eitaa logo
رشدانه
239 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
451 فایل
رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود... رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود. 📝نظرات مشفقانه خود را در باره مطالب کانال با نشانی زیر درمیان بگذارید. ممنونم صفری @Tebyan_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸"نذر زیبا" بی بی هنوز نان و کمپوت می پخت و خیرات می‌کرد. تمام زمان پخت صلوات می‌فرستاد. عاطفه خانم پرسید: بی‌بی گلرخ! حالا چرا نذری کمپوت و نون می‌دی؟ ننه گلرخ گفت: چند سال نون و کمپوت دادم جبهه‌ها که رزمنده‌ها نوش جون کنن. نذر سلامتی پسرامم بود. به شکرونه‌ی سلامتی‌شون، گفتم تا روزی که بتونم، محرم و صفر، نون و کمپوت می‌پزم و به نیت سلامتی و پیروزی کل رزمنده‌های کشور، می‌دم به محبّای امام حسین علیه السلام. عاطفه خانم متعجب پرسید: بی‌بی! مگه پسرات شهید نشدن؟! بی‌بی شد ابر بهار و با صدای ضعیف ولی محکم گفت: خبر شهادت همه‌شون رو پای تنور و سر دیگ بهم دادن. مگه سالم‌تر از بچه‌ای که در راه خدا شهید بشه هم داریم؟ من اول سلامت روح بچه‌هام رو خواستم و بعد جسمشون.
🌸... کلی آموزش دیده‌بودم. از شب‌ جمعه باید مثل مردم عادی پای منبر بنشینم و یادداشت کنم. هر چه دقیق‌تر صحبت‌ها را می‌نوشتم، امتیاز بیشتری می گرفتم. اگر گزارش خوبی می‌شد... قول پاداش هم داده بودند. شب اول شب دوم شب سوم... خودم را رساندم پای منبر؛ دست آقا را بوسیدم و او هم سرم را بوسید. صورتم خیس‌بود. نمی‌توانستم توی چشمانش نگاه کنم. نفسم بالا نمی‌آمد. آهسته گفتم آقا! ببخشید... من... من... دستی چانه‌ام را بالا آورد: خوش‌آمدی مؤمن. هربار به اینجا می‌رسید، بغض نمی‌گذاشت بقیه‌اش را تعریف کند. او همان مأمور ساواکی بود که با صحبت‌های سید، در حین انجام مأموریت، دلش رفت و شد مرید آقا. به نقل از دختر شهید دستغیب.
🌸همان قدر که در تلاش هستیم دین از سیاست جدا نشود، مبادا دین از زندگی‌مان جدا شود! مبادا به بهانه‌ی جذب مخاطب، اولویت‌ها را گم کنیم یا به خاطر اینکه دیگران از ما گله‌مند نشوند، از تکالیف چشم بپوشیم! این در مورد حضور ما در فضای مجازی هم صادق است. زندگی ما، شخصیت ما، کنش‌های ما، در فضای مجازی هم جریان دارد. پس اثرپذیر و اثرگذار خواهد بود.
🔸 حماسه نهم دی ماه، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت گرامی‌باد. اگر فِتنه‌ی سقیفه، ۹ دی داشت، حضرت زهرا، غریبانه شهید نمی‌شد...! درود خداوند بر اول شهیده‌ی ولایت!
🌸"نذر" هنوز نان و کمپوت می پخت و خیرات می‌کرد. تمام زمان پخت صلوات می‌فرستاد. عاطفه خانم پرسید: بی‌بی گلرخ! حالا چرا نذری کمپوت و نون می‌دی؟ ننه گلرخ گفت: چند سال نون و کمپوت دادم جبهه‌ها که رزمنده‌ها نوش جون کنن. نذر سلامتی پسرامم بود. به شکرونه‌ی سلامتی‌شون، گفتم تا روزی که بتونم، محرم و صفر، نون و کمپوت می‌پزم و به نیت سلامتی و پیروزی کل رزمنده‌های کشور، می‌دم به محبّای امام حسین علیه السلام. عاطفه خانم متعجب پرسید: بی‌بی! مگه پسرات شهید نشدن؟! بی‌بی شد ابر بهار و با صدای ضعیف ولی محکم گفت: خبر شهادت همه‌شون رو پای تنور و سر دیگ بهم دادن. مگه سالم‌تر از بچه‌ای که در راه خدا شهید بشه هم داریم؟ من اول سلامت روح بچه‌هام رو خواستم و بعد جسمشون.
🌸"نذر" هنوز نان و کمپوت می پخت و خیرات می‌کرد. تمام زمان پخت صلوات می‌فرستاد. عاطفه خانم پرسید: بی‌بی گلرخ! حالا چرا نذری کمپوت و نون می‌دی؟ ننه گلرخ گفت: چند سال نون و کمپوت دادم جبهه‌ها که رزمنده‌ها نوش جون کنن. نذر سلامتی پسرامم بود. به شکرونه‌ی سلامتی‌شون، گفتم تا روزی که بتونم، محرم و صفر، نون و کمپوت می‌پزم و به نیت سلامتی و پیروزی کل رزمنده‌های کشور، می‌دم به محبّای امام حسین علیه السلام. عاطفه خانم متعجب پرسید: بی‌بی! مگه پسرات شهید نشدن؟! بی‌بی شد ابر بهار و با صدای ضعیف ولی محکم گفت: خبر شهادت همه‌شون رو پای تنور و سر دیگ بهم دادن. مگه سالم‌تر از بچه‌ای که در راه خدا شهید بشه هم داریم؟ من اول سلامت روح بچه‌هام رو خواستم و بعد جسمشون.