#داستان
💠گریه از ظلمی که به همسر رفته است💠
طه نجف از معمرین (سالخوردگان) عرفانی نجف و از علمای بزرگ این شهر که حسرت دیدن "غضبِ شخصی" اش را بر دل دوستان گذاشته بود، در اواخر عمر شریفش مورد امتحان دوستان قرار می گیرد تا شاید بتوانند ولو یکبار ناظر غضب و عصبانیت او باشند! برای این کار همسر او را انتخاب می کنند و از او می خواهند آفتابه آقا را وقت ظهر برای تجدید وضو که هر روز آماده می کرده، آنروز آماده نکند.
زن فتیله را بالاتر می کشد و نه تنها آفتابه را پر نمی کند بلکه طناب را از دلو (سطل) جدا کرده و هر یک از آفتابه و دلو را به گوشه ای پرت می کند. آقا وقتی از اتاق مطالعه بیرون می آید، می بیند از آفتابه خبری نیست، وقتی از خانم سؤال می کند جواب می شنود که من ضامن آفتابه شما نیستم!
آقا خودش به نحوی آفتابه را پیدا می کند و تازه وقتی سر چاه می آید متوجه می شود که خبری از سطل و طناب نیست، بالاخره آنها را نیز پیدا کرده و سطل را به چاه می اندازد و شروع به کشیدن آب می کند، اما در اثنای کشیدن، توان خود را از دست می دهد و به شدت می گرید.
زن که از دور ناظر قضیه بوده، دلش به حال پیرمرد عارف می سوزد و خودش را به او رسانده و سطل آب را از چاه خارج می کند. زن که خیال می کرده گریه آقا از غضب بوده و از این جهت گریه می کند که قادر به انتقام نیست، با خوشحالی از این که امتحان، نتیجه مثبت داده است از آقا سؤال می کند چرا گریه کردی؟
آقا جواب می دهد: "گریه ام برای این است که تا حال ندانسته ام یک آفتابه پر کردن این همه مقدمه می خواهد و من، غافل از این قضیه تا حال اینقدر به تو ظلم کرده ام و حالا گریه می کنم که چگونه در برابر خدا جوابگوی اینهمه تعدی خواهم بود!"
@rooshanfekr
💠 #داستان💠
💮گویند روزی لئو تولستوی(نویسنده مشهور روس و فعال سیاسی اجتماعی) در خیابانی راه میرفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد :
زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد
بعد از مدتی که از فحاشی زن گذشت
تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت :
مادمازل من لئو تولستوی هستم
زن که بسیار شرمگین شده بود
عذر خواهی کرد و گفت :
چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت :
شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.
@rooshanfekr
#داستان
💠فقط به خاطر خدا💠
روزی 🌟رسول اکرم(ص) فرمود: مردی دوستش را برای خدا ملاقات کرد. خدا فرشته ای را در راه او قرار داد و از او پرسید: کجا بودی؟ گفت: به زیارت برادرم رفته بودم. پرسید: به خاطر حاجتی؟ گفت: نه. گفت: قوم و خویش بودی؟ گفت: نه. گفت: چیزی نزد او داشتی؟ گفت: نه. گفت: پس برای چه به دیدار او شتافتی؟ گفت: فقط به خاطر خدا. گفت: ای مرد! خداوند مرا فرستاده که به تو بگویم خداوند تو را دوست دارد و بهشت را برای تو آماده کرده.
@rooshanfekr
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌ماجرای شنیدنی لات و آیت الله قاضی (ره)
من شنیدم لذت بردم
شماهم بشنوید
#داستان
@rooshanfekr
#داستان
💠داستان یحیی یهودی شهید💠
🌟بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌟
😭چون سرهاى شهدا را با اسرا به شهر حرّان وارد كردند و مردم براى تماشا بيرون آمدند از شهر، يحيى نامى از يهودان مشاهده كرد كه سر مقدّس لب او حركت مىكند نزديك آمد، شنيد كه اين آيت مبارك تلاوت مىفرمايد:
💎وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ .
از اين مطلب تعجّب كرد، داستان پرسيد، براى وى نقل كردند. ترحّمش گرفت، عمامۀ خود را به خواتين علويّات قسمت كرد و جامۀ خزى داشت با هزار درهم خدمت سيّد سجّاد عليه السّلام داد، موكّلين اسرا او را منع كردند، او شمشير كشيد و
پنج تن از ايشان بكشت تا او را كشتند بعد از آن كه اسلام آورد و تصديق حقيقت مذهب اسلام نمود. و قبر او در دروازۀ حرّان است و معروف به قبر يحيى شهيد است و دعا نزد قبر او مستجاب است.
📚منتهی الامال
✅کانال نکته های ناب مهدوی
@rooshanfekr
#داستان #معامله_با_خدا
💮خدایا من این گناه را برای تو ترک میکنم💮
#شیخ_رجبعلی_خیاط می گوید:
«در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت،
با خود گفتم: «رجبعلی! #خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن!
و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن.
سپس به خداوند عرضه داشتم:
#خدایا! من این #گناه را برای تو #ترک می کنم،
💠تو هم مرا برای خودت تربیت کن💠
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛
به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی #اسرار برای او کشف می شود.
📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم،
@rooshanfekr
#داستان #کتک_خوردن_فقیه_از_همسرش
مرحوم شیـخ جعفر کاشـف الغطاء از بزرگ ترین فقیهان عالَم تشیع بود ، در حدی که علمای بزرگ شیعـه از قول او نقل کردهاند که فرموده بود اگر تمام کتابهای فقهی #شیعه را در رودخانه بریزند وبه دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد ، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینهام دارم ، همه را بیرون می دهم تا دوباره بنویسند
اهــل علم و اصحاب سِرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقی می کند ولی خیلی هم خبر از داستان نداشتند . اینقــدر در مقام جســت و جو برآمــدند تا به ایــن نتیجـه رسیدند که ایــن مـرد بزرگ الهی ، این فقیه عالیقـدر گاهی که به خـانه می رود ، همسرش حسابی او را #کتک می زند
روزی چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند گفتند آقا ما داستانی شنیده ایـم از خودتان باید بپرسیم . آیا همسر شمــا گاهی شمـا را می زند؟! #فرمود بله ، عــرب است ، قدرتمند هــم هست ، قوی البنیه هم هست، گاهی که عصبانی میشود ، حسابی مرا میزند . من هم زورم به او نمیرسد
گفتند او را طلاق بدهید . گفت نمی دهم . گفتند اجـازه بدهیـد ما زنانمان را بفرستیم ادبش کنند. گفت این کار را هم اجازه نمی دهم . گفتند چرا؟
گفــت همسرم در خــانه برای مـن از اعظم نعمت های خــداست چون وقتــی بیرون می آیم و در صحن #امیرالمومنین می ایستم و تمام صحن ، پشت سر من نماز میخوانند ، مردم در برابر من تعظیم می کنند
گاهی در برابر این مقاماتی که خـدا به من داده ، یک ذرّه هوا مرا بر می دارد . همان وقت می آیم در خانه کتک می خورم ، هوایـم بیرون می رود! این #چوب الهی است ، این باید باشد.
@rooshanfekr
#داستان
💠گریه از ظلمی که به همسر رفته است💠
طه نجف از معمرین (سالخوردگان) عرفانی نجف و از علمای بزرگ این شهر که حسرت دیدن "غضبِ شخصی" اش را بر دل دوستان گذاشته بود، در اواخر عمر شریفش مورد امتحان دوستان قرار می گیرد تا شاید بتوانند ولو یکبار ناظر غضب و عصبانیت او باشند! برای این کار همسر او را انتخاب می کنند و از او می خواهند آفتابه آقا را وقت ظهر برای تجدید وضو که هر روز آماده می کرده، آنروز آماده نکند.
زن فتیله را بالاتر می کشد و نه تنها آفتابه را پر نمی کند بلکه طناب را از دلو (سطل) جدا کرده و هر یک از آفتابه و دلو را به گوشه ای پرت می کند. آقا وقتی از اتاق مطالعه بیرون می آید، می بیند از آفتابه خبری نیست، وقتی از خانم سؤال می کند جواب می شنود که من ضامن آفتابه شما نیستم!
آقا خودش به نحوی آفتابه را پیدا می کند و تازه وقتی سر چاه می آید متوجه می شود که خبری از سطل و طناب نیست، بالاخره آنها را نیز پیدا کرده و سطل را به چاه می اندازد و شروع به کشیدن آب می کند، اما در اثنای کشیدن، توان خود را از دست می دهد و به شدت می گرید.
زن که از دور ناظر قضیه بوده، دلش به حال پیرمرد عارف می سوزد و خودش را به او رسانده و سطل آب را از چاه خارج می کند. زن که خیال می کرده گریه آقا از غضب بوده و از این جهت گریه می کند که قادر به انتقام نیست، با خوشحالی از این که امتحان، نتیجه مثبت داده است از آقا سؤال می کند چرا گریه کردی؟
آقا جواب می دهد: "گریه ام برای این است که تا حال ندانسته ام یک آفتابه پر کردن این همه مقدمه می خواهد و من، غافل از این قضیه تا حال اینقدر به تو ظلم کرده ام و حالا گریه می کنم که چگونه در برابر خدا جوابگوی اینهمه تعدی خواهم بود!"
@rooshanfekr
💠 #داستان💠
💮گویند روزی لئو تولستوی(نویسنده مشهور روس و فعال سیاسی اجتماعی) در خیابانی راه میرفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد :
زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد
بعد از مدتی که از فحاشی زن گذشت
تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت :
مادمازل من لئو تولستوی هستم
زن که بسیار شرمگین شده بود
عذر خواهی کرد و گفت :
چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت :
شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.
@rooshanfekr
✨﷽✨
🔴امتحان الهی
محمد بن قيس می گوید :
امام باقر علیهالسلام فرمودند :
روزی دو فرشته از آسمان به زمين فرود آمدند . در بين راه یکدیگر را دیدند .
يكى از آن دو به ديگرى گفت :
براى چه مأموریتی فرود مى آيى؟
گفت : خدای متعال مرا به طرف دريایی فرستاده تا یکی از ماهیان دریا را که ستمگری از ستمگران به آن میل پیدا کرده است و از خداوند آن را طلب کرده است را به آن دریا برانم و آن را در تور ماهیگیرها بیاندازم تا او را برای آن ستمگر صید کنند ، تا آن ستمگر از این بابت به انتهای آرزوی خود برسد .
سپس او به رفيقش گفت :
تو براى چه مأمور شده اى؟
گفت : خداوند عزّوجل مرا براى امرى عجيب تر از آنچه تو را به آن مأمور کرده ، فرستاده است .
خدای متعال مرا فرستاده تا نزد بنده ی مؤمنش كه روزه دار و شب زنده دار است و دعا و روزه اش در آسمان شناخته شده است بروم تا ظرف غذایی را که برای افطارش آماده كرده است را واژگون کنم تا بدين وسيله آزمايش نهايى ايمان از او صورت گرفته باشد.
#داستان
📚منبع :
بحارالانوار ، ج ۶۷ ، ص ۲۲۹
@rooshanfekr
#داستان
💠فقط به خاطر خدا💠
روزی 🌟رسول اکرم(ص) فرمود: مردی دوستش را برای خدا ملاقات کرد. خدا فرشته ای را در راه او قرار داد و از او پرسید: کجا بودی؟ گفت: به زیارت برادرم رفته بودم. پرسید: به خاطر حاجتی؟ گفت: نه. گفت: قوم و خویش بودی؟ گفت: نه. گفت: چیزی نزد او داشتی؟ گفت: نه. گفت: پس برای چه به دیدار او شتافتی؟ گفت: فقط به خاطر خدا. گفت: ای مرد! خداوند مرا فرستاده که به تو بگویم خداوند تو را دوست دارد و بهشت را برای تو آماده کرده.
@rooshanfekr
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌ماجرای شنیدنی لات و آیت الله قاضی (ره)
من شنیدم لذت بردم
شماهم بشنوید
#داستان
@rooshanfekr