✨ #شعر_عاشورایی
استاد خارجی به پزشکان سلام کرد
Hello!
سپس جواب پزشکان که
Hi, dear!
استاد پای تخته نوشت:
...In the name of God (به نام خدا)
وسط تخته هم water(آب)
🥀🍃🥀
لبخند زد به نرمی و وقتی نشست گفت
مثل همیشه اول درس است و یک سوال:
تأثیر آب روی بدن چیست؟ تا چه حد؟
یا ارتباط آن به زن و مرد و سن و سال
🥀🍃🥀
جمع پزشک هم همه لبخند روی لب
مشغول درس و بحث و رسیدن به یک جواب
استاد ادامه داد و به اینجا رسید که
بی آب، ساز و کار بدن میشود خراب
🥀🍃🥀
و بین سن و شدت تخریب رابطهست
سن هرچقدر کم میشود آسیب بیشتر
تا این که میکند تب بی آبی و عطش
تا حد مرگ بر بدن بچهها اثر
🥀🍃🥀
اینجای درس سینه یک عده گر گرفت
بغضی شکست و نمنم باران شروع شد
استاد خارجی متحیر نشست و دید:
هقهق میان جمع پریشان شروع شد
🥀🍃🥀
کار کلاس درس به هیئت کشیده بود
یک عده دم گرفته و بر سینه میزدند
باران شدیدتر شده بود و در این میان
میز و کتاب و تخته و در سینه میزدند
🥀🍃🥀
استاد گیج و بهتزده رو به جمع گفت:
دانشکده که جای غم و بغض و گریه نیست
در جمعتان مگر که کسی داغ دیده است؟
آخر چه شد؟ مگر که چه گفتم؟ قضیه چیست؟
🥀🍃🥀
از بین جمع یک نفر آهسته گفت: آه!
استاد! زخم کهنهی این جمع تازه شد
گفتید آب و داغ به دلهای ما زدید
گفتید بچه سینه ما پرگدازه شد
🥀🍃🥀
استاد رو به سمت صدا گفت: بیشتر
از آنچه هست در دل این ماجرا بگو
آمادهام که بشنوم این سوگنامه را
از ماجرای بچه و آب و بلا بگو
🥀🍃🥀
دانشجوی پزشک به نقال شد بدل
دیگر کلاس، معرکه روز جنگ بود
اطراف خیمه دشت پر از نعش تشنگان
طوری که عمق فاجعه مافوق ننگ بود
🥀🍃🥀
مادر نگاه کرد به کودک که نا نداشت
نه آب بود تا که بنوشد نه شیر هم
کفتارها (( مضایقه کردند آب را))
حتی به قدر قطرهای از بچه شیر هم
🥀🍃🥀
بابا درون خیمه شد و با امانتی
برگشت و روی دست، پسر را بلند کرد
خفاشهای شب زده دیدند آسمان
بر روی دست قرص قمر را بلند کرد
🥀🍃🥀
فریاد زد که جنگ میان من و شماست
این بچه مثل ماهی افتاده روی خاک
دارد تمام میکند اما الی الابد
ننگ شما نمیشود از روی خاک، پاک
🥀🍃🥀
جنگاوران قوم عرب، خوار میشدند
این صحنه روی لشکر دشمن اثر گذاشت
ابلیس دید ولوله افتاده در سپاه
دستی به روی شانه((ننگ بشر)) گذاشت
🥀🍃🥀
دندان فشرد روی هم و گفت: زود باش!
وقتش شدهست تیر و کمان را تکان دهی
تیر آنچنان بزن که دوتا را یکی کنی
باید هنرنمایی خود را نشان دهی
🥀🍃🥀
ننگ بشر، به تیر سه شعبه نگاه کرد
پشت کمان به ضرب کشیدن به هم رسید
تیر از کمان رها شد و فریاد العزا
از عرش تا به گوش زنان حرم رسید
🥀🍃🥀
جن و ملک زمین و فلک، ضجه میزدند
با مادرش چگونه پدر روبهرو شود
وقتی سپرد خون گلو را به آسمان
چیزی نمانده بود زمین زیر و رو شود
🥀🍃🥀
باب امانتی که به کف داشت را گرفت...
زیر بغل به سمت حرم رفت، منتها
یک گام رفته پیش و دو گام آمده عقب
مادر در انتظار که قنداق بچه را...
🥀🍃🥀
استاد خارجی که به سختی نفس کشید
با گریه گفت مرد جوان آتشم زدید
این ماجرای تلخ دلم را مچاله کرد
با داغ طفل پرپرتان آتشم زدید
🥀🍃🥀
آن وقت در تحیر محض کلاس درس
استاد خارجی وسط معرکه نشست
هقهق کنان، بریدهبریده، به مرد گفت:
دیگر بس است! پشت مرا این عزا شکست.
🥀🍃🥀
✍🏻 #مهدی_زارعی
🔰🔰🔰
✅ کانال #خیمه_عاشورایی_روز_دهم در ایتا را به دوستان خود معرفی کنید:
@roozedahom10