📌نانسی پلوسی ،هیلاری کلینتون و بیل کلینتون در کنار اندی بشیر از کاملا هریس برای رقابت با ترامپ حمایت کردند.
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📌چه کسی معاون کامالا هریس میشود؟
شبکه CNN نام ششنفر از چهرههای شاخص دموکرات را به عنوان گزینههای احتمالی برای معاون کامالا هریس معرفی کرد:
گرچن ویتمر فرماندار ایالت میشیگان
جی.بی پریتزکر فرماندار ایالت ایلینوی
اندی بشیر فرماندار ایالت کنتاکی
مارک کلی سناتور ایالت آریزونا
جاش شپیرو فرماندار ایالت پنسیلوانیا
روی کوپر فرماندار ایالت کارولینای شمالی
در حال حاضر بحث و جدل بیشتر حول موضوع انتخاب یا عدم انتخاب جاش شپیرو شکل گرفته است.
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
توییتهای عجیب حسامالدین آشنا درباره گزینههای وزارت در دولت چهاردهم
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 خبر حیرتانگیز نیویورک تایمز: ۶۱هزار نفر در موج گرمای اروپا در سال گذشته کشته شدند
⏪ این در حالی است که میانگین دمای اروپا از بسیاری از مناطق ایران به مراتب کمتر است ولی بخاطر هزینه بالای انرژی بسیاری از مردم حاضر به استفاده از وسایل سرمایشی نیستند...
🔆📌 در کانال روشنا بوشهر ما را در مسیر روشنگری همراهی کنید.
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله مرتضی تهرانی:
یمن محل حضور امام زمان (عج) است و بیشترین سرداران سپاه حضرت ایرانیان هستند
در واقع الان اسرائیل مستقیما با لشگر امام زمان درگیر شده
#سپاه_یمانی
#آنتی_فتنه
#طوفان_الأقصی
🔆📌 در کانال روشنا بوشهر ما را در مسیر روشنگری همراهی کنید.
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔸🔰🔸 همراهان بزرگوار؛ از امشب قصد داریم هر شب قسمتی از یک کتاب جذاب را برای شما مخاطبان عزیز در گروه قرار دهیم.
🔻دستور حضرت آقاست که کتابخوانی رو هر طور شده باید شروع کنیم
🔺هر شب چند صفحه از این داستان رو میگذاریم تا مطالعه بفرمایید.
🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆
📚 #تنها_میان_داعش👇
♦️این داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمِرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد.
💠🇮🇷💠پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی 🌹❤️
❇️ آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع) است.
🔆📌 در کانال روشنا بوشهر ما را در مسیر روشنگری همراهی کنید.
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚 #تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_اول
1️⃣
این داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمِرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب
داستانی عاشقانه روایت شد.
پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی
آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع) است.
#تنها_میان_داعش
وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب،
تماشاخانه ای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخلها رد میشد، عطر عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد! دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا در آمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم.
بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دق الباب میکند و بی آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :»بله؟« با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :»الو...« هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و اینبار با صدایی محکم پرسیدم :»بله؟
تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان
صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :»الو... الو...«
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :»منو می شناسی؟؟؟« ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش
برایم آشنا نبود که مردد پاسخ دادم :»نه!« و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :»مگه تو نرجس نیستی؟؟؟« از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما
چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :»بله، من نرجسم، اما شما رو نمیشناسم!« که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای
نمکین نجوا کرد :»ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!« و دوباره همان خنده های شیرینش گوشم را پُر کرد. دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمی دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :»از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!« با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :»اما بعد گول خوردی!« و فرصت نداد از رکب عاشقانه ای که خورده
بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :»من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!« و همین حال و هوای عاشقی مان در گرمای عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! خبر داد
سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه میآید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا در آمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمیتابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خنده ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :»من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت
تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می برمت! _ عَدنان»
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه میخواهد؟ در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم. وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از خجالت پشت پلکهایم پنهان شد.👇👇👇
🔆📌 در کانال روشنا بوشهر ما را در مسیر روشنگری همراهی کنید.
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار توت را حساب میکرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به شدت سبزه
که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره تر به نظر میرسید. چشمان گود رفته اش مثل دو تیله کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرش برایم چشمک میزند. از شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. از چهارسالگی که پدر
و مادرم به جرم تشیع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :
»چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟« رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود،
خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :»این کیه امروز اومده؟« زن عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :
»پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.« و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :»نهار رو خودم
براشون میبرم عزیزم!« خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح
زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و به سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به
ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلا انتظار دیدن نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم. دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ حیا و حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی پروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم هایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست بردار نبود که صدای چندش آورش را شنیدم :
«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر
ابوعلی هستی؟» دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :
«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو میدیدم!» شدت تپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه
که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب«یاعلی» میگفتم تا نجاتم دهد...
ادامه دارد...
✍ #ف_ولی_نژاد
🔆📌 در کانال روشنا بوشهر ما را در مسیر روشنگری همراهی کنید.
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔺عکس چند لحظه پیش …
این وضعیت آوارگان خان یونس شرقی است که روی زمین میخوابند ...
🔆📌 در کانال روشنا بوشهر ما را در مسیر روشنگری همراهی کنید.
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 سه شنبه
🔸 ۲ مرداد/ اسد ۱۴۰۳
🔸 ۱۸ محرم ۱۴۴۶
🔸 ۲۳ ژوئیه ۲۰۲۴
💠 مناسبتهای دینی
🐘 نزول عذاب بر اصحاب فیل
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج عقرب» است.
✔️ برای امور زیر خوب است:
امور ازدواجی
امور تجاری
امور زراعی
امور مربوط به حرز
امور مشارکتی
امور حفاری
بنایی
ختنه نوزاد
نام گذاری نوزاد
قرارداد مضاربه
دیدار با دوستان و مسئولین
⛔️ ممنوعات
جابجایی
رفتن به خانه نو
🚖 مسافرت
خوب و همراه صدقه باشد.
👶 زایمان
نوزاد هرگز فقیر نشود.
👨👩👧👦 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب سه شنبه)
فرزند دهانی خوشبو و دلی مهربان دارد.
💇 اصلاح سر و صورت
میانه است.
🩸حجامت، خوندادن، فصد
باعث صحت بدن میشود.
✂️ ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست.
باید بر هلاکت خود بترسد.
👕 دوخت و دوز
روز مناسبی نیست.
شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید
به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.
خرید لباس اشکال ندارد.
کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر، آن را تکمیل کنند.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب سهشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۷ سوره مبارکه اسراء است.
﴿﷽ وکم اهلکنا من القرون من بعد نوح﴾
کاری که باعث آزردگی و ناراحتی خواببیننده باشد، پیش آید ولی عاقبت بخیر شود.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر (وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز سه شنبه
«یا ارحم الراحمین» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۹۰۳ مرتبه «یا قابض» موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
☀️ ️روز سهشنبه متعلق است به:
💞 #امام_سجاد علیهالسلام
💞 #امام_باقر علیهالسلام
💞 #امام_صادق علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز سهشنبه پایان مییابد.
🔆📌 در کانال روشنا بوشهر ما را در مسیر روشنگری همراهی کنید.
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
قسمت فراز و نشیب یک زندگی.mp3
9.41M
⏳#قسمت_یازدهم روایت داستانی هجده بانو منتشر شد
🌦فراز و نشیب یک زندگی
«... یه روز توی مدرسه سحر منو صدا کرد و از بودن و نبودن خدا صحبت کرد بعد چند وقت که توی گروهشون بودم کم کم اعتقاداتم سست شد و شبیهشون شده بودم ... »
🎙 روایت بانو شیما سیدآبادی
بانویی که از روی نشانه ها راهش را پیدا کرد.
✨ مجموعه پادکستهای دین و آرامش
برای شنیدن بقیه قسمتها عضو کانال روشنا بوشهر بشید.
🔆📌 در کانال روشنا بوشهر ما را در مسیر روشنگری همراهی کنید.
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رحیم پور ازغدی: بعضیها میگن آقا از زخمهای موجود در سیستم چیزی نگید. چرا نگیم؟! یکی دشمن نظام هست. دنبال زخم میگرده تا نمک بپاشه! یکی میخواد جای زخم را پیدا کنه و اصلاحش کنه!
🔹مصلحت اندیشی غیر از محافظه کاری است! مصلحت نظام؛ مصلحت مسئولین نظام نیست! مصلحت امت است. این ها تقویت نظام هست نه تضعیف! بله تضعیف موقعیت من و تو هست!
🌖روشنا بوشهر
🌎https://eitaa.com/roshana_bushehr
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•