سوال : میشه اگر از ریحانه سادات عکس دارین بی زحمت بفرستین
...
پاسخ : بالاتر عکس زیاد فرستادیم
باز هم میفرستیم
سوال : رامیلا میشه شما اخرین باری که ریحانه سادات رو دیدید رو برامون توصیف کنید
...
پاسخ : ی توصیف خیلی کلی بخوام بگم :
https://eitaa.com/roroaaaaa/92
ولی اگر کامل تر میخواید اجازه بدید فردا سر فرصت کامل و دقیق بگم
سوال : ادرس مزارشون رو میگید
...
پاسخ : بهشت زهرا ، قطعه ی ۴۲ ، ردیف ۵۱
سوال : چجوری متوجه شهادت ریحانه سادات شدید
...
پاسخ : اوایل کانال تعریف کردیم
سوال : چجوری تو کانال خودش ادمین هستید
...
پاسخ : اسرا از قبل ادمین بود و بقیه رو ادمین کرد
سوال : میشه لینک کانال خودش رو بدید
...
پاسخ : https://eitaa.com/FairyTales1
هدایت شده از ♡ Fairy Tales ♡🇮🇷
یادمه یه بار کلاس قرآن بودیم...
معلم قرآن گفتن
بچه ها برای حفظ قرآن از امامی که خیلی باهاش انس دارید کمک بخواید
منو ریحانه سادات یه نگاه به هم کردیم...
بهش گفتم من با امام علی و امام زمان انس میگیرم ریحانه هم سریع جواب داد من با امام زمانم..
ریحانه جونم دیدی بالاخره امام زمان جوابتو داد...
#A
هدایت شده از •فهیمـه فهیم•
کارشناسی مهندسی صنایع از دانشگاه شریف داشت
و برای ارشد رشته الهیات دانشگاه تهران رو انتخاب کرد.
رشته ی تحصیلیش رو تغییر داد چون دغدغه جوان ها و نوجوان ها رو داشت ؛دوست داشت قدمی برای اونها برداره تا اون هارو با خداو معنویات بیشتر آشناکنه💔
نگران بودم.... خیلی نگران.....
همش با خودم میگفتم فاطمه سادات از من راضیه؟؟؟؟
همش میگفتم آیا حقی بر گردنم داره؟؟ حلالم کرده؟؟؟....
خلاصه ... همش دغدغه ی راضی بودن فاطمه سادات از خودم رو داشتم.
که ی شب اومد تو خوابم.. و جواب مثبت رو بهم داد. خیلی خیالم راحت شد خیلی...
پ.ن: شهدا همیشه حرفهای ما رو میشنوند و جوابمونو میدن.
در هیئت نشسته بودیم...
مادربزرگ بزرگوار ریحانه سادات آنجا بود...
یکی از بچه ها سوالی پرسید ،که من هرگز نمیتوانستم حتی به آن فکر کنم ،فکر به آن خیلی برایم سخت بود...
آن دختر بلند شد و پرسید: حاج خانوم ،وضعیت پیکرها چجوری بود؟!
مادربزگ استوار و با قدرت جواب میداد
اما من و دوستام بی اختیار گریه میکردیم و دستهایمان میلرزید...
مادربزرگ گفتند: اگر بچهها قوی باشن میگم، اگر گریه نکنن میگم...
اشک هایم را پاک کردم ،اما لرزش دستان....
گفتم :ببخشید مادرجان،بفرمایین..!!
مادربزرگ گفتن: فاطمه سادات و سیدعلی و فهیمه جانم پیش هم در هال بودند احتمالا داشتند باهم بازی میکردند
ریحانه سادات هم در کنجی برای امتحان فردایش درس میخواند که همام موقع ها گوشی هم دستش بوده...
آقا مصطفی هم طبقه بالا بود
اما اسرائیل موشک را به قلب خانه زد
به هال زد ...
به همین خاطر از سید علی م چیزی نماند،از فاطمه سادات ،دست مطهرش پیدا شد،از فهیمه جانم ،پای مطهرش پیدا شد
اما ریحانه سادات از خانه به بیرون پرت شده بود
ولی پیکرش سالم بود...
این را که از مادربزرگ شنیدم، انگار پارچ آب یخی بر رویم ریختند، با خودم گفتم....ریحانه! ریحانه ی من؟؟
کاش هیچوقت نمیشنیدم
بعد از آن روز هر وقت به آن لحظه فکر میکنم نه تنها دستانم بلکه کل جانم میلرزد... و گریه هایم مانند مذاب روی صورتم میریزد...
از دلتنگی هایم بگویم نیز همین است، اما کاش فقط گریه بود کاش فقط لرزش دستانم بود... هرچه باشد از جای خالی شان بهتر است ، از تن هایی که حسرت یک بغل دیگرشان را دارند بهتر است
و از بغض هایی که گاهی شکسته نمیشوند بهتر است...
و چقدر دلم برای بوی ریحانه ام تنگ شده است ، اما ریحانه سادات تنها امیدم برای رسیدن به لبخند مولا است...
#A
هدایت شده از کانال حسین دارابی
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولادت 1400، شهادت 1404
شهید نونهال جنگ ۱۲ روزه
شهید سادات ارمکی
هر پنج نفر خانواده شهید سادات ارمکی بهمراه مادربزرگ و پدربزرگ به شهادت رسیدند
السلام علیک یا اباعبدالله
#شب_جمعه شب زیارتی ارباب