کتاب نامیرا یکی از بهترین کتابای عمرم بود که خوندنم، قشنگترین قسمتش رو که اوج داستانه رو میخوام بگذارم حتما بخونید.
این کتاب دوران کوفه و حضرت مسلم هست، نقش اول این کتاب بنظرم عبدالله بن عمیر کلبیه که شخصیت فوق العادهایه، از قویترین فرماندههان سپاه اسلامه که موافق اومدن امام حسین به کوفه و جنگ بین مسلمین نیست. هرچقدرم باهاش صحبت میکنن راضی نمیشه به جمع کوفیان بپیونده تا با سیدالشهدا بیعت کنه، حتی بلند میشه با همسرش بره سمت مرز برای جنگیدن با مشرکان که گذرش به امام حسین نیفته.... تو مسیر مردی رو میبینه که به سمت کوفه میرفته و اسبش از خستگی میمیره ادامه رو از کتاب بخونید..
.
.
عبدالله به مرد گفت: از کوفه چه میخواهی؟
🔻مرد گفت: من همان میخواهم که همهی اهل کوفه میخواهند
عبدالله گفت: پس تو هم خبر حملهی مسلم و یارانش را به قصر ابن زیاد شنیده ای!
مرد جا خورد
🔻مسلم دست به تیغ برده؟! چرا منتظر ورود امام نشد؟! ام وهب گفت: ابنزیاد هانی را کشت و راهی جز جنگ برای کوفیان نماند
عبدالله حالا كاملا دریافته بود که مرد غریبه، مسافری عادی نیست. پرسید:
تو که هستی مرد؟!
🔻مرد گفت: شما در این بیابان چه میکنید؟
عبدالله گفت: «ما به فارس بازمی گردیم، تا شاهد جنگ میان مسلمانان نباشیم.»
🔻مرد گفت: شما از چه می گریزید؟! اگر همهی ما کشته شویم، بهتر از آن است که مردی چون یزید را بر جایگاه رسول خدا ببینیم.»
عبدالله مبهوت ماند وگفت:
من اسبم را به تو می دهم فقط به شرطی که بگویی تو کیستی؟!»
🔻من بندهای از بندگان خدا هستم که به یگانگی او و رسالت محمد شهادت داده ام و اکنون حسین را امام و مولای خویش قرار دادم تا یقین کنم که آن چه می گویم و آن چه می کنم، جز سنت رسول خدا نیست، حتی اگر به بهای جانم باشد.»
عبدالله بر سر مرد فریاد کشید:
مسلمانی ات را به رخ من مکش! که من با مشرکان بسیاری جهاد کردم؛ و جز برای خدا و رسولش شمشیر از نیام بیرون نکشیدم.
🔻مرد خونسرد گفت: لعنت خدا بر آنان که ایمان شما را بازیچه ی دنیای خویش کردند؛ و وای بر شما که نمی دانید بدون امام، جز طعمهای آماده در دست اراذلی چون یزید و ابن زیاد هیچ نیستید؛ حتی اگر برای رضای خدا با مشرکان جهاد کنید. آیا بهتر و عزیزتر از قرآن و حسين، یادگاری از پیامبر بر روی زمین باقی مانده است؟
عبدالله به سوی او رفت. گفت: من هم پسر فاطمه را شایسته تر از همه برای خلافت مسلمانان می دانم، اما در حیرتم که حسین چگونه به مردمی تکیه کرده که پیش از این، پدرش و برادرش، آنها را آزموده اند و اکنون نیز با فریب ابن زیاد به پسر عقیل پشت کردند و هانی را تنها گذاشتند.
🔻مرد آرام گفت: آیا حسین اینها را نمیداند؟!
عبدالله: اگر می داند، پس چرا به کوفه می آید؟
🔻مرد گفت: او حجت خدا بر کوفیان است که او را فراخواندند تا هدایت شان کند.
عبدالله گفت: «چرا در مکه نماند، آنها نیاز به هدایت ندارند؟»
🔻مرد گفت: «آنها که برای حج در مکه گرد آمده اند، هدایت شان را در پیروی از یزید می دانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همان
طور که برادرش را کشتند. و اگر امام را در خلوت می کشتند، چه کسی می فهمید، امام چرا با یزید بیعت نکرد؟
🔻خواست برود رو به عبدالله برگشت و گفت:
و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم. ومن حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می خواهم. و من حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خود را برای حسین می خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم؟
و رفت. عبدالله برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد:
صبر کن، تنها هرگز به کوفه نمی رسی! مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت: بهای اسب چقدر است؟ دانستن نام تو! مرد سوار بر اسب شد: من #قيسبنمسهرصیداوی هستم، فرستادهی حسین بن علی!
و تاخت. عبدالله مانند کسی که گویی سالها در گمراهی بوده و تازه راه هدایت را یافته بود، به زانو نشست و سرش را میان دستها گرفت.
جالبه بدونید عبدالله بن عمیر کلبی و همسرش اموهب از شهدای کربلا هستن😭
📚برگرفته ای از کتاب نامیرا
🇮🇷 آغاز نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران