eitaa logo
روشنگران
112 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
31 فایل
✨🎇 کانال روشنــگران 🎇✨ 🛑پاسخِ شایعات‌ و شبهات 🛑مطالب روشنگرانه در موضوعات مختلفِ 🛑فرهنگے، اعتقادے ، سیاسی واجتماعی ...
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ یکی می‌شود مثل من که با انتشار یک عکس از حاج قاسم یاد می‌کند، یکی هم می‌شود مثل بچه‌های گروه جهادی عماد مغنیه در مشهد که راه افتادند در محله‌های محروم شهرشان و دارند قبوض‌ آب‌ و برق و گاز نیازمندان را پرداخت می‌کنند. اسم طرح‌شان را هم گذاشته‌اند؛ به حساب حاج قاسم @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ شب ولادتش، جای مدافعان حرمش خالیه... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 میلاد سراسر نور عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام الله علیها را به تمامی اعضای کانال روشنگران تبریک می گوییم @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ هرچه لایو اون نوجوان چهارده ساله اذیتتون کرد این لایو حالتونو خوب میکنه! سید جاسم موسوی جزء برترین قراء ایرانی @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛ 👆جسارت نیما زم به پیکر شهید محمد حسین حدادیان ☎️زنگ عبرت: 🔴مادر محمدحسین حدادیان که فرزندش در غائله خیابان گلستان هفتم به‌دست دراویش به شهادت رسید، از دردهای این روزهایش می‌گوید؛ از این‌که جای شهید و جلاد را عوض می‌کنند و حالا پدر نیما زم که فرزندش آمر جنایات بیشماری است او را دارای چهره‌ای نورانی معرفی می‌کند ♦️یکی از عملیات‌های منحوس آمدنیوز، دمیدن به آتش غائله دراویش در گلستان هفتم بود؛ غائله‌ای که اوج اقدامات جنایتکارانه و تروریستی مدعیان آزادی و صلح بود. در این غائله 3 مأمور نیروی انتظامی با نام‌های "امامی"، "بایرامی" و "علمدار" به‌شهادت رسیدند همچنین یک جوان بسیجی که جانش را برای امنیت مردم نثار کرد؛ "شهید محمدحسین حدادیان". ♦️مادر شهید حدادیان خطاب به پدر نیما زم: نباید از خجالت سر بلند کنید!/ اعلام برائت‌نکردن از پسرتان یعنی تأیید جنایات او/سربازان فضای مجازی کجا هستند؟ 💯جزئیات بیشتر را حتما در سایت زیر دنبال نمایید👇👇👇👇👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/116230 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ابدیت... ✅مرگ بین راه است و انسان با مُردن از پوست به در می آید و برای ابد زنده است.💯 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 《اثر مظفر سالاری》 🔹قسمت سی و یکم ........ روز پر ماجرایی را گذراندیم. هنگام طلوع آفتاب، صدها نفر برای تشیع جنازه ابوراجح در حیاط و کوچه جمع شده بودند. پدربزرگ از کنار نرده ی ایوانِ طبقه ی بالا، برای جمعیت صحبت کرد و خبر شفا یافتن ابوراجح را به آنها داد. غریو شادی مردم به هوا برخاست. ابوراجح نیز بر روی ایوان رفت و آنچه را اتفاق افتاده بود برای حاضران تعریف کرد. مردم اشک ریختند و شادی کردند. تا نزدیک ظهر، مردم دسته دسته می آمدند و ابوراجح را می دیدند و ماجرای تشرف و شفا یافتن او را می شنیدند و می رفتند تا خبر این معجزه عجیب را به گوش کسانی که هنوز نشنیده بودند، برسانند. در میان یکی از این دسته ها، مسرور را درمیان جمعیت دیدم.‌او را کاملا" فراموش کرده بودم. به ابوراجح خبر دادم. گفت: من او را بخشیدم. به او بگو به سر کارش باز گردد و بیش از پیش به پدربزرگش احترام بگذارد. از پشت سر به مسرور نزدیک شدم و دستش را گرفتم. با دیدن من هراسان شد. پیام ابوراجح را که به او گفتم؛ چشم هایش گرد شد. همچنان کنارش ایستاده بودم که ابوراجح به روی ایوان آمد و چند جمله ای صحبت کرد تا حاضران به شفا یافتن او اطمینان پیدا کنند. مسرور وقتی ابوراجح را به شکل و شمایل تازه اش دید به زانو درآمد و زار زار گریست و خود را به خاطر خیانتش سرزنش کرد. قبل از آنکه از او جدا شوم، گفت: به ابوراجح بگو به خاطر بزرگواری و جوان مردی اش، تا آخر عمر به او خدمت خواهم کرد و پس از این هرگز از من خطایی نخواهد دید. هنوز روز به نیمه نرسیده بود که جمعی از زنان دارالحکومه وارد حیاط شدند. قنواء و مادرش نیز در میان آنها بودند. آنها پس از دیدن ابوراجح و شنیدن ماجرای تشرف و شفا یافتن او از زبان خودش، به طبقه بالا رفتند تا به ریحانه و مادرش تبریک و تهنیت بگویند. ظهر هنگام، دیگر در حلّه کسی نبود که از آن واقعه با خبر نشده باشد. طبق خبرهایی که می رسید، صدها نفر شیعه شده بودند. ابوراجح به من گفت: از خدا می خواهم که برکت های این کرامت را بیشتر کند. گفتم: بی گمان مرجان صغیر نیز از این معجزه غیر قابل تردید با خبر شده است. خیلی دلم می خواست قیافه اش را می دیدم. --- امیدوارم پس از این، دست از سر شیعیان بردارد. به چهره درخشان و مهربان ابوراجح خیره شدم و گفتم: خوش به سعادتت، ابوراجح! مزد عشق و باوری را که به امام زمان(عج) داری، گرفتی. امروز در حلّه، همه از تو حرف می زنند. نام تو نیز مانند نام اسماعیل هرقلی در تاریخ خواهد ماند. هر کس ماجرای تو را بشنود یا بخواند، به تو غبطه خواهد خورد و بر تو درود خواهد فرستاد. -- اگر مرجان صغیر، شیعیان در بند را رها کند، بر تو ثابت خواهد شد که چگونه مولایمان با اشاره ای، بسیاری از مشکلات و گرفتاریهای شیعیان خود را بر طرف می کند. اگر چنین شود شادی شیعیان حلّه کامل خواهد شد. -- در این صورت، تو محبوب ترین انسان حلّه خواهی بود. -- شاید مقصود واقعی مولایمان از این کرامت، آزادی زندانی ها و شیعه شدن جمع زیادی از مردم باشد. در این صورت، من وسیله ای بیش نیستم و نباید به خودم مغرور شوم. بنابراین اگر امروز کسی محبوب دلهاست و بیشتر از همیشه از او یاد می شود، مولایمان امام زمان(عج) است. مانند همیشه از ایمان و بزرگواری ابوراجح لذت بردم. پس از خواندن نماز و خوردن ناهار، هنوز استراحت نکرده بودیم که اسب سوارانی از سوی دارالحکومه آمدند و در کوچه به صف ایستادند. بزرگ آنها به ابوراجح گفت: که مرجان صغیر او را به دارالحکومه فرا خوانده است. پدربزرگ گفت: هر کس می خواهد ابوراجح را ببیند باید مانند دیگران به اینجا بیاید. ابوراجح برخاست و گفت: من به دارالحکومه می روم. -- شاید حاکم قصد سوئی دارد. -- نگران نباشید مرجان صغیر کنجکاو شده مرا ببیند. همین. -- پس ما هم با شما می آییم. -- تنها هاشم را با خود خواهم برد. از اینکه از جمع دوستانش، مرا انتخاب کرده بود، بسیار خوشحال شدم. در حالی که در پوست نمی گنجیدم، برخاستم و کنارش ایستادم. سواران، که رشید نیز در میان آنها بود، چند اسب اضافی با خود آورده بودند. ابوراجح و من، سوار دو تا از اسب ها شدیم و با سواران به طرف دارالحکومه حرکت کردیم. رشید را به ابوراجح معرفی کردم و توضیح دادم که در نجات او چه نقشی داشته است. ابوراجح به گرمی از رشید تشکر کرد. در راه، هر کس ابوراجح را می شناخت، زانویش را می بوسید و یا دستش را به لباس او می کشید. در فرصتی مناسب به ابوراجح گفتم: حالا که معلوم شده خواب ریحانه، الهامی راست و واقعی بوده، میتوانید از او بپرسید جوانی که کنار شما ایستاده بوده کیست. آن طور که شما گفتید، او را در آن خواب، شوهر آینده ی ریحانه معرفی کرده اند. ابوراجح سری تکان داد و گفت: حق با توست. در اولین فرصت از او خواهم خواست که آن جوان را به من معرفی کند
خودم هم کنجکاو هستم تا داماد آینده ام را بشناسم. معلوم است که جوان مومن و شایسته ای است که در خواب به ریحانه نشانش داده اند. گفتم: من حدس می زنم آن جوان سعادتمند، حماد باشد. -- بعید نیست. در شایستگی حماد نمی توان شک کرد. همگی جلوی دارالحکومه از اسب ها پیاده شدیم. دو تن از سواران، اسب ها را با خود بردند. سندی با دین ما، سه ضربه به در زد. آن گاه پیش آمد و پس از لحظه هایی که با چشمان گرد شده اش ابوراجح را نگاه کرد، دست و صورت او را بوسید. در باز شد و من و ابوراجح، پیشاپیش دیگران وارد دارالحکومه شدیم. سندی چند قدم با من همراه شد و آهسته بیخ گوشم گفت: ابوراجح چه بود و چه شد! حق داشتی که گفتی باید به اندرون خودمان هم مانند ظاهرمان توجه داشته باشیم. امام شیعیان، ابوراجح را به شکل اندرون زیبایش در آورده. رشید ما را به سوی ساختمان اداری راهنمایی کرد. از میان جمعیتی که در تالار جمع شده بودند تا ابوراجح را ببینند، گذشتیم. ابتدا همه، در میان سکوت، ابوراجح را تماشا کردند و بعد همهمه ای به راه افتاد. در انتهای تالار، در بزرگی بود. نگهبانی در را باز کرد و به ابوراجح گفت: جناب حاکم، منتظر شما هستند......... پایان قسمت 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 اطلاع‌نگاشت | مروری بر ویژگی‌های شهید سلیمانی قهرمان شکست استکبار 🔻رهبرانقلاب در دیدار دست‌اندرکاران مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی (۱۳۹۹/۰۹/۲۶) شهادت سردار سلیمانی را یک حــادثه تاریخی خواندند و برخی از ویژگی‌های شهید سلیمانی را برشمردند که در این اطلاع‌نگاشت مرور می‌شود. @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 محسن هاشمی رفسنجانی در برنامه جهان آرا : خوب بود چون دیگر سازمان ملل نیستیم. ▪️ثابتی: برای حرف شما مثال نقض وجود دارد، در قطعنامه ۲۲۳۱ که متن مکمل برجام است، برخی از تحریم های قبلی شورای امنیت باقی مانده. 🔺 : تخصص من اینقدر نیست، احساسم این بود که برجام چیز خوبی بود! ❌ ثابتی: چرا از چیزی که تخصص ندارید دفاع میکنید؟ مشکل کشور همین احساسات است هاشمی:تمام کشور شعاره اصلا...😡😡 ✴️شعاری ، اون مرحومه مغروقه است که در آرزوی مذاکره ..... ✅ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 ثابتی: چرا برای شهیدعلیمحمدی که اولین کشور بود هیچ خیابانی نامگذاری نکردید؟ 🔺 : ترور ایشان برای زمان قبل بود، باید از شورای قبلی بپرسید ✖️ثابتی: چرا برای که برای ۵۰ سال قبل بود خیابان به اسمش کردید؟ 🔺هاشمی: وارد این بحث نشویم! ✅ @roshangeran
﷽؛ این گروه هکری با شعار زمستان به نام کاربری pay2key در توییتر فعال هستند و یک صفحه دارند که در آنجا خبرهای خود را اعلام می کنند. سران رژیم صهیونیستی که همواره ادعا می‌کردند قویترین سامانه سایبری و شبکه در آسیای غربی و حتی جهان را دارند، امشب اعتراف کرده‌اند که مغلوب یک گروه هکری شده و اطلاعات بسیار مهم و گرانبهایی از آنها به سرقت رفته است. اهمیت این اطلاعات غیرقابل توصیف است و برخی از رسانه‌های رژیم صهیونیستی می‌گویند که تمام داده‌های امنیتی، نظامی و همچنین طرح‌ها و پروژه‌هایی که در گذشته تا امروز داشته‌اند همگی به دست هکرها افتاده است. صهیونیست‌ها می‌گویند این تیم هکری در ایران مستقر است.... حالا قضاوت با شما زمستان چگونه شروع شده است و نتانیاهو با چه لباسی می‌تواند در برابر دوربین‌ها شود، آیا خبری در راه است.. 💠@roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛ 🎥 حمله و توهین کمپین مسیح پولینژاد به حسین رضازاده قهرمان ملی ایران! 🔺"رضا زاده از دورافتاده ترین کوره دهات های ایران آمده اما الان همه چیز دارد! رضازاده می ترسد!!" ✅ مسیح پولینژاد پس از به بن بست رسیدن و شکست پروژه ضد ایرانی تحریم ورزش و مخالفت های قهرمانان ملی، با تریبون دادن به جیره خوران خود اینگونه با فحاشی و توهین علیه قهرمانان ایران عقده گشایی می کند! ✅ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 در برخورد با کسی که در حق خودم، یا در حق کس دیگری، در مقابل چشمان من، ظلم میکند ؛ ⛔️ چطور منصفانه رفتار کنم؟ ‌ ❌ @roshangeran
⛔️ انسانهای نالایق ⛔️ ✍جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟ اصحاب: بلی یا رسول الله!فرمود: 1⃣ مردم کسی است که از صحت وسلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ‌ نمی‌گوید. 2⃣ انسان کسی است که از می‌کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود. 3⃣ آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می‌افتد ولی به او نمی‌کند. 4⃣ مردم کسی است که نام من در نزد او برده می‌شود، ولی بر من نمی‌فرستد. 5⃣ و انسان کسی است که از درمانده باشد. 📖 داستان‌های بحارالانوار، ج۹ @roshsngeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽؛ 🔶تحلیل استاد از پشت‌پرده تبلیغ واکسن‌خارجی‌کرونا 📺 واکسن خارجی کرونا هنوز امتحان خود را پس نداده است، پس ما نباید به خودمان اجازه بدهیم، موش آزمایشگاهی دشمنان‌مان شویم. 📺 به واکسن کشورهایی که مدافع سرسخت های کشنده آمریکا علیه ایران هستند، خوش‌بین نیستیم. 📺 برای تست کرونای ایرانی، اعلام آمادگی می‌کنم، زیرا به تولیدکنندگان آن اعتماد داشته و می‌دانم این واکسن برای خدمت به بشریت ساخته میشود. 🌐 @roshangeran
⭕️ از دموکراسی صادراتی، لباس قرمز پاپانوئل نصیب‌شان شد موصل-عراق-۱۸دسامبر۲۰۲۰ ❌ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 《اثر مظفر سالاری》 🔹 قسمت سی و دوم(بخش اول) ........ حاکم روی سریرش نشسته بود. تنها وزیر نزد او بود. ابوراجح و من در چند قدمی حاکم ایستادیم و سلام کردیم. حاکم ایستاد و حیرت زده به ابوراجح نگاه کرد.‌ وزیر نیز در اطراف ابوراجح چرخید و خوب او را روانداز کرد. هر دو چنان مبهوت شده بودند که فراموش کردند جواب سلاممان را بدهند. حاکم سرانجام گفت: کاش می دانستم چه سحر و جادویی به کار زده ای! ابوراجح گفت: در زمان پیامبر(ص) نیز کسانی بودند که چون معجزات او را می دیدند، می گفتند آن حضرت، سحر و جادو می کند. -- اگر عصای حضرت موسی(ع) را در اختیار داشتم، آن را می انداختم تا اژدها شود و اگر سحری در کار است، تو را ببلعد. -- من خود عصای آن حضرت هستم؛ نشانه ای روشن و غیر قابل تردید که همه ی پندارهای باطل را می بلعد. حاکم پیش آمد و صورت و دندانهای ابوراجح را معاینه کرد. پس از آن به سر جایش نشست. کاملا" گیج شده بود. وزیر نیز دست کمی از او نداشت. ابوراجح گفت؛ دست از دشمنی با شیعیان بردارید و آنها را که در سیاهچال ها به بند کشیده شده اند، رها سازید. ایمان بیاورید که مولایم هست و زنده است و وارث دانایی و توانایی پیامبر(ص) است. پس از دقیقه ای سکوت، حاکم به وزیر گفت: تو چیزی بگو. وزیر گفت: قدرت شما و حتی قدرت خلیفه در مقایسه با مقام و توانایی امام شیعیان، هیچ است. من تا امروز، وجود و حقانیت او را نمی پذیرفتم. برای رضایت شما با شیعیان بی گناه بد رفتاری می کردم. برای اینکه ابوراجح کشته شود، علیه او توطئه چیدم. حال قبل از آنکه مورد خشم و انتقام حضرت مهدی(عج) قرار گیرم، باید توبه کنم. کارهایی کرده ام که مردم این شهر از من بیزار شده اند. باقی ماندن من در این مقام به ضرر شماست. بهتر است شیعیان دربند را آزاد کنید و به امام آنها احترام گذارید. ابوراجح به حاکم گفت: شیعیان در این شهر فراوانند. آنها با دیگر برادران خود، در صلح و صفا زندگی می کنند. اگر بین ما اختلاف ایجاد شود، مقام شما متزلزل خواهد شد. به توصیه وزیر گوش کنید. امیدوارم خداوند همه ما را به راه راست هدایت کند و از گناهانی که کرده ایم بگذرد. حاکم به ابوراجح گفت: خوشحالم که هاشم باعث شد از خون تو بگذرم. من تا امروز برای تحقیر شیعیان، پشت به مقام حضرت مهدی(عج) می نشستم. قبل از آنکه بروید دستور خواهم داد که سریرم را رو به مقام آن حضرت بگذارند. به وزیر گفت: تو نیز برو و شیعیان دربند را آزاد کن. همگی را به حمام ببر و لباس مناسبی بپوشانید و به هر کدام که می پذیرند، پنجاه دینار بدهید. با خوشحالی به ابوراجح نگاه کردم. حاکم به او گفت؛ تو اینک مورد توجه مردم حلّه هستی. آیا خیالم راحت باشد که قصد سرنگونی مرا نداری؟ ابوراجح گفت: من مردی حمامی هستم و آرزویی جز این ندارم که مسلمانان در کنار هم زندگی خوبی داشته باشند.‌ مولایم به من فرمود:《 از خانه خارج شو و برای همسر و فرزندت کار کن》. قصد رفتن داشتیم که حاکم به ابوراجح گفت: از کجا معلوم که امام زمان (عج) شما تو را شفا داده باشد؟ من فکر می کنم که پیامبر(ص) بوده است. ابوراجح لبخندی زد و ردیف دندان های زیبای خود را که چون مروارید می درخشیدند به نمایش گذاشت. گفت: نام و کنیه آن حضرت، نام و کنیه پیامبر( ص) است. از حیث آفرینش و زیبایی، شبیه ترین مرد به رسول خدا(ص) است. من که موفق به زیارت مولایمان شده ام، انگار پیامبر(ص) گرامی اسلام را نیز زیارت کرده ام. فراموش نکنید که آن حضرت، فرزند پیامبر(ص) است و تعجبی ندارد که فرزند به جدش شبیه باشد. هر کس به پیامبر(ص) علاقه دارد، نمی تواند به امام زمان(عج) ما مهر نورزد. حاکم و وزیر، ما را تا بیرون از ساختمان اداری همراهی کردند. موقع خدا حافظی، حاکم به ابوراجح گفت: چطور است اسب مرا به عنوان هدیه بپذیری. ابوراجح در میان حلقه کسانی که او را با علاقه و تحسین نگاه می کردند و دست به لباسش می کشیدند، گفت: شما به اسبتان علاقه دارید. من هم نه جای نگهداری اسب را دارم و نه می توانم از آن مراقبت کنم. بنابراین هدیه شما را می پذیرم و دوباره به خودتان تقدیم می کنم. حاکم گفت: آیا می خواهی قوهایت را پس بگیری؟ -- اگر بگویم نه، دروغ گفته ام. همه خندیدیم و خوشحال و راضی، از یکدیگر جدا شدیم. عصر آن روز خبر رسید که زندانی ها آزاد شده اند و به همراه خانواده هایشان در راه اند تا به دیدن ابوراجح بیایند و از او تشکر کنند. دیدار پر شوری بود. حماد و پدرش نیز در میان زندانی های آزاد شده بودند. ابوراجح از دیدن آنها اشک شوق ریخت و آنها نیز با دیدن ابوراجح، سجده شکر به جا آوردند. هیچ کس به یاد نداشت که شیعیان حلّه، روزی به مبارکی آن روز را گذرانده و آن قدر شاد و امیدوار باشند. از جایی که ایستاده بودم، ریحانه و قنواء را دیدم که در میان زن ها بودند و با
خوشحالی به آن سو که حماد و پدرش ایستاده بودند نگاه می کردند. آزاد شدگان پس از ساعتی رفتند و تنها صفوان و حماد ماندند. همسر صفوان که صبح به خانه رفته بود دوباره باز گشته بود و در هر فرصتی، حماد را در آغوش می گرفت و می بوسید. او هم مانند زنان دیگر، همراه با لبخند، اشک می ریخت. هنگامی که ام حباب ظرفی میوه به من داد تا به اتاقی که مردها در آن بودند ببرم گفت: من دارم از پای در می آیم. میوه را در اتاق بگذار و پس از آن به مطبخ برو و کوزه آبی آنجاست به بالا بیاور. وارد مطبخ که شدم یکه خوردم. ریحانه آنجا مشغول شستن میوه ها بود. پیرزنی نیز آن ها را در چند ظرف می چید. به آنها《خسته نباشید》 گفتم. کوزه را برداشتم تا بروم که پیرزن گفت: زود باز گرد و این ظرف های میوه را به بالا ببر. پس از بردن کوزه و چند ظرف میوه، منتظر ماندم تا آخرین ظرف آماده شود. به ریحانه که از ته تشت آب، دانه های انگور را جمع می کرد گفتم: قصه عجیبی است! با این کرامت، سایه ابوراجح بر سر شما و ما پایدار ماند. من و پدربزرگم، قنواء و مادرش و صدها نفر دیگر به راه راست هدایت شدیم. شیعیانِ دربند آزاد شدند و امید می رود که مرجان صغیر از این پس، با شیعیان مدارا کند. پدر شما در باره تشیع و امام زمان (عج) بسیار با من صحبت کرده بود. صحبت های او مرا در یک دوراهی، یا بهتر بگویم، در یک بن بست قرار داده بود. دیشب پدربزرگم به من می گفت که مبادا به تشیع گرایش پیدا کنم. با این معجزه، نه تنها من به یقین رسیدم که امام زمان(عج) به عنوان تنها حجت خدا بر روی زمین، زنده اند و قدرتی پیامبر گونه دارند، بلکه پدربزرگم نیز شیعه شد. ریحانه گفت: دیروز و امروزِ من، پدر و مادرم و صدها نفر دیگر نیز، زمین تا آسمان، با هم فرق دارد. چقدر از آزاد شدن زندانی خوشحال شدیم. جز پوست و استخوان چیزی از آنها نمانده است. مدتی طول می کشد تا بهبود پیدا کنند. پدرم بارها می گفت:《 گیرم که صفوان گناهکار است، حماد که تقصیر و گناهی ندارد》 او را دیدید؟ نای راه رفتن نداشت. دلم می خواست صحبت را به جایی بکشانم که ریحانه، جوانی را که در خواب دیده بود معرفی کند. گفتم: خوابی هم که شما دیده اید عجیب است. آن طور که پدرتان می گفت، یک سال پیش شما آن خواب را دیده اید.‌در باره آن خواب، حرف بزنید. آیا واقعا" پدرتان را همان گونه که اینک هست در خواب دیده بودید؟ پیرزن به سراغ دیگی رفت که روی اجاق بود. ریحانه نیز همراه با او از من فاصله گرفت و گفت: بله او را چنان به خواب دیدم که اینک هست. -- آن موقع چه تعبیری برای آن داشتید؟ -- به تعبیرهای مختلفی فکر کرده بودم، ولی هرگز حدس نمی زدم که چنین به واقعیت بپیوندند. ریحانه به پیرزن گفت: بگذارید کمکتان کنم. پیرزن گفت: از آن خیک،(مَشک) ظرفی دوغ برایم بریز. از ریحانه پریسدم: چه شد که چنین خوابی دیدید؟ با لبخند گفت: جواب این سوال را تنها به جوانی می توانم بگویم که او را به خواب دیده ام. ریحانه مشغول باز کردن بند خیک شد. اگر می دانست که با آن جمله اش چگونه آسمان و زمین را بر سرم هوار کرده است، هرگز چنین با صراحت از آن جوان حرف نمی زد. چاره ای نداشتم جز این که به خواست خداوند، راضی باشم.......... پایان بخش اول از قسمت سی و دوم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ هر چه بیشتر تواضع کرد؛ بیشتر بالا رفت؛ بیشتر محبوب خدا و بیشتر معشوق ما شد آقای قاسم! کاش این قدر ما را عاشق خودت نمیکردی خوش‌انصاف! هنوز قلبمان می‌سوزد سرباز! @roshangeran
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽؛ محتوای بازی هایی که فرزندانتان انجام می دهند چیست؟ 🔞 می‌دانید پس ازمدتی کودکتان به دیدن تصاویر اعتیاد پیدا می‌کند؟ @roshangeran