#قصه_درمانی
#کمک_کردن
علی وقتی از خواب بلند شد دید خانه چقدر بهم ریخته است
یادش اومد که دیشب تولدش بود ومهمانهای زیادی به خانه انها امده بودند وتا اخر شب هم مانده بودند
مامان علی هم چون معلم بود صبح خیلی زود رفته بود مدرسه تابه بچه ها درس بده
علی رفت تلوزیون را روشن کرد تا کارتون ببیند که یکدفعه دید خانم مجری میگفت بچه ها پدرها مادرها از صبح تاشب برای ما زحمت می کشند بیایید امروز یک کاری کنیم تا مامان وبابا خوشحال بشن
علی یاد زحمتهای مامان وبابا افتاد وبا خودش گفت من چکار می تونم بکنم تا مامانم شاد وخوشحال بشود ؟
یک دفعه فکری به ذهنش رسید وشروع کرد به مرتب کردن اتاق
بعد اسباب بازی هارو سرجاش گذاشت
کاغذها واشغالهای که روی فرش ریخته بود رو جمع کرد وهمه جا را تمیز کرد
ظهر شده بود ومامان موقعی که داشت از مدرسه به خانه برمیگشت پیش خودش میگفت
وای چقدر کار دارم با این همه خستگی باید خونه رو مرتب کنم
ولی مامان وقتی در رو باز کرد و وارد خونه شد دید همه جا مرتب شده
خیلی خوشحال شد واز علی به خاطر این کمک بزرگ تشکر کرد.
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
#حجت_الاسلام_محمدمومنی
روشنایی
مسایل مهم و مطالب آموزنده
@roshanaie_momenie