21.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠
🎧 #داستان_صوتی { سیاحت غرب }
♦️2️⃣ قسمت دوم
♦️ قلبم در حال ترکیدن است!!! از وحشت زبانم بند آمده...
چهره هایشان چنان کِدِر و خشمگین است،که آرزو می کنم هیچ چشمی آنها را نبیند!!!
گرزهایشان را بلند کردند و آماده زدن شدند...
♦️ کاری از گروه رسانه ای صدای میقات
♦️ پخش: هر هفته روزهای شنبه، دوشنبه و چهار شنبه از کانال صدای میقات
#سیاحت_غرب
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@roshanaivigol
╚══••⚬🌍⚬••═╝
12.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی سیاحت غرب
▫️قسمت سوم
نمی دانم کِی خوابم برد؟! احساس می کنم در سمت راست و چپ من،دو نفر یکی خوش صورت و دیگری کریه المنظر نشسته اند!! اعضاء مرا جداگانه از پا تا سر بو می کشند!!
حالا صدایشان را به وضوح می شنوم که میگویند: قلبش را ببین سیاه شده !!!
قفسی آهنین آوردند...!!
#سیاحت_غرب
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی سیاحت غرب
▫️قسمت چهارم
🔺من اصلا راضی نیستم که او همراهم باشد! چرا که به شدت از او می ترسم...
🔺گفتم: اگر به دوراهی برسیم،راه منزل را میدانی؟
🔺گفت:نمی دانم !!
🔺گفتم: من تشنه ام،در این نزدیکی ها آب هست؟
🔺گفت:نمی دانم!!
🔺گفتم:پس چه میدانی که همراه من شده ای؟؟!!
🔺گفت:همینقدر میدانم که چون سایه ی تو از اول عمرت همراهت بوده ام و از تو جدایی ندارم!...مگر خدا کمکت کند که از دست من خلاص شوی !!
🔺گیر عجب دشمن آشکاری افتادم؟!
#سیاحت_غرب
11.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی سیاحت غرب
▫️قسمت دوم
قلبم در حال ترکیدن است!!! از وحشت زبانم بند آمده...
چهره هایشان چنان کِدِر و خشمگین است،که آرزو می کنم هیچ چشمی آنها را نبیند!!!
گرزهایشان را بلند کردند و آماده زدن شدند...
#سیاحت_غرب