eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
21.6هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
19.2هزار ویدیو
74 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
🏴🚩 سلام خدا بر (ع).. سلام بر جگر پاره پاره شده ات با زبان روزه.. یا ایها الکریم.. یا کریم بن الکریم.. دست ما بگیر.. قدری از نور خود به ما عطا فرما ای نواده (ص) (ع) 👉 @roshangarii 🏴
14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت امام حسن مجتبی، پیامبر اکرم و امام رضا عليهم السلام رو تسلیت عرض می کنم دلم با مادرت امشب میگه حسن (ع) (ع) 👉 @roshangarii 🏴
4.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسن بن فرحان‌مالکی محقق برجسته اهل سنت و اهل عربستان سعودی: قسم میخورم پیامبر مسموم شده 🔺 بررسی نقش معاویه و برخی از همسران پیامبر (ص) در شهادت ایشان درمظلومیت پیامبرهمین بس که بعداز۱۴۰۰سال تازه بایداسناد روکنیم وادله بیاریم که تنها مسلمانان وحبیب خدابه مرگ عادی رحلت نکرده وشهید شده! درمظلومیت هم همین بس که بعداز۱۴۰۰سال،رئیس جمهورِتنها حکومت شیعه جهان،از صلحش درس وادادگی می گیره و صدا از علما درنمیاد! (ص) (ع) (ع) 👉 @roshangarii 🏴
در جود و کرم دست خدا هست حسن(ع) دست همه را وقت عطا بست حسن (ع) نومید نگردد کسی از درگه او زیرا که کریم اهل بیت است حسن (ع) ‌ 🌺🌺ولادت با سعادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) مبارک‌باد 🌺🌺 ‌ 👉 @roshangarii 🌹
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸💚بدم الحسن.. ما زیر علم حسن.. ایشالا روزی میرسه که .. ما میسازیم حرم حسن علیه السلام💚🌸 قراره همه نوکرا.. باب قاسم بن الحسن ولادت سبط النبی کریم اهلبیت امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک باد 🌺🌷💐 👉 @roshangarii 🌹
🔶 در کدام دین و مسلک، کسی را سراغ دارید که 2 بار تمامی اموالش را در راه خدا بخشیده باشه و 3 بار نصف آن را.. در کدام دین و مرام و مسلک، این حد از مهربانی و عطوفت را سراغ دارید.. بگویید تا شیعه اش شویم.. 😊 👉 @roshangarii 🌹
🔶 چرا امام حسن علیه السلام، مثل امام حسین علیه السلام، شهادت را انتخاب نکرد و صلح کرد؟ 👆 چون یار نداشت... نشانه پیروزی مرام امام حسن این است که امروز معاویه و بنی امیه بدنامان تاریخ اند.. 👉 @roshangarii 🚩
🔶 چرا امام حسن علیه السلام، مثل امام حسین علیه السلام، شهادت را انتخاب نکرد و صلح کرد؟ 👆 چون یار نداشت... ببینید فرمانده اصلی لشکر امام حسن که بود و چه کرد👆 پسرعموی پیامبر را با پول میخرند.. 👉 @roshangarii 🚩
🏴🚩 سلام خدا بر (ع).. سلام بر جگر پاره پاره شده ات با زبان روزه.. یا ایها الکریم.. یا کریم بن الکریم.. دست ما بگیر.. قدری از نور خود به ما عطا فرما ای نواده (ص) 👉 @roshangarii 🏴
🏴🚩 سلام خدا بر (ع).. سلام بر جگر پاره پاره شده ات با زبان روزه.. یا ایها الکریم.. یا کریم بن الکریم.. دست ما بگیر.. قدری از نور خود به ما عطا فرما ای نواده (ص) 👉 @roshangarii 🏴