🔶 ماجرای #غسل_شهادت در شب #عاشورا: وقتی #آب نبود، یاران #امام_حسین چگونه غسل کردند؟👆
✅ آب غیرقابل شرب وجود داشته.. آب شیرین و قابل آشامیدن در روز عاشورا تمام شده..
#حضرت_عباس #کربلا #فرات #عطش #تشنگی #محرم #روز_هفتم_محرم #رودفرات #سقا #نینوا #اهلبیت #شبهه #مداحی #حب_الحسین_یجمعنا
👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
☀️زنانی که روسری از سر برمی دارند و به آرمانهای #انقلاب اسلامی، #امام و #شهدا پشت می کنند و #کشف_حجاب می کنند و آتش بیار معرکه میشوند و انقلاب زنان #فواحش را رقم می زنند، این خاطره را چندین بار بخوانند
🔆 زنگ عبرت:
🔴امنیت اتفاقی نیست ...دوباره بخوانید ...
✍ متن سخنرانى #ناديه_مراد، دختر #كرد عراقی و برنده #جایزه_نوبل صلح ۲۰۱۸، كه سه سال تمام #غنيمتِ #داعش بود!
👈 نام شان داعش بود، آمده بودند ما را به #جهنم ببرند و خود شان سر راه به #بهشت بروند!
👈 دعوت نامه شان در دست چپ شان بود و با انگشت شهادتین دست راست، آسمان را نشان می دادند!
👈 مادرم برای ... شرعی بسیار پیر بود و طعم حوریان بهشتی را نمی داد، او را کشتند، خواهر کوچکم را همچون برهای تازه نگه داشتند. او #باکره بود! همچون #مریم، کمی #معصوم تر، کمی کردتر، همچون آب زلال!
👈 خواهرم باید زن امیر الاکبر می شد!
خدا شاهد بود، ما #تفنگ نداشتیم، سرود "خوایه وه ته ن" می خواندیم!
👈 خدا شاهد بود ما گلدان ها را آب می دادیم، گلها را گل می دادیم!
👈 خدا شاهد بود آمدند پدرم را به دو قسمت نامساوی تقسیم کردند؛ سرش را برای #وطن جاگذاشتند و بدنش را زیر خاک دفن کردند که #نفت شود!
👈 خدا شاهد بود برادر کوچکم را لخت زیر آفتاب نگه داشتند و به او #شهادتین یاد می دادند؛ باید می گفت الله بزرگتر است!
▪️ خدا شاهد بود او از فرط #عطش و بی آبی جان داد!
👈 خدا شاهد بود سیاه بودند، مردانی از سرزمین #حجر و #آتش و ما زبان شان را نمی فهمیدیم، اما رفتار شان را...!
👈 غولهایی بزرگ با مغزهای کوچک، باورهای سخت! نام شان #عقرب، #ملخ، #سوسمار بود! لشکری از #لجن و #پشم و اعتقادهای خشک و #نابودگر!
👈 آن ها آمدند، آرزوهای من را کشتند، آن ها من را #غنیمت صدا می زدند!
👈 آن زمان دیگر #نادیا نبودم، آن روز دختری بودم با روحی زخمی که از نفس هایم خون میچکید، آن روز هیولای ظریفی بودم که با جهان قطع رابطه کرده بودم، در من انسان مرده بود و لاشه ای بودم که حتی #مومیایی هزار ساله اش ارزش نداشت، آن روز مرگی بودم در روحی!
👈 بعد از آن زنی می مرد، زنی #حامله می شد، زنی #خودکشی می کرد، زنی #خودسوزی... زنی هزار رکعت نماز جبر می خواند!
👈 بعد از آن زنانی، از رنج حامله شده بودند، زنانی فقط یک تقویم می شناختند: روز اول #تجاوز، روزهای بعد از آن #عذاب!
👈 بعد از آن، تاریخ به دو دوره تقسیم شد: قبل از #فاجعه ی سیاه - بعد از فاجعه ی سیاه!
👈 بعد از آن زنان فقط یک خیابان را سر راست بلد بودند، خیابان منتهی به بیمارستان بیماران روانی!
👈 بعد از آن زنان فقط یک آواز می خواندند: "ای مرگ کجایی؟ زندگی مرا کشت".
👈 بعد از آن زنان #تابوت بودند و کودکان در شکم شان مردگان هزار ساله!
👈 بعد از آن زنان مجسمه ای بودند که وسط شهر برای عبرت تاریخ نصب شده بودند!
👈 آن روز هوا گرم بود، خدا شاهد بود، مردی آمد، من را کشت و باز #آرزو می کرد تا دوباره #زنده شوم....
✊🏻 اگر نبود قدرت باز دارندگی #ایران ...
✊🏻 واگر نبود فداکاری مدافعان #باغیرت حرم ...
✊🏻اگر#مدافعان_حرم نبودند و برای حفظ حرمت حرم بی بی #زینب(س) از دردانه های خود نمی گذشتند ، امروز بسیاری از سه ساله ها و #رقیه های ما بدست #یزید یان داعشی ، #ذبح می شدند
✊🏻 و خصوصا ..اگر #سردار_دلها سردار #سلیمانی که سر این افعی (داعش) را در #سوریه و #عراق بکوبد و نابودش کند، چه بسا خدای نکرده این بلاها سر ایران و ایرانی هم می آمد.
👈اما...قرارمان این نبود ..راه شهدا خیلی خلوت هست .. مینویسم تا ..یادم نرود..تمام اقتدار میهنم را از شما دارم....این روزها بیشتر از همیشه...شرمنده نگاه منتظرتان هستیم... نگاهی که گویا فریاد میزند.خونمان را با ..سازش
به دشمن نفروشید.
👈تبلیغات دشمن کاری میکنه که مردم،
پیامبران رو دیوانه ...
و ساحر، یوسف رو متهم،....
و امام علی علیه السلام رو واجب القتل ... و امام حسین علیه السلام رو شورشی بدونن!
ناصر کاوه
التماس کمی #بصیرت..... مواظب باشید ....گول نخورید...
الهی🤲،حق امام وشهداء به خصوص شهدای مدافع حرم برماحلال بگردان
🌸 شادی ارواح طیبه شهدا، خصوصا مدافعان حرم صلوات.
✊🏻🇮🇷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
التماس دعای فرج وتفکر وشهادت
👉 @roshangarii 🚩
📌 عباس بودن، رویای ما در عصر غیبت
▫️ هر آنچه رویا و آرزوی ما در #دعای_عهد است، خلاصه شده در وجود نازنین #علمدار رشید #امام_حسین علیهالسلام، قمر منیر بنیهاشم، #حضرت_عباس علیهالسلام برای مولا و #امام خویش:
✨ الْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْه
⚫️ جنگاوری غیور باشد یا سقای کودکان، برایش فرقی نمیکند. #اطاعت_محض است. نقطهی تسلیم است در برابر امام زمانش؛ لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
⚠️ مگر #ماه را میتوان از مدار #خورشید تابان دور کرد؟ مگر ماه بدون خورشید معنا دارد؟
◾️ آرام و قرار ندارد. وجودش از #عطش میسوزد. تشنه است اما نه تشنهی #آب؛ تشنهٔ #یاری و امداد #امام_زمان خود، حسین علیهالسلام است.
◽️ #امان_نامه نمیخواهد. مگر ماه را میتوان از مدار خورشید دور کرد؟ از چشم و دست و جان میگذرد تا حرف امام، زمین نمانَد. تشنه است و فقط با رضایت ولیّ زمانش سیراب خواهد شد.
⚪️ #عباس علیهالسلام یعنی #بصیرت و شجاعت، وفاداری و زمانشناسی و امامشناسی؛ عباس بودن یعنی همهکار میکنم تا امام و مولایم از من راضی باشد. کاش مثل #مدافعان_حرم آلالله لحظهای بتوانیم #کلنا_عباسک_یا_مهدی باشیم.
🔴 نهم #محرم ۱۴۴۵ هجری قمری
🖤 صلیالله علیک یا اباعبدالله الحسین 🇮🇷
👉 @roshangarii 🚩