eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.3هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
13.5هزار ویدیو
70 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 ماجرای در شب : وقتی نبود، یاران چگونه غسل کردند؟👆 ✅ آب غیرقابل شرب وجود داشته.. آب شیرین و قابل آشامیدن در روز عاشورا تمام شده.. 👉 @roshangarii 🚩
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
☀️زنانی که روسری از سر برمی دارند و به آرمانهای اسلامی، و پشت می کنند و می کنند و آتش بیار معرکه می‌شوند و انقلاب زنان را رقم می زنند، این خاطره را چندین بار بخوانند 🔆 زنگ عبرت: 🔴امنیت اتفاقی نیست ...دوباره بخوانید ... ✍ متن سخنرانى ، دختر عراقی و برنده صلح ۲۰۱۸، كه سه سال تمام بود! 👈 نام شان داعش بود، آمده بودند ما را به ببرند و خود شان سر راه به بروند! 👈 دعوت نامه شان در دست چپ شان بود و با انگشت شهادتین دست راست، آسمان را نشان می دادند! 👈 مادرم برای ... شرعی بسیار پیر بود و طعم حوریان بهشتی را نمی داد، او را کشتند، خواهر کوچکم را همچون بره‌ای تازه نگه داشتند. او بود! همچون ، کمی تر، کمی کردتر، همچون آب زلال! 👈 خواهرم باید زن امیر الاکبر می شد! خدا شاهد بود، ما نداشتیم، سرود "خوایه وه ته ن" می خواندیم! 👈 خدا شاهد بود ما گلدان ها را آب می دادیم، گلها را گل می دادیم! 👈 خدا شاهد بود آمدند پدرم را به دو قسمت نامساوی تقسیم کردند؛ سرش را برای جاگذاشتند و بدنش را زیر خاک دفن کردند که شود! 👈 خدا شاهد بود برادر کوچکم را لخت زیر آفتاب نگه داشتند و به او یاد می دادند؛ باید می گفت الله بزرگتر است! ▪️ خدا شاهد بود او از فرط و بی آبی جان داد! 👈 خدا شاهد بود سیاه بودند، مردانی از سرزمین و و ما زبان شان را نمی فهمیدیم، اما رفتار شان را...! 👈 غولهایی بزرگ با مغزهای کوچک، باورهای سخت! نام شان ، ، بود! لشکری از و و اعتقادهای خشک و ! 👈 آن ها آمدند، آرزوهای من را کشتند، آن ها من را صدا می زدند! 👈 آن زمان دیگر نبودم، آن روز دختری بودم با روحی زخمی که از نفس هایم خون می‌چکید، آن روز هیولای ظریفی بودم که با جهان قطع رابطه کرده بودم، در من انسان مرده بود و لاشه ای بودم که حتی هزار ساله اش ارزش نداشت، آن روز مرگی بودم در روحی! 👈 بعد از آن زنی می مرد، زنی می شد، زنی می کرد، زنی ... زنی هزار رکعت نماز جبر می خواند! 👈 بعد از آن زنانی، از رنج حامله شده بودند، زنانی فقط یک تقویم می شناختند: روز اول ، روزهای بعد از آن ! 👈 بعد از آن، تاریخ به دو دوره تقسیم شد: قبل از ی سیاه - بعد از فاجعه ی سیاه! 👈 بعد از آن زنان فقط یک خیابان را سر راست بلد بودند، خیابان منتهی به بیمارستان بیماران روانی! 👈 بعد از آن زنان فقط یک آواز می خواندند: "ای مرگ کجایی؟ زندگی مرا کشت". 👈 بعد از آن زنان بودند و کودکان در شکم شان مردگان هزار ساله! 👈 بعد از آن زنان مجسمه ای بودند که وسط شهر برای عبرت تاریخ نصب شده بودند! 👈 آن روز هوا گرم بود، خدا شاهد بود، مردی آمد، من را کشت و باز می کرد تا دوباره شوم.... ✊🏻 اگر نبود قدرت باز دارندگی ... ✊🏻 واگر نبود فداکاری مدافعان حرم ... ✊🏻اگر نبودند و برای حفظ حرمت حرم بی بی (س) از دردانه های خود نمی گذشتند ، امروز بسیاری از سه ساله ها و های ما بدست یان داعشی ، می شدند ✊🏻 و خصوصا ..اگر سردار که سر این افعی (داعش) را در و بکوبد و نابودش کند، چه بسا خدای نکرده این بلاها سر ایران و ایرانی هم می آمد. 👈اما...قرارمان این نبود ..راه شهدا خیلی خلوت هست .. مینویسم تا ..یادم نرود..تمام اقتدار میهنم را از شما دارم....این روزها بیشتر از همیشه...شرمنده نگاه منتظرتان هستیم... نگاهی که گویا فریاد میزند.خونمان را با ..سازش به دشمن نفروشید. 👈تبلیغات دشمن کاری می‌کنه که مردم، پیامبران رو دیوانه ... و ساحر، یوسف رو متهم،.... و امام علی علیه السلام رو واجب القتل ... و امام حسین علیه السلام رو شورشی بدونن! ناصر کاوه التماس کمی ..... مواظب باشید ....گول نخورید... الهی🤲،حق امام وشهداء به خصوص شهدای مدافع حرم برماحلال بگردان 🌸 شادی ارواح طیبه شهدا، خصوصا مدافعان حرم صلوات. ✊🏻🇮🇷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸 التماس دعای فرج وتفکر وشهادت 👉 @roshangarii 🚩
📌 عباس بودن، رویای ما در عصر غیبت ▫️ هر آنچه رویا و آرزوی ما در است، خلاصه شده در وجود نازنین رشید علیه‌السلام، قمر منیر بنی‌هاشم، علیه‌السلام برای مولا و خویش: ✨ الْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامِينَ ‌عَنْهُ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْه ⚫️ جنگاوری غیور باشد یا سقای کودکان، برایش فرقی نمی‌کند. است. نقطه‌ی تسلیم است در برابر امام زمانش؛ لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی ⚠️ مگر را میتوان از مدار تابان دور کرد؟ مگر ماه بدون خورشید معنا دارد؟ ◾️ آرام و قرار ندارد. وجودش از می‌سوزد. تشنه است اما نه تشنه‌ی ؛ تشنهٔ و امداد خود، حسین علیه‌السلام است. ◽️ نمی‌خواهد. مگر ماه را می‌توان از مدار خورشید دور کرد؟ از چشم و دست و جان می‌گذرد تا حرف امام، زمین نمانَد. تشنه است و فقط با رضایت ولیّ زمانش سیراب خواهد شد. ⚪️ علیه‌السلام یعنی و شجاعت، وفاداری و زمان‌شناسی و امام‌شناسی؛ عباس بودن یعنی همه‌کار میکنم تا امام و مولایم از من راضی باشد. کاش مثل آل‌الله لحظه‌ای بتوانیم باشیم. 🔴 نهم ۱۴۴۵ هجری قمری 🖤 صلی‌الله علیک یا اباعبدالله الحسین 🇮🇷 👉 @roshangarii 🚩