eitaa logo
روشنگران مهدی آباد
101 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
107 فایل
﷽«بِـسـْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحــیم»﷽ (دین بدون ولایت مثل نماز بدون وضوست) @gheydarlo ادمین لینک کانال در روبیکا @roshangaranmahdiabad" rel="nofollow" target="_blank">https://rubika.ir/@roshangaranmahdiabad
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ✨دختر مقاومت✨ آیا پیش از شهادت، از ماهیت کار عباس و خطراتی که او را تهدید می‌کرد مطلع بودی؟ بله، البته از آنجا که عباس تک پسر خانواده بود محل کارش در خطوط مقدم درگیری‌ها نبود اما به طبیعت کارش نبودن‌هایش طولانی بود. همین ماهیت کارش باعث نگرانی شما نبود؟ بگذارید راحت بپرسم به احتمال امکان شهادتش فکر می‌کردید؟ خیلی نگرانش بودم و هربار که مجروح می‌شد به این فکر می‌کردم که بالاخره تنهایم خواهد گذاشت. در حقیقت از همان زمان که با او آشنا شدم فکر به شهادت رسیدنش با من بود. حتی با هم درباره شهادت و درد جدایی بعد از آن با هم حرف می‌زدیم. از روز شهادتش برای‌مان بگویید. چطور به شهادت رسید و شما چطور از این مسأله با خبر شدید؟ شب شهادتش با وجودی که نمی‌دانستم عباس را از دست خواهم داد و او را به عنوان شهید تقدیم حضرت زهرا خواهم کرد، حوالی ساعت ۲ صبح با نگرانی از خواب پریدم. به تلفن همراهم و آخرین پیامی که عباس ساعت ۱۰ و سه دقیقه برایم فرستاده بود، بدون اینکه بدانم آخرین باری است که با من صحبت می‌کند نگاه کردم. بعد از آن تا زمان اذان صبح خوابیدم. ساعت چهار صبح بود و در حالی که هنوز آن نگرانی همراهم بود خودم را برای نماز آماده کردم. در پایان نماز به سجده رفتم و گفتم: "دخیلک یا زهرا، اگر عباس زخمی شده است نشانه‌ای برایم بفرستید و اگر نه دعا کنید که با من حرف بزند". بعد همانطور که روی تختم قرار می‌گرفتم برایش پیامی فرستادم و گفتم: "عزیزم کجایی؟ به خدا نمی‌تونم بخوابم…". نمی‌دانستم عباس در آن زمان به شهادت رسیده است اما در نظرم تابوت عباس کنار دیوار مقابل تختم تجسم شد. سرم را به طرف پنجره که سمت راستم بود برگردانم و باز توی آن صورت عباس را که با همان پیراهنی که خودم برایش خریده بودم به من می‌خندید. از خودم بازخواست می‌کردم چرا دنبال عباس می‌گردم؟ حتماً این فکرها از سر نگرانی سراغم آمده است. بعد از آن چند بار خوابیدم و باز از خواب پریدم تا زمانی که برای رفتن به مؤسسه بیدار شدم و خودم را آنجا رساندم و یک ساعت بعد سخت‌ترین خبر ممکن، خبر شهادت عباس آمد. مواجهه دختری جوان به سن و سال شما با این ضربه عاطفی غافلگیر کننده چطور بود؟ در واقع سوالم این است که چطور بعد از این اتفاق زمام زندگی را به دست گرفتید؟ بازگشت به زندگی عادی به هیچ وجه کار آسانی نبود. رنج بسیاری بردم و روی اندوهم سرپوش گذاشتم تا یک بار دیگر و با ورود عیسی به زندگی‌ام زمام امور را به دست گرفتم. ، با ایشان کی و کجا آشنا شدید و چه زمان عقد کردید؟ تقریباً دو سال بعد از شهادت عباس و در مهر ماه سال ۹۷ با عیسی آشنا شدم. شروع یک رابطه جدید برایم خیلی سخت بود اما هم حکمت خدا اینچنین بود و هم عباس به من سفارش می‌کرد که در صورت شهادتش زندگی‌ام را ادامه دهم. آشنایی‌ام با عیسی از طریق دوستی‌اش با برادرم اتفاق افتاد. از برادرم خواسته بود تا نزد خانواده‌ام بیاید و با من آشنا شود. هفت ماه بعد و با موافقت من در تاریخ ۲۴ خرداد ۹۸ عقد✨💍✨کردیم. از ماهیت شغل عیسی هم مطلع بودید؟ البته که بودم بدون شک این احتمال وجود داشت که عیسی هم همانند عباس به شهادت برسد. سوال این جاست که بعد از آن تجربه، چگونه یک بار دیگر با یک نفر در همان موقعیت و شرایط کاری عقد زناشویی بستید؟صراحتاً این مسأله از مهم ترین‌ها در نزد من است و نمی‌توانم فردی که در این مسیر و خط نباشد را بپذیرم. لطفاً از شهید عیسی برای‌مان بگویید. عیسی جوانی خوش خلق، مؤمن، محبوب، صاحب لبخندی زیبا، پاک، راستگو و با نشاط بود و مانند همه جوانانی که در این مسیر گام بر می‌دارند آرزوی شهادت داشت و تمام تلاشش را برای رسیدن به آن می‌کرد. همان طور که سعی زیادی در خدمت به مردم داشت. درباره مسائل دینی هم همیشه بعد از نماز دعای فرج و زیارت عاشورا می‌خواند. هر وقت خسته می‌شد هم زیارت عاشورا می‌خواند. ارادت عجیبی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت و می‌خواست اسم دخترمان را زهرا بگذاریم. آخرین بار که با هم بودیم از من خواست تا به قرائت قرآن اهتمام جدی داشته باشم و من در این باره به او قول دادم. این را هم همیشه می‌گفت که هر وقت خسته شدی زیارت عاشورا بخوان که باعث راحتی و آرامشت می‌شود. ✨🦋