eitaa logo
روشنا تهران
1.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
837 فایل
این کانال برای روشنگری تهران ایجاد شده است
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📚📚 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 📓در دانشگاه زندگی، انقدر یک درس را تکرار خواهی کرد، تا کاملاً در آن درس آگاه شوی، 📓خام وارد می‌شوی و پخته خارج، 📝اگر خام ماندی، انقدر دانشگاه را تکرار خواهی کرد تا کاملاً پخته گردی، 📓هرگز کسی خام، چرخه تولد و مرگ را ترک نخواهد کرد 📝تنها یک پخته رها می‌گردد 📓خواسته‌هایی که داری، اگر برای زیاده‌خواهی و ارضای نفس است، و برای این است که در مقایسه افتادی و می‌خواهی به جایی برسی که الان راضی نیستی، 📝تمامش درد است و عذاب، که اغلب، خواسته بر این محور می‌چرخد 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 📚این جا،اکنون،این 🖋علی زند https://eitaa.com/roshanatehran
📚📚📚 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 تماس را وصل کردم. آقای مرادی گفت که یک مورد فوتی کرونا پیش آمده و باید تیممش را در بخش آی‌سی‌یوی بیمارستان افشار انجام دهیم. مانده بودم چه کنم. فکری کردم و تیر خلاص را زدم: «آخه من این موقع شب وسیله ندارم!» آب پاکی را ریخت روی دستم که «خودم میام دنبالت.» تسلیم شدم. حالا من مانده بودم با مامانی که هر لحظه ممکن بود بیدار شود. عین پروسهٔ رسیدن به زیرزمین را دوباره تکرار کردم. رختخوابم که وسط هال برایم چشمک می‌زد، سریع جمع کردم بردم چپاندم گوشهٔ اتاق. اگر مامان بیدار می‌شد، یک‌درصد شاید فکر می‌کرد رفته‌ام توی اتاق و از نبودم بویی نمی‌برد. با خودم دوره کردم چه وسایلی لازم دارم. اگر چیزی را از قلم می‌انداختم، دیگر نمی‌توانستم برگردم و بردارم و دستم می‌ماند در پوست گردو. قرار بود آقای مرادی نیم ساعت دیگر تماس بگیرد بروم دم در خانه. باید لباس‌هایم را در زیرزمین می‌پوشیدم. از آن پایین، صدا به گوش مامان نمی‌رسید. کاری که در حالت عادی در پنج دقیقه انجام می‌دادم، بیست دقیقه طول کشید. تازه یادم آمده بود که به مریم خبر نداده‌ام. پایین زیرزمین گوشی آنتن نمی‌داد. شیری بودم گیرافتاده در قیر. روی نوک پا رفتم تا بالای پله‌ها. به کوچه که رسیدم، شمارهٔ مریم را گرفتم. انگار دستش روی گوشی بود. بلافاصله جواب داد. قرار شد با شوهرش بیاید دم در بیمارستان. از اولین تماس‌های آقای مرادی و شک‌وشبههٔ من تا وقتی که بیاید دنبالم و برویم بیمارستان، دو ساعتی گذشت. 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 📚 دل پلاس 🖋محمد علی جعفری https://eitaa.com/roshanatehran
📚📚📚 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 به‌نظر من اعتمادبه‌نفس علاوه بر اعتماد به توانایی‌ها و استعدادهای خود باید همراه با عمل‌گرایی یعنی اقدام کردن هم باشد. اینکه به تنهایی بگویی من می‌توانم و استعدادش را دارم و هیچ کاری برای رشد و شکوفایی قابلیت‌های خود نکنی، کلام تو هیچ سودی برای تو ندارد و برای تو اعتمادبه‌نفس به ارمغان نمی‌آورد و ا گر هم بدون داشتن باور قلبی و احساس توانستن قدم در مسیر شکوفایی استعداد و قابلیت‌ها و مهارت‌های خود برداری در همان اوایل کار ترس‌هایت بر تو مسلط شده و تو را از ادامه مسیر بازمی‌دارند؛ چون انگیزه و احساس و باوری برای موفق شدن در تو وجود ندارد. پس من اعتمادبه‌نفس را اعتماد به خود و قابلیت‌ها و توانمندی‌های خود و اقدام برای رشد آنها می‌دانم. فرق اعتمادبه‌نفس و عزت‌نفس در چیست؟ تا قبل از نوشتن این کتاب و تحقیق و تفحص در مورد اعتمادبه‌نفس، بنده فکر می‌کردم که اعتمادبه‌نفس همان عزت‌نفس است؛ اما با تحقیقاتی که انجام دادم متوجه شدم که عزت نفس یعنی عقیده و باور خودم نسبت به خودم. اینکه من چه احساسی نسبت به خودم دارم؟ چقدر به خودم احترام می‌گذارم؟ آیا خود را انسانی ارزشمند و مفید می‌دانم؟ آیا خودم را مستحق دفاع از خودم در جایی که حقوقم زیر پا گذاشته می‌شود، می‌دانم؟ و آیا قادر به دفاع کردن از خود هستم؟ 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 📚 بربلندای اورست 🖋مرضیه کمالی https://eitaa.com/roshanatehran
📚📚📚 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 «روزگاری در یه جای دور، میان‌کوه‌های سرسبز، یه برکۀ بسیار زیبایی بود. توی اون برکۀ زیبا، سه تا ماهی، سفید، سیاه و قرمز زندگی خوشی داشتند. ماهی سیاه خیلی تنبل بود و دوست داشت همیشه بخوابد و استراحت کنه. ماهی قرمز شیطون و بازیگوش،‌همیشه دنبال بازی و تفریح بود؛ ولی ماهی سفید زیرک و عاقل. روزی دو صیاد کنار برکه آمدند. ماهی سفید آن‌ها ردید و ترسید. فکر کرد آن‌ها می‌خواهند ماهی‌ها را بگیرند.» 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 📚سه ماهی در برکه 🖋علی خاکزادی 📚https://eitaa.com/roshanatehran
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 داعش رسیده بود پشت دروازه‌های شهر... هر روز با خمپاره را می‌کوبید. چند بار تانک‌هایش راه افتادند که بیایند توی شهر نگذاشتیم.. تمام روستاهای منطقه سقوط کرده بودند. هیچ راهی برای ورود غذا و سوخت و تأمین سلاح نداشتیم..داعش برق و آب را هم قطع کرد.. چند روزی می‌شد که آذوقه‌مان تمام شده بود.. حتی آب هم نداشتیم.. مجبور شدیم چاه بکنیم، اما به آب‌شور رسیدیم.. آب‌شور و آلوده، جانمان را نشانه گرفت..دولت با بالگرد برایمان مواد غذایی می‌فرستاد، ولی به اندازه‌ای نبود که به همه برسد.. خیلی از بچه‌ها و زن‌ها از گرسنگی و تشنگی تلف شدند.. داعش که دید، تسلیم نمی‌شویم، رفت سراغ حیله و نیرنگ. پیام داده بود تسلیم شوید؛ کاری به کارتان نداریم.. می‌دانستیم دروغ می‌گویند.. زیر بار نرفتیم... 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚ژنرال 🖋محمد مرادیان https://eitaa.com/roshanatehran
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 دوست دارم آسمان همین الان روی سرم آوار شود! دیشب تا خود صبح چرت زدم و درس خواندم؛ اما چه فایده؟ چه فایده که امروز جای نمره بیست، یک هفده خوش‌آب‌ورنگ نصیبم شد..آخه هفده هم شد نمره؟ خدا با من لج افتاده! وگرنه هیچ دلیلی ندارد که نمره‌ام کم شود.. محیا سری برای خانم اسدی تکان می‌دهد و لبخندزنان می‌آید سمت من. از لبخندش حالم بد می‌شود؛ باید هم لبخند بزند؛ باید هم در دلش عروسی بگیرد. امروز بهترین نمرهٔ کلاس را گرفته است..... 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚بی نماز ها خوشبخت ترند 🖋فاطمه دولتی https://eitaa.com/roshanatehran
پیشنهاد میشه که: 📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 قدرت کلام را دست کم نگیر کلام در زندگی انسان نقشی تعیین ‌کننده دارد. مثلا روزی زنی از من پرسید چرا زندگیش دستخوش فقر و تنگدستی شده؟ او روزگاری صاحب مال و مکنت فراوان بود. دریافتیم که او همواره خسته از اداره‌ی آن خانه و زندگی، یکریز می‌گفته: "دیگر از همه چیز به تنگ آمدم، کی می‌شود تنها در یک لانه زندگی کنم" و افزود: "بله، اکنون تنها و در یک خانه‌ی کوچک زندگی میکنم!" بهتر است بدانید ذهنِ نیمه هشیار حس شوخ طبعی ندارد و مردم اغلب با شوخی‌هایشان تجربه‌هایی ناخوشایند برای خود می‌آفرینند. حتی به شوخی هم هر کلمه‌ای را بر زبانتان جاری نکنید. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚چهار اثر 🖋اسکاول شین