خواب ریحانه رو دیدی ؟
اره ، ولی میدونی ، شبیه خوابای دیگه نبود ، بهم نگفت جام خوبه یا اصلا چیزای دیگه...
خواب دیدم ی روز دیگه با حال بد دارم میرم خونه ی مادربزرگم ، گوشیمو چک میکنم که یهو میبینم ی پیام از طرف ریحانه دارم ، باز میکنم و میبینم تمام پیامامو سین زده و جواب داده🥺
نوشته بود : «قربونت برم چرا انقدر نگرانی شدی اخه ؛ خوبم»
من تعجب کرده بودم که یهو دوستم بهم زنگ و با ذوق و خنده گفت ، ریحانه حالش خوبه ، مدرسست
از خوشحالی داشتم بال درمیوردم ، انگار دنیا رو بهم داده بودن 🙂
هی میدیدم که توی کانال دارن عکس و فیلم میگیرن و میزارن ،،، ریحانه توی همشون میخندید🥲
خودمو سریع رسوندم به مدرسه
تا ریحانه رو دیدم محکم بغلش کردم و کلییی بوسش کردم ❤️🩹
من فقط میتونم ی برداشت از این خواب داشته باشم اونم اینه :
« شاید جسم ریحانه الان نباشه ، شاید دیگه نتونم بغلش کنم،،، ولی اون هست ، همیشه هست و خواهد بود »
دوست دارم بهترین رفیق دنیا🥺❤️🖤❤️🩹
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الان من باید اینو برای کی بفرستم هاا😭 خدا تو خودت از پست بر اومد بهم صبر دادی بعد از اینم بهم صبر بده😭🥺
تقریبا میشه گفت که نصف ناشناس پر شده که چرا ریحانه از روز دوازدهم ناراحت بود
[شرمنده ما ها به ریحانه قول دادیم به کسی نگیم دلیلش چی بوده لطفا این سوال رو دیگه نپرسید]
🦋﴿خب امروز تصمیم گرفتیم درباره امرو به معروف کردن ریحانه صحبت کنیم ﴾🦋
ببینید ریحانه هیچوقت رفتاره تندی نداشت و همیشه صبوری میکرد و این صبوری کمکش کرد تا بتون بهتر امره به معروف کنه
مثلا اگه کسیو بی حجاب میدید نمیرفت دادو بیداد کنه یا رفتاری کنه که طرف زده بشه از چادری
یا مثلا اون شخص بی حجابو میدید یه دفه نمیومد بپره بقلش بگه عزیزم فلانو اینا اول میرفت تحقیق میکرد بد اروم اروم از سلام علیک شروع میکرد و پاشون به هیئتو و مسجد باز میکرد
مثلا یکی از بچه های زرنگ باشگاه بد حجاب بود و سالی به دوازده ماه مسجد نمیرفت
ریحانه اول اومد والیبالشو قوی کرد تا به چش اون دختره بیاد کمکم باهاش رفتیم هیئت مسجد و ریحانه کاری کرد که دختره برای اینکه نمیتونست بیاد اتکاف زار زار گریه میکرد
@Reyhaneye_Beheshti
یکی از سوالایی که خیلی تکرار شده اینه که آیا گوشی ریحانه چک میشه ؟! ایدیش چک میشه ؟!
باید بگم که رفقا ،
آیدی ریحانه سادات چک نمیشه
میتونید هر پیامی که خواستید بهش بدید کسی پیاما رو نمیخونه (غیر خود ریحانه که الان از همه چی اگاهه🥲)
ولی من دیگه نمیتونم تو اون مدرسه با خاطرات ریحانه و مهر ماه ، بی مهر بگذرونم
شهیدهـ فهیمه مقیمی
•دبیر دینی و عربی هنرستان حافظ•
معلمِ عشــق بود
عاشقانه تدریس میکرد
از دل میگفت بر دل مینشست
ـ در کنار خاطرات رفیقِ بهشتی عزیزان دلم,
بخشی از لحظات شیرین و به یاد ماندنی معلمِ مجاهدم "مامانِ ریحانه سادات خانم"
بارگذاری میشه...
طبق برنامه کلاسی که داده بودن
سه شنبه ها دینی و یک شنبه ها تک زنگ عربی داشتیم...
چند روز اول هفته شروع سال تحصیلی جدید نبودم
چهارشنبه که شد وقتی رفتم سر کلاس درس
یکی از رفقا بی مقدمه برگشت گفت
خانم مقیمی خیلی سراغتو میگرفت
نگرانت بود...!!!!
مات و مبهوت خیره شده بودم
خانم مقیمی؟! ناظم هستن😅؟!
گفت نه دبیر دینی
نشست کلی تعریف کرد مدام میگفت خیلی ماهِ و دوست داشتنی...
این حجم از تعریف و تمجید از شخصی که مدام از این و اون فقط عیب و ایراد میگرفت عجیب بود
شد "یک شنبه"
از سایه ای که هر لحظه نزدیک میشد مشخص بود دارن تشریف میارن کلاس
با همون لبخند زیباشون سلام کردن
و عاشقانه شروع کردن به تدریس
خانم مقیمی از تعاریف همکلاسی ما فراتر بود
مملو از مهر و محبت
معلمی که تنها با گذشتن سه روز از کلاس درس ، شده بود عزیزِ تک تک بچه ها