eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
14.7هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روشنگری عبری
🔶 دوستان عزیز.. ✅ بحمدلله کانال هم به راه افتاد.. برای و مبارزه رودرو و چهره به چهره با ها. با زبان خودشان. ✅برای هدف و نبرد نهایی سپاه قدس، که همان آزادی و نابودی است، ما بال رسانه ای میشویم. با سلاح رسانه و قلم به یاری می شتابیم پس هر که میخواهد سهمی از این نبرد مقدس داشته باشد بسم الله ✅بزرگترین کمک شما به ما، پستها در شبکه های مجازی است. در اینستاگرام، توییتر، تلگرام، یوتیوب هر جا گروه و کانالی دارید. حتی به دوستان شخصی تان🙏 🔹 کانال ایتا روشنگری عبری: https://eitaa.com/Modeut40 (در این کانال ابتدا مختصری اموزش های زبان عبری قرار خواهد گرفت) 🌸 🔹 پیج اینستاگرام روشنگری عبری: https://www.instagram.com/Modeut40/ 🔹توییتر روشنگری عبری: https://twitter.com/modeut40 👉 @modeut40 🚩
🔶 ترکیه ای ها در مورد جنایت علیه مسلمانان در هند دارن توییت میزنن و ترند اولشون شده ما چی؟ فعلا تازه درباره چی داری!! 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینطوری ساخته👆 طغیان آب در مسیل بزرگراه شهید باکری خدا پدر آن که در زمان مسئولیت در اینطور آینده نگری کرد و این بزرگراه را اینگونه به کمک مهندسان ساخت بیامرزد .... 😉 دردو بلای بخوره تو سر ها که یه کار برای این مردم نکردن 👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از  محمد عبدالهی
💢این روزها همه میپرسند از کی ما اینقدر بد شدیم؟ چرا بعضی از ما اینطوری شدیم؟ چرا انقدر و عجیب شده ایم؟ زمانی ما در ها خود را به دیگری میدادند، ایثار میکردند، خود آب نمی نوشیدند تا دیگری بنوشد. مان النگو و انگشترشان را برای جبهه میفرستادند و خود در خانه نان خالی میخوردند. حالا بخشی از ما منتظریم کالایی شود، به فروشگاهها هجوم ببریم، منتظریم کالایی شود، کنیم. 🔰جواب مشخصی دارد. از وقتی آمد. از وقتی و سریالهای همین ی خودمان، اصالت و و "فقط تو مهم است" و فردگرایی را برایمان تبلیغ کردند. از وقتی ها بر ما حاکم شدند ما شدیم. پول و منفعت شخصی و عیش فردی از همه چیز مهمتر شد، رفت، رفت، کمک به و تحقیر شد، حتی محکوم شد و هی در گوشمان خواندند بگوییم «چراغی که به خانه رواست..» .. تا دیگر کسی نخواند «بنی آدم اعضای یک پیکرند" کاش برگردیم به روزهای ایثار و انسانیت. کاش روزی با این لایف استایل کثیف لیبرال آمریکایی خداحافظی کنیم. و همه جهان لایف استایل زیبای اسلامی و را بشناسد. آن روز حتما امام زمان ما نزدیک است ☑️ @abdollahy_moh
▪️روایتی از #کرونا در #نروژ #فرهنگ_آمریکایی #ماسک #کمبود_ماسک #وزارت_بهداشت #فرهنگ #سود #لیبرال #لیبرالیسم 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 #دروغگویی و #حماقت شبکه سلطنت طلب #منوتو !! دروغ بستن به #آیت_الله_بهجت جهت تکمیل پروژه #کرونا هراسی درحالیکه آیت الله #بهجت بیش از ۱۰ سال است که وفات کردند.😐 واقعا مخاطب خودشونو چی فرض میکنن! #گاو #manoto #دروغگو #دروغ #شایعه #قم #ایران #تهران #احمق #دین #تخریب_دین #دریای_ایذه 👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از KHAMENEI.IR
13.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید | تشکر صمیمانه رهبر انقلاب از زحمات پزشکان و پرستاران در مبارزه با کرونا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمد محمود (دبیرکل حزب سوسیالیست دموکرات ): اولین کسی که بکمک آمد، بود (همراه70نفر) حتی هم دادند. در بودم که خبر رسید، حمله کرده. سریعا به محل رفتیم، دیدیم او و نیروهایش، قبل از ما آنجا هستند. اگر او نبود، داعش، و را اشغال میکرد 👉 @roshangarii 🚩
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 #شب_حاج_قاسم اونقدر که #لبنانی ها و #یمنی ها و #سوری ها و بقیه اهل #جبهه_مقاومت این مدت به یاد سردار #شهید_سلیمانی کلیپ و نماهنگ و سرود خوانده اند، شاید در #ایران نداریم.. یکی از نمونه های امروز که سعی کردند #فارسی هم بخونن😊👆یا بدر رحل مع الفجر #قاسم_سليماني #هشتمین_هفته_شهادت #سلیماني #الشهید_السلیمانی #شهید_ابومهدی_المهندس #العراق #لبنان #الکویت #فلسطین #سوریا #یمن #KURDISTAN #IRAN #IRAQ #Soleimani #MartyrSoleimani #US #Trump #CNN #BBC #America 👉 @roshangarii 🚩
✍️ 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
تو کانال عبری مشغول اموزش ابتدایی زبان عبری هستیم. تا بعدش حمله کنیم ایشالا 😜👇 https://eitaa.com/Modeut40