eitaa logo
روشنگر
309 دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
14هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتیجه ی آزادی های نامتعارف، و فراموش شدن واجبِ امربه معروف و نهی از منکر، این میشه که جوونی بشه ): اشک های مادر شهید دلم و خیلی سوزوند😔 🗣🇮🇷ࡅ࣪ߺࡅ࡙ߺܝ‌ܘ ࡅ࣪ߺ❟ܝ‌ܨ🇮🇷
آنها که می گفتند مردم کجا خواهان مقابله با بیحجابی و جنبش فواشح هستند، خوب ببینید این تصویر همان مردم است که شبانه در محل شهادت برای تجدید بیعت با حضور پیدا کرده‌اند. 🇮🇷حسین زبرجد(اکانت جدید)🇮🇷
رضا حاجی زاده فرمودند: تکلیف ما این است که از {ناموس شیعه} دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم ..
براندازان گرامی شما بی ناموسید!!! پس دست از سر شهید و خانواده اش بردارید، ربطی به شما ندارد او شهید مردم ایران است و متعلق به هیچ جریانی نیست ┄┅═✧☫ گونی نیوز ☫✧═┅┄ 🇮🇷@gooninews
⚡️داستان واقعی📜 شاید خیلیا بدونین، شاید ندونین🤔⚡️ یه روز یه پسر 19ساله..!👱‍♂️ که خیلیم پاک بوده..!😊 ساعت دوازده شب..!🕛 با موتور توی تهرانپارس بوده..!🏍 داشته راه خودشو میرفته..!🛣 که یهو میبینه یه ماشین 🚘 با چند تا پسر..!👤👤👤 دارن دوتا 👩👩 دخترو به زور 😱😱 سوار ماشین میکنن..! تو ذهنش فقط یه چیز اومد..!☝️ 👈 ناموس 👉 👈 ناموس 👉 👈 ناموس 👉 👌 کشورم ایران 👌 میاد پایین..!😡😡😡 تنهاست..!🙎‍♀️♂ درگیر میشه..!🗣 لامصبا چند نفر به یه نفر..!👊✋💪 توی درگیری دخترا 👩👩 سریع فرار میکنن و دور میشن..! میمونه علی و هرزه های شهر..!😰😰 تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪 صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..!😢😢 میوفته زمین..!😔 پسرا درمیرن..!🏃‍♂️ کوچه خلوت، شاهرگ، تنها، دوازده شب..!😭 علی تا پنج صبح اونجا میمونه..! پیرهن سفیدش سرخه سرخه.!😣 مگه انسان چقد خون داره..!😔 ریش قشنگش هم سرخه..!🙁 سرخ و خیس..!😒 اما خدا رحیمه..! یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان..!🚑 اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه..!😳 تا اینکه بالاخره یکی قبول میکنه و عمل میشه..!😐 زنده میمونه..!😊 اما فقط دوسال بعد از اون قضیه..! دوسال با زجر، بیمارستان🏥، خونه..🏠، بیمارستان🏥، خونه..🏠..! میمونه تا تعریف کنه چه اتفاقی افتاده..!😐 میگن یکی از آشناهاش میکشتش کنار..!😏 بش میگه علی اخه به تو چه؟ چرا جلو رفتی؟😟 میدونی چی گفت..؟ گفت حاجی فک کردم دختر شماست..!🙂 از ناموس شما دفاع کردم..!😌 🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨👇🏻 جوون پر پر شده مملکتمون..!😇 علی نوزده ساله به هزار تا ارزو رفت..!😕 رفت که تو خواهرم..!👩 اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت..!👉 گفت خداااااا..!🙏 من از این گله دارم..!😡 داری جوابشو بدی..!؟ 😓😓 🌹
✍دیروز رفتیم دیدار یک خانواده شهید و شرحه شرحه برگشتیم. 😔 دیدار خانواده شهیدی که هنوز سال شهیدشون نرسیده بود. به ما گفتن شهید امنیت هست و ما تصورمون این بود که از نیروهای انتظامی، سپاه، بسیج و یا اطلاعات بودن که شهید شدن. ولی وقتی رسیدیم و روایت خانواده را شنیدیم، کلا هنگ کردیم. پوریا احمدی که از قضا آدم مذهبی هم بوده، یکی از روزهای اغتشاشات سال 1401  از مغازه ای که با برادر خانمش شریک بوده، به خونه برمی گرده، همسرش هم زنگ می زنه بهش که پیروزی شلوغه و مواظب باش. اون هم می گه باشه و زودتر می آد تا برسه پیش بچه ها تا تنها نباشن، چون همسرش توی بیمارستان کار می کرده و شیفت بوده. توی راه می بینه اغتشاش گرها ریختن سر چند تا خانم با حجاب و دارن کتکشون می زنند و چادر و روسری از سرشون می کشند. می ره کمکشون تا از زیر دست اون ها نجاتشون بده. ولی اغتشاش گرها می ریزند سرش و با چوب و قمه و هر چی که می تونند، می زننش. انقدر می زنند که خون و جونی در بدنش نمی مونه، به یک جوب پناه می بره و یک وری اون تو می مونه، باز هم انقدر می زنند که طرفی که سمت بیرون بوده، کامل کبود و زخمی می شه. وقتی آشوبگرها فکر می کنند این بنده خدا مرده، میرن. این شهید که کمی هنوز جون داشته از توی جوب بلند می شه تا بره، همین طور که مشغول رفتن بوده، دوباره یکی می آد و یک چاقو به سمت قلبش می زنه. و بعد هم بقیه می رسند و با چوب و سنگ و هر چی که می رسه بهش می زنند.😭 تا اینکه نیروهای بسیج می رسند و دورش را می گیرند تا بیشتر از این کتک نخوره. آمبولانس خبر می کنند، ولی اغتشاش گرها آمبولانس را هم به آتیش می کشند. بعد از یک ساعت و خورده که کلی خون از این بنده خدا رفته بوده، یک پیکان وانت را پیدا می کنند و یواشکی می گذارنش اون تو و می رسونند بیمارستان. در بدو ورود به بیمارستان، به اتاق عمل می برنش، و چهار عمل روش انجام می دن و .... همسر شهید می گفت وقتی بالاخره پیداش کردم و رسیدم بیمارستان، پرستار می گفت خانم این تا صبح تمام می کنه، امید نداشته باش. با یه حالت بدی و این هنوز توی ذهنش بود. شهید ما دوازده روز بین مرگ و زندگی در تقلا بوده و اجازه آب خوردن هم نداشته. همسرش می گفت، می گفته فقط بهم آب بدید، هر کاری بگید می کنم. ولی در نهایت نمی تونند بهش آب بدن و تشنه لب شهید می شه. خانواده شهید می گفتن بنرهای تسلیت را نصب کردیم، تا مراسم ختم بگیریم. ولی همه بنرها را کشیدن پایین و پاره کردن. از نیروی انتظامی خواستیم امنیت مراسم ختم را تامین کنند ولی گفتن نیرو نداریم. در نتیجه از ترس مراسم را در شهرستان خودمون گرفتیم. می گفتن امسال هم که برامون بنر زدن، اومدیم دیدیم بنر را کندن. دل خونی داشتن از شایعات، از دروغ ها، از بی مهری ها. یک خانواده ساده که حالا بدون پدر زندگی را توی یک منزل پنجاه متری که نمی دونم اجاره ای بود یا نه، می گذروندن. دختری که توی اوج نوجوانی بی پدر شده بود و حتی تحمل جلسه دیدار ما را نداشت و نیومده بود. همسری که با هر صحبتی اشک توی چشماش جمع می شد و یاد همسر مهربونش می افتاد. دختر کوچیک شیرین زبونی که توی همون جلسه دل همه ما را برد و هر از چندگاهی می گفت، می تونم منم حرف بزنم و عکس پدرش را بغل می کرد تا ازش عکس بگیریم. آقا بگذارید روضه آخر را بخونم. همسر شهید می گفت، دختر بزرگم می گه مامان یک سری توی دفاع مقدس رفتند و با دشمنان جنگیدند و شهید شدن. یک سری رفتن و مدافع حرم شدن و با داعش جنگیدن و داعش کشتشون. ولی پدر من توی همین شهر کشته شد. همشهری هاش کشتنش. توی چند متری خونمون شهید شد. مردم همین شهر، همین مردمی که صبح تا شب کنار ما راه می رن، کشتنش. دسته جمعی. با بدترین حالت. تا تونستند بهش چاقو زدن، تا تونستن سنگ زدن، حتی با پا لگد زدن، بعد هم که دارن خانواده شون را آزار می دن. براتون آشنا نیست؟ @roshangar6
الگوی غیرت، شهید حمیدرضا الداغی هشتم اردیبهشت ماه سالگرد شهادت @roshangar6