🇮🇷
📝#صرفا_جهت_اطلاع | خندقی مملو از جنازهی مردم #اندونزی!
🔻در سال ۲۰۱۲ نشریه هلندی de Volkskrant عکسهایی را در صفحه اول خود منتشر کرد که نشاندهنده اعدام فجیع اسرای اندونزیایی توسط سربازان #هلندی در زمان استعمار این کشور بود. انتشار این عکسها باعث جنجالی در بین تاریخنگاران و ضرورت بررسی مجدد دوران استعمار اندونزی توسط هلند گردید.
🔹 در یکی از این عکسها صحنه اعدام سه اندونزیایی به تصویر کشیده شده و عکس دیگر شامل خندقی مملو از اجساد اندونزیایی میشود که در کنار خندق دو سرباز هلندی ایستادهاند.
🔸 این نشریه در شرح این عکسها گفت که "این عکسها نشاندهنده #اعدامهای_دسته_جمعی در زمان #استعمار اندونزی توسط #هلند است."
🔺استعمار اندونزی تا سال۱۹۵۰ ادامه داشت و در آن زمان به #جزایر_هند_شرقی معروف بود.
💠منبع: نشریات آکادمیک hypotheses
https://hhr.hypotheses.org/385
#روشنگری
#ثامن
#جهاد_تبیین
📜برگی از داستان #استعمار
قسمت پنجاه و دوم:
سرنوشت کاپیتان جک
دولت آمریکا همواره از سرخ پوستها میخواست که (متمدن) شـوند. شکار را کنار بگذارند و به کشاورزی بسنده کنند.
از پراکندگی در دشتها دست بردارند و در شهرها ساکن شوند، مسیحی شوند، مثل سفیدپوستها لباس بپوشند و ازهمان کالاهایی که آنها مصـرف میکنند، استفاده کنند.
در ایـن صـورت هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد، درگیریها تمام خواهد شد و آرامش به زندگی سرخ پوستها بازخواهد گشت.
این درخواستها به گوش نوجوان سرخ پوستی به نام «کینت پـواش» هم میرسید.
او در قبیله ی «مودوک» در کالیفرنیا زندگی میکرد و پدرش رئیس قبیله بود.
پدر کینت پواش حرفهای سفیدها را باور نمیکرد، آنها را اشغال گروخائن میدانست و دائم تکرار میکرد از روزی که در کالیفرنیا طلا پیدا شده است، قبیلهاش ساعتی را هم در آرامش نگذراندهاند.
بالاخره پدر در جنگی با سفیدها کشته شد و کینت پواش به ریاست قبیله رسید.
کینت پواش به عنوان رئیس قبیله به مناطق سفید پوست نشین سفر کرد تا با آنها به صلح برسد.
کینت پـواش عاشق لباسهای سفیدپوستان بود او از خانههای آنها و درشکههایی که سوار میشدند و به گردش میرفتند. خوشش میآمد.
افراد قبیله مودوک دوستان خوبی در شهر ایرکا پیدا کردند، به مسیحیت گرویدند.
سفید پوستها کینت پواش را که حالا مثل همه ی آنها مسیحی بود «کاپیتان جک» نامیدند.
پس از مدتی نمایندگانی از دولت به قبیله ی مودوک آمدند و به کاپیتان جک قول دادند اگر به قرارگاه محصوری در شمال کالیفرنیا بروند به هر خانواده، به اندازه کافی زمین کشاورزی، داده خواهد شد.
کاپیتان جک به نمایندگان دولت تأکید میکرد که آنها مسیحی شده اند و تمام شرطهای دولت را برای « متمدن » شدن پذیرفته اند؛ پس سفیدها هم باید آنها را راحت بگذارند.
اما نمایندگان دولت اصرار داشتند که سرخ پوستها زمانی واقعاً متمدن خواهند شد که زمینهایشان را به دولت واگذار کنند!
بالاخره کاپیتان جک قرارداد را امضا کرد و قبیله ی مـودوک راهی قرارگاه «کلامات» در شمال کالیفرنیا شد.
از خوارباری هم که دولت وعده داده بود خبری نمیشد؛ درحالیکه نمایندگان دولت لباس و خواربار کلاماتها را تأمین میکردند. کاپیتان جک متوجه شد که فریب خورده است.
افراد قبیله اش گرسنه بودند، او نمیتوانست شاهد مرگ کودکان قبیله باشد.
جک دستور داد که قبیله از قرارگاه خارج شوند.
آنها به طرف دره ی «لاست ریور» که زمانی در آنجا زیسته بودند رفتند تا شکار کنند، ماهی بگیرند و از ریشه گیاه «کاماس» غذا درست کنند.
سفید پوستانی که در دره «لاست ریور» صاحب مزرعه بودند نمیتوانستند سرخ پوستها را در اطراف خود ببینند و به دولت شکایت کردند.
مقامات دولتی برای جک پیغام فرستادند که به قرارگاه کلامات بازگردد.
جک پاسخ داد که بهتر است قرار گاهی به آنها اختصاص یابد.
دفتر امور سرخ پوستان این درخواست را منطقی تشخیص داد، اما صاحبان مزارع حاضر نبودند حتی یک وجب از دره را به سرخ پوستان بدهند.
دولت بار دیگر به قبیله ی «مودوک» دستور داد که به قرارگاه کلامات بازگردد.
جک زیر بار نرفت.
یک هنگ سواره نظام از دژ کلامات بیرون آمد و به طرف دره ی لاست ریور به راه افتاد تا قبیله ی مودوک را به زور به قرارگاه برگرداند.
سربازان چادرهای سرخ پوستان را محاصره کردند و سرگرد جکسن، فرمانده هنگ، به جک اعلام کرد که از طرف «پدر همه» یا همان رئیس جمهور آمریکا مأمور است که آنها را به کلامات بازگرداند و سپس از جک خواست تفنگش را روی بسته ی علفی که جلوی پاهایش بود بگذارد.
جـک مخالفتی نکرد و از بقیه ی سرخ پوستها هم خواست تفنگشان را کنار تفنگ او بگذارند.
افراد قبیله از دستور سرپیچی نکردند و تفنگهایشان را کنار تفنگ او گذاشتند؛ تنها یک نفر حاضر نشد سلاحش را تحویل دهد.
مرد سرخ پوست به طرف آنها شلیک کرد و یکی از سربازها را از پا درآورد.
سرگرد جکسن فرمان تیراندازی را صادر کرد.
چند مرد سرخ پوست روی زمین افتادند و زنها و کودکان پا به از فرار گذاشتند.
سربازان اجازه ندادند سرخ پوستها بیش از این دور شوند.
آنها را دوباره گرد آوردند و درحالی که جک و سه نفر دیگر را به زنجیر کشیده بودند به طرف دژ کلامات به راه افتادند.
جک و سه سرخ پوست دیگر در دادگاه به جرم آدمکشی محاکمه شدند.
درحالیکه دادگاه در حال بررسی ماجرا بود، سربازان در بیرون ساختمان در حال برپا کردن دار بودند؛ هیچکس در تشریفاتی بودن محاکمه شک نداشت.
کاپیتان جک به سرعت به دار آویخته شد.
شب بعد از اعدام جسدش را مخفیانه از گور بیرون آوردند و به ایرکا بردند؛ شهری که در آنجا عاشق تمدن سفیدها شده بود.
دوستان سفیدش که روزی او را به مسیحیت دعوت کرده بودند، جسدش را مومیایی و به پایتخت منتقل کردند.
در آنجا جسد را به نمایش گذاشتند؛ هرکس که به تماشا میآمد باید ۱۰ سنت میپرداخت.
📚سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی