از چی درد میکشی؟ آهی کشیدم و به ابجیام که دو ر خـ.رید ها میچرخیدن نگاهی کردمو گفتم ننه تا اینا خراب نشدن بیا کمکت کنم جابه جا کنیم ننم گفت چرا اینقدر خـ.رید کردی دختر ؟ من اینارو کجا بزارم تا خراب نشن؟ خودت میدونی که من چطور زندگی میکنم یادت رفته من یخچال ندارم ؟ گفتم ننه من فکر کردم .... گفت فکر نکن ، چون بعد اقات من و خواهر برادرت نون برای خوردن نداشتم چه برسه به خـ.ریدن یخچال ... یهو گفت آره آره میبرم خونه ی مش کاظمی ، زن مش کاظمی چند ماهی شوهرش براش یخچال خـ.ریده بهش میگم چند روزی تو یخچالش جا کنه وسایلارو برداشت و از خونه بیرون رفت اسحاق تازه راه رفتن را یاد گرفته بود دستمو براش باز کردمو گفتم ، بیا بغلم.. بیا پیش آبجی که به خاطر وجودت ، ما سال ها درد و عذاب کشیدیم ولی حتی با اومدنت هیچی عوض نشد اسحاق از دور با ترس به من نگاه میکرد و خودش را پشت در قایم کرد یکی از لباس هایی که حسین براش خـ.ریده بود را بالا گرفتم وبهش نشون دادمو گفتم بیا اینجا ببینم اندازه ات هست
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹 قسمت 217 👇👇👇 با لبخند بچه گونه ایی به طرفم دویید ، بغلش کردمو ، پشت سرهم میبوسیدمش یهو منتظر یه تلنگر ی برای خالی کردن دلتنگیام ، با بغضی که ترکید، گفتم ، منو میشناسی داداشی ؟ من آبجی تو میشم ، همون آقا که هیچ خاطره ی خوبی ازش نداری منو به جای کثافت کاریش فروخـ.ت، ولی باز خداشکر جای خوبی افتادم از شر اون مرد راحت شدم اسحاق را از بغلم بیرون کشیدم و به چشای رنگیش نگاه کردمو گفتم هر وقت بزرگ شدی مثل اون آقا، بی شرررف نباش هیچ وقت به دخترت نظر نداشته باش یاد اون ..... صورتم از شدت حرص و عصبانیت لرزید اسحاق دستشو روی صورتم کشید و اشکمو پاک کرد ، لبخندی بهش زدمو گفتم ببین آبجی چیا برات خـ.ریده با ذوق ابجیام یکی یکی دورم جمع شدن و هر کدوم لباس نو تن میکردن و دور خودشون از خوشحالی میچرخیدن ننم با صدای بلندی داد زد و گفت چه خبره ؟ تا لباستون کثیف نشده از تنتون بیرون 8, iبیارید ، بزارید برای عیدی عروسی یه لباس تمیز داشته باشید گفتم ننه بزار تنشون باشه ، ننم گوشت را توی قابلمه انداخت و گفت شوهرت چرا اینجا ، پیش ما نموند ؟ چرا اینقدر لاغر شده ؟ نگفتی چرا بچه ات مرد ؟ نکنه بهت غذا نمیدادن؟ ولی بی غذایی بچه رو نمی‌کشه اگه قرار بود بچه با بی غذایی بمیره ، سر تو یه هفته بهم غذا ندادن ، به جای مردنت ، وقتی به دنیا اومدی کلی گوشت به بدنت چسبیده بود چاقو را توی قابلمه رها کرد و دستشو بالا گرفت و گفت خیر نبینی اباجی ظالم انشالله دخترات عاقبت به خیر نشن بشری بی چشم و رو ... شب و روز برای من نذاشتید دوباره به کارش مشغول شد وگفت هاااا؟ چرا جواب سوالاتمو نمیدی؟ گفتم ننه بهم فرصت دادی که من جواب سوالتو بدم ؟ شوهرم چند وقت مریض احوال بود ولی خداشکر الان حالش خیلی بهتره، نگرانش بودم نگرانی منو به پوست و استخوان تبدیل کرد بچم هم قسمت نبود، بغل بگیرمش تو زایمان، قبل از اینکه بدنیا بیاد تو شکمم خفه شده بود ننم اشکش ریخت و گفت
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹 قسمت 218 👇👇👇 خدا کنه زود حامله بشی و قسمتت مثل نجمه ی بی همه چیز نشه. گفتم خاله نجمه چی شده ؟ پیاز را پوست کند و شروع کرد به ریز کردن و گفت چند ماه پیش شوهرش تصادف کرد و فوت شد ، چون نجمه بچه نداشت با همون بقچه که با خودش برده بود زن و بچه های زن اول ، نجمه رو از خونه بیرون انداختن بغضم گرفت ننم خشمی تو نگاهش بود و گفت ای ننه به حال نجمه نباید خـ.ون گریه کنی .... گفتم خاله نجمه الان کجاس ؟ دستشو تو هوا چرخوند و گفت خبر ندارم ولی میخوای کجا باشه ، حتما خونه ی آقام اینا زندگی میکنه گفت تا چند روز میخوای اینجا بمونی بتول ؟ چشممو ریز کردمو گفتم ننه هنوز جای نشستنم داغ نشده ، از رفتنم میپرسی گفت ننه اینجا هر وقت دلت خواست بمون ولی هیچ وقت شوهرتو تنها نزار می‌دونی که همه گرگ شدن و دنبال طعمه..... گفتم ننه دلتنگ روستا شدم دلم میخواد یه چرخی تو روستا بزنم صدای ساز لبخندی به لبم نشست گفتم تو محله عروسی شده ؟ ننم تند تند با کفگیر به لبه ی قابلمه زد تا من فکر کنم صدامو نشنیده گفتم ننه عروسی کیه ؟ وای چقدر دلم عروسی میخواست ببینم ای یه چیز دیگه ایی از خدا میخواستم ... ننم گفت آره عروسی هست ولی ما از دعوت شده ها نیستیم با تعجب گفتم مگه عروسی کیه ؟ بعد از کمی من و من کردن گفت نوه ی اقدس دایه با .... حرفشو قطع کرد و پرسیدم با دختر کی ؟ گفت .، با هر کی به تو چه .... چرا هی میپرسی ‍؟ تو دیگه شوهر داری فکر کردن به یکی دیگه پیش خدا باید جواب پس بدی گفتم ننه من کی، به کسی فکر کردم ؟ نوه ی اقدس خیلی وقت برای من تموم شده است بهش فکر نمیکنم ... فقط کنجکاو شدم اقدس کدوم دختر لایق نوه اش دونست ؟ زغال اززیر قابلمه خالی کرد و گفت
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹 قسمت219 👇👇👇 گفت چی میخوای بشنوی؟ یعنی چی میخوای بدونی بتول ؟ اصلا با هر که میخواد وصلت کنه به ما چه ربطی داره آره به ما ربطی نداره ... پاشو برو تو اتاق ، استراحت کن خستگی راه تو بدنت مونده چشات که گود رفته ، تا من غذارو آماده کنم یه چرتی بزن ، نمی‌دونم ننم چی رو داره از من مخفی می‌کنه اسحاقو بغل کردم و با خودم به اتاق بردم کمی با هم بازی کردیم و بعد از کمی تنها شدم سرمو رو بالشت گذاشتم و فکرم رفت پیش خشایار ... چرا ننم دوست نداشت بهم بگه با کی داره ازدواج می‌کنه ؟ آروم لب ورچیدمو گفتم با هر کسی میخواد باشه من که شوهر دارم چرا باید برام مهم باشه ... اخمی کردمو گفتم معلومه مهم نیست ، بی خیال فکر و خیال شدمو بعد از خمیازه ایی کشیدمو به خواب رفتم با صدای ساز و رقص و پایکوبی چشامو باز کردم با لبخند به سقف خیره شدمو گفتم وااای چقدر دلتنگ این ساز شده بودم ، ننم با هول وترس ، داخل اتاق شد و گفت ، سرمون رو با این عروسی بردن انگار کسی زن نگرفته یا کسی دختر شوهر نداده گفتم آره ننه همه که مثل من بی خانواده بزرگ نشدن و نیستن بدون عروسی و شب حجله راهی خونه ی شوهر کنن بلند شدمو گفتم ببینم بیرون چه خبره ؟ دستمو گرفت و گفت یعنی چی ببینی چه خبره شوهرت اجازه نداده که بیرون بری گفتم ننه چرا داری اینجوری می‌کنی ؟ شوهرم با نگاه کردنم به شادی بقیه کاری نداره گفت من دوست ندارم بیرون بری چشم نازک کردم و گفتم ننه چی داری از من قایم می‌کنی خشایار برام مهم نیست که عروسش برام مهم باشه گفت اگه مهم نیست چرا میخوای به شاذیشون نگاه کنی ؟ دستاشو روی در دراز کرد و گفت می‌دونم مهمه که اجازه ی دیدنشو ازت گرفتم گفتم چرا برات مهمه ؟ ننه خشایار با کی داره ازدواج می‌کنه که ترس از دیدنش هستی ؟ موهای سفید شده اشو زیر شالش قایم کرد و گفت... بیا بگو خشایار با کی ازدواج کرده ؟
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹 قسمت 220 👇👇👇 گفت بتول؟ میشه دیگه نپرسی ننه ؟ کی میخوای به خونت برگردی ؟ تو وقتی اینجا هستی ، تن و بدنم می‌لرزه ، احساس میکنم با یه لغزش زندگیت آواره و روی سر من بیافتی ، کم بدبختی ندارم که حرص بودن تورو هم بخورم از حرفش ناراحت شدمو گفتم ننه همش چند ساعتی اومدم اگه ناراحت از موندن من بودی قبل رفتن حسین بهم میگفتی ؟ اشکش از چشمش ریخت و گفت ننه من ناراحت نیستم تو این نداری تو از تخم چشمم هم بخوری ، نه نمیگم ولی ننه تو شوهر داری و مسولیت و نگهداری ازت ، از صدتا کندن کوه سخت تره حتی نگهداری از این مسولیت از خواهرات برام بیشتره سر جام نشستم و گفتم منو ، یکی ، دو روزی تحمل کن تا شوهرم بیاد دنبالم .... ننم نفس راحتی کشید و گفت حالا نمی‌خواد زانوی غم بغل بگیری پاشو کمک کن سفره پهن کنیم پاشو بیا و ببین ننت چی برات پخته ، راستی بتول بندر قشنگه؟ اونجا ادماش با اینجا فرق دارن ؟ گفتم آره ننه آدمای اونجا چشم و گوش ندارن ولی اینجا دارن ننم حرفمو باور کرد و انگشتشو به گونه اش چسبوند و گفت راست میگی بتول ؟ پس خیلی آدمای عجیبی هستن از قیافه ی متعجب ننم خندم گرفت و همراه با خنده گفتم من به قربون ننه ی سادم برم آخه تو چقدر ساده ایی ننه ؟ ننم از خنده ی من لبخندی زد و گفت آره آره اینجور بتول خوش خنده ، را دوست دارم دلم برای این بتول تنگ شده بود ، بعد از نهار تا چند ساعت برای ننم و ابجیام از بندر و ادماش تعریف کردم ، با تعجب به صورتم زل زد و انگار داشتن فیلم نگاه میکردن بعد از اتمام حرفام ، ننم گفت خدا برات بسازه ننه ... صداشو آروم کرد و گفت بتول ؟ اگه آدم خوب مثل شوهرت دنبال زن بود بگو ما دختر داریم اخمی کردمو گفتم ننه دخترات هنوز بچن........ کاری که با من کردید با این یکیا نکنید ، ننم گفت ، حالا نگفتم ، امروز شوهرشون بدم یکی دو سال دیگه ... هم نون خور از این خونه کم میشه ، هم از این همه بدبختی نجاتشون می‌دیم گفتم ننه دل تنگ روستا شدم ، با هم به طرف صحرا قدم بزنیم ؟ هوامون هم عوض میشه هم اینکه من از دلتنگام بیام بیرون ؟ ننم هول کرد و گفت نه بتول قراره زن مش قاسمی برای دیدن تو اینجا بیاد درست نیست ما از خونه بیرون بریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یلدا ییشاپیش مبااااررررک😍🍉 فقط لحظه ای خودتان را به شادی دعوت کنید ،👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 eitaa.com/KHandoonaki 🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗
برف در آمل جان 😍😍 ارسالی از اعضای عزیزمون 🙏 رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
ارسالی اعضای عزیز کانال در امل زیبا رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
شما هم در هر کجای این استان هستید از بارش برف برامون عکس بفرستید
ارسالی اعضای عزیز کانال در امل جان رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
ارسالی از اعضای عزیز کانال # برف در امل زیبا 😍😍 رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ممنونم از این همه عشق ارسالی از اعضای خوبه کانالمون 🌹🌹🌹 زیبای برفی رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ممنونم از این همه عشق ارسالی از اعضای خوبه کانالمون 🌹🌹🌹 زیبای برفی رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
1_15573181336.mp3
1.57M
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
ممنونم از این همه عشق ارسالی از اعضای خوبه کانالمون 🌹🌹🌹 زیبای برفی رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــــ✋ـــــلام ؛ســـــلام به روی ماه همراهان گرامی صبح زیبای یکشنبه تون بخیر وشادی😍 〰〰🌸 🌞 🌸〰 رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــــــلام صبحتون بخیر❄️ به حق خالق صبح ❄️  کارتون پراز موفقیت❄️ زندگیتون روبه پیشرفت❄️ دلتون خانه محبت و سفره تون پر برکت باشه❄️ در پنـاه خــدای مهربان یکشنبه تون سرشار از زیبـایی❄️ رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma