ی بود
علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست#دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه
تا اینکه مادر #علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد
#طلبه است؟
چرا باهاشون قرار گذاشتی؟
ترجیح میدم آتیشش بزنم اما بهاین جماعت ندم
عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت
مادرم هم بهانه های مختلف می آورد
آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره
اما همون #جلسه اول، جواب نه بشنون
ولی به همین راحتی ها نبود
من یه ایده #فوق_العاده داشتم!
#نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم
به خودم گفتم : خودشه #هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده
علی، #جوان گندم گون، #لاغر و بلندقامتی بود
#نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت
کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ... یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار #شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ... مادرم پرید وسط حرفش ... #حاج_خانم ، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد
ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم
گفتم:
اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته!!
این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق #شادی خانواده #داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ... پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من
و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی #لب هام بود بهش نگاه می کردم
می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده... .
#ادامه_دارد
برگرفته اززندگی#همسرشهید
.
ــــــــــــــــــــــــــــــ.
قسمت پنجم🚫
این داستان واقعی است
.
#میخواهم_درس_بخوانم
اون شب تا سر حد مرگ#کتک خوردم
بی حال افتاده بودم کف خونه
مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت،نعره می کشید و من رو می زد
اصلا یادم نمیاد چی می گفت
چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ، اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم
دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه
#مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود
شرمنده، نظر#دخترم عوض شده ... چند روز بعد دوباره زنگ زد
من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم
#علی گفت: #دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی #هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه
تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره
بالاخره مادرم کم آورد ، اون شب با #ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت
اون هم عین همیشه#عصبانی شد
_بیخود کردن!!
چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟
بعد هم بلند داد زد
#هانیه
این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی
#ادب ؟#احترام ؟
تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی
این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم
به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال
یه شرط دارم
باید بزاری برگردم#مدرسه....
.
#ادامه_دارد
برگرفته از #زندکی همسر#شهید
🔰هر روز دو قسمت قرار داده خواهد شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
ارسال متن بدون لینڪ🚫
ڪانال:
یادواره شهدا رویان
@shohadarooyan
قسمت ششم 🚫این داستان واقعےاست🚫
.
#داماد_طلبه .
با شنیدن این جمله چشماش پرید
می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود
اون شب وقتی به حال اومدم
تمام شب خوابم نبرد
هم #درد ، هم فکرهای مختلف،روی همه چیز فکر کردم
یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم#اشک، قطره قطره از #چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ... بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم
به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود
من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم
حداقل #تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود
و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود با خودم گفتم، زندگی با یه #طلبه هر چقدر هم سخت و #وحشتناک باشه از این #زندگی بهتره ... اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ..چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ... یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، #همسایه ها و اقوام زنگ زدم و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ... _وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟
ما اون شب #شیرینی خوردیم
بله، #داماد#طلبه است ... خیلی #پسر خوبیه
کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم
"اما خیلی زود #خطبه عقد من و علی خونده شد"
البته در اولین زمانی که #کبودی های صورت و بدنم خوب شد
فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ...
.
#ادامه_دارد... .
ـــــــــــــــــــــ
ـــــــــ
لطفا ب #قسمت_اول
رجوع کنید
.
ارسال متن بدون لینڪ🚫
ڪانال
شهدای رویان:
@shohadarooyan
__________________
قسمت هفتم🚫این داستان واقعےاست🚫
.
#احمقی_به_نام_هانیه
پدرم که از#داماد #طلبه اش متنفر بود بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم #عقدکنان فوق ساده برگزار کرد با 10 نفر از بزرگ های #فامیل دو طرف، رفتیم #محضر
بعد هم که یه عصرانه مختصر
منحصر به #چای و شیرینی ، هر چند مورد استقبال #علی قرار گرفت اما آرزوی هر دختری یه #جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور
هم هرگز به #ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ...
هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد
همه بهم می گفتن #هانیه تو یه #احمقی ... خواهرت که #زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد
تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟
هم بدبخت میشی! هم بی پول! به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی دیگه رنگ نور #خورشید رو هم نمی بینی ...
گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته #دلم می لرزید
گاهی هم پشیمون می شدم اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده من جایی برای برگشت نداشتم
از طرفی هم اون روزها#طلاق به شدت کم بود رسم بود با #لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی حتی اگر در فلاکت مطلق #زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ...
اون روز می خواستیم برای #خرید عروسی و #جهیزیه بریم بیرون
مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره
اونم با عصبانیت داد زده بود
از شوهرش بپرس و قطع کرده بود ...
به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه
صداش بدجور می لرزید با نگرانی تمام گفت: سلام #علی_آقا می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون...
.
#برگرفته_از_همسر_شهید
.
#ادامه_دارد .
ــــــــــــــ
.
لطفابه #قسمت_اول رجوع کنید
.
ارسال متن بدون لینڪ🚫
ڪانال:
شهدای رویان
@rooyannews
قسمت هشتم 🚫این داستان واقعی است🚫
.
.#خریدعروسی .
با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا می خواستیم برای #خرید جهیزیه بریم بیرون امکان داره تشریف بیارید؟
_شرمنده #مادرجان ، کاش زودتر اطلاع می دادید من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام هر چند، ماشاء الله خود #هانیه خانم خوش سلیقه است فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره #خونه حیطه ایشونه اگر کمک هم خواستید بگید ، هر کاری که #مردونه بود، به روی #چشم فقط لطفا #طلبگی باشه
اشرافیش نکنید!!
مادرم با چشم های گرد و #متعجب بهم نگاه می کرد ، اشاره کردم چی میگه ؟
از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت میگه با #سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای
دوباره خودش رو کنترل کرد
این بار با #شجاعت بیشتری گفت:
علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم
البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا #عروسی هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد هنگ کرده بود چند بار تکانش دادم #مامان چی شد؟
چی گفت؟
بالاخره به خودش اومد، گفت خودتون برید
دو تا خانم #عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز #ساده ای اجازه بگیرن
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد
تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم
فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود
برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد
حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت
شما باید راحت باشی
باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه!
یه مراسم ساده یه #جهیزیه ساده
یه شام ساده
حدود 60 نفر مهمون
پدرم بعد از خونده شدن #خطبه #عقد و دادن امضاش رفت
برای عروسی نموند
ولی من برای اولین بار خوشحال بودم
علی جوان آرام، #شوخ طبع و #مهربانی بود...
. .
#برگرفته_همسر_شهید
.
#ادامه_دارد .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
لطفا#قسمتهای_قبل رو از دست ندید☝️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠.
کانال خبری شهر رویان
@rooyannews
.
♻️ از شکم بزرگهای فوتبال تا شکم بزرگهای عرصه مدیریت
🔰 حمید رسایی: فرد شکم بزرگی که در تصویر مشاهده میکنید، دانیل بادیسلاو دروازهبان ۱۳۰ کیلوگرمی رومانیایی بود که باعث سقوط تیمش از درجه دو به چهار شد. با این حال باشگاهش قادر به بیرون کردن وی نبود، زیرا مادرش از مالکین و حامیان اصلی باشگاه بود.
با اینکه چهار مربی به خاطر این موضوع استعفا دادند، یک مربی نیز به علت سکته قلبی از دنیا رفت و یک بازیکن خبره تیم نیز در اعتراض برای همیشه با فوتبال خداحافظی کرد اما او تغییر نکرد.
دانیال در ابتدا پست فوروارد را برای خود انتخاب کرد اما چون قادر به دویدن نبود پست دروازهبانی را انتخاب کرد. به خاطر ناتوانی در گرفتن توپ نیز مربی مجبور بود همه بازیها را با ۷ دفاع و سه هافبک بازی کند. همه اینها در حالی بود که او در بین یارانش بیشترین دستمزد را داشت!
👈 مشکل کشور، دانیلهای عرصه مدیریت است، جماعتی که نه شایستگی دارند و نه لیاقت، اما چون وصلند به یکی از کانونهای غیررسمی قدرت، چون #کیف_کش یک چهره هستند، چون #کت_کش یک مدیر تکنوکرات هستند، چون #داماد و #عروس فلان آدم بانفوذ هستند، عرصه را بر افراد مستعد و کارآمد تنگ کردهاند و کارآمدیای که از ساختار نظام توقع میرود را مختل کردهاند.
👈 انتخابات نزدیک است، مراقب لیستهایی که محل رشد و نمو شکم گندههایی مثل دانیل هستند باشید و فریب نخورید.ـ
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
📰 رویان نیوز[رسانه فرهیختگان شهر رویان]
📚 همراه ما باشید با
اخبار جامع شهر رویان
🆔 @rooyannews
اعلامیه 👆
⚫️بمناسبت یاد بوددرگذشت پدری فداکار و همسری دلسوز محمود رعایتی #داماد مرحوم یدالله طاهری و باجناق جناب آقای حسن رحیمی(حاج علیرضا)
مجلس ختمی روز پنجشنبه مورخ ۱۰ آبان ماه از ساعت۱۴ الی ۱۵/۳۰ درمنبرخانه خانمی ویژه خواهران برگزار می گردد
روحش شاد و یادش گرامی
ـــــــــــــــــــــــ
🏳رویان نیوز[رسانه فرهیختگان شهر رویان]
🔺همراه ما باشید با
اخبار جامع شهر رویان
🆔 @rooyannews
#اعلامیه👆
#بمناسبت چهلمین روز درگذشت مرحوم مغفور شادروان حاج اسماعیل یوسفی
#داماد مرحوم حاج حسین کریمی
📆پنجشنبه 1403/8/24
⏰ساعت ۱۴/۳۰ الی۱۶ در مسجدحضرت ابولفضل دیزج برگزار میگردد🖤🖤🖤🥀🥀🥀
🔳ضمنا مراسم #زنانه در حسینیه سیدالشهدا( پایین ده)
روحش شاد و یادش گرامی🥀🥀
ـــــــــــــــــــــــ
🇵🇸رویان نیوز[رسانه فرهیختگان شهر رویان]
🇵🇸همراه ما باشید با
اخبار جامع شهر رویان
🆔 @rooyannews