روشنگران
#ابوحلما💔 #قسمت_سی_و_هشتم: طعم عشق محمد کلید انداخت و در را باز کرد و گفت: سلام! بابا زنگ زد گفت که
ابوحلما💔
#قسمت_سی_و_نهم: یک لیوان درد و دل
سه هفته بعد یک روز صبح حلما داشت دامن کوچک صورتی رنگی را با ذوق تا میزد که صدای زنگ در را شنید. زیر لب یاعلی(ع) گفت. دستش را به گوشه تخت گرفت و به آرامی بلند شد. گوشی آیفون را برداشت و درحالی که دکمه در را میزد گفت: سلام بابا بفرما
بعد فورا رفت داخل اتاق و یک بلوز جلو باز روی لباسش پوشید. در را باز کرد و با لبخند گفت:
+سلام بابا...چرا زحمت کشیدین بدین من
-سلام دخترم، نه خودم میارم...چطوری؟
+خوبم خدا رو شکر فقط یکم سنگین شدم تازه ماه پنجمه ولی هرروز حالم بهم میخوره
-خب بابا بهشتو که مفتی نذاشت زیرپای شما
حلما سعی داشت نگرانی اش را از این موقع و بی خبر آمدن پدرشوهرش، پنهان کند. دستش را به کمرش گرفت و گفت:
+میرم چایی بیارم
-نه بابا جان بشین خودم الان میرم برای جفتمون دو لیوان چایی تازه دم میریزم ... راستی نوه های گلم چطورن؟
+خوبن، زیادی تکون میخورن هر وقت رو دست چپ میخوابم لگد میزنن همش مجبورم رو دست راست بخوابم...راستی بابا دیروز با محمد رفتیم براشون لباس و کالسکه خریدیم بذار بیارم ببینی.
حسین دو لیوان چای ریخت و با شکولاتهایی که آورده بود در سینی گذاشت اما مدتی صبر کرد و حلما از اتاق بیرون نیامد. بلاخره حسین بلند شد و جویای احوال عروسش شد: بابا خوبی؟...حلماجان...سادات عروس...عروس سادات....بابایی
حلما سرش را از روی دستش بلند کرد. حسین نفس راحتی کشید و گفت: ترسیدم بابا...خوبی؟
نفس حلما به آه شکست. سری تکان داد و چشمانش لبریز اشک شد. حسین کنار عروسش نشست و پرسید:
-چی شده دخترم؟ بحث تون شده؟
+نه...ببخشید بابا از اینکه یهو اومدی ترسیدم که نکنه برای محمد...
-چی میگی بابا!؟ من اشتباه کردم بی خبر اومدم ولی تو چرا اینقدر فکروخیال میکنی؟
+به خدا منظورم این نبود که عذر خواهی کنین...ولی
-حرفتو بزنن باباجون نذار رو دلت سنگینی کنه
+یادتونه دو هفته پیش محمد سه شب نیومد خونه؟
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
#رمان
به قلم:سین کاف غفاری
✅ @Roshangeran
⭕️ اوایل دهه 80، وقتی اغلب دختران ایرانی در پخش عکس خصوصی اِبا داشتن، بین زنان بازیگر سینما تازه باب شده بود با هر فیلمشون، کلی عکس آتلیهای با ژست جنسی بفرستن روی سایتهای زرد
اگر اون روز مثل کمپین #تحریم_دومینو به جای سکوت، مطالبه میکردیم دردِ کالا شدنِ زنان، بلای جان امروز نبود
#تحریم_دومینو
#زن_کالا_نیست
✅ @Roshangeran
✅ شرط اجابت دعا
☀️ امام رضا علیه لسلام:
هرگاه میخواهی دعایت به عرش
برسد و مستجاب گردد، اول در حق
پدر و مادرت دعا کن.
(بحار الانوار ج ۶۱ ص ۳۸۱)
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدمراقبچشمشه !
#شهید عباسدانشگر♥️🌱
🔸 ببینید
┈┈┈┈⭐️┈┈┈┈
✅ @Roshangeran
رهبر انقلاب : «نگذاریم سن ازدواج (که امروز متأسفانه بالا رفته؛ بخصوص در مورد دختران) ادامه پیدا بکند. بعضى از تصورات و سنتهای غلط در مورد ازدواج وجود دارد که اینها دست و پاگیر است، مانع از رواج ازدواج جوانها است؛ این سنتها را باید عملاً نقض کرد.»
١٣٩٣/٠۵/٠١
┈┈┈┈🌸┈┈┈┈
#گزیده_بیانات_رهبری
✅ @Roshangeran
❌ علی مطهری: جناب آقای رئیسی در ابتدای نطق خود در مراسم تنفیذ فرمودند: «شرط ادب و احترام در حکم تنفیذ از سوی رهبری انقلاب این بود که دست مبارک ایشان را می بوسیدم» از ایشان میپرسم این شرط را از کجا آورده اند درحالی که دست بوسی شائبه تملق و چاپلوسی دارد و حریت و استقلال رأی افراد را مخدوش میکند.
✍ دنیای عجیبی است!
برای جناب مطهری، دست بوسی شائبه تملق و چاپلوسی را دارد اما "خفه شو، بتمرگ، پفیوز" حتی شائبه #فحش را هم ندارد.
#آب_را_بریز...
#دلقکان_بیمقدار
✅ @Roshangeran
روشنگران
ابوحلما💔 #قسمت_سی_و_نهم: یک لیوان درد و دل سه هفته بعد یک روز صبح حلما داشت دامن کوچک صورتی رنگی را
ابوحلما💔
#قسمت_چهلم : بدون تو هرگز
حسین اخمی کرد و گفت:خب؟
حلما اشک هایش را با پشت دستش پاک کرد و روبه حسین چرخید. بعد از مکث کوتاهی گفت:
+محمد گفت اون سه شب با دوستاش رفتن ورزش، از این اردوهای آمادگی جسمانی که قبلا چندباری رفته بود.
-فکر میکنی بهت راستشو نگفته؟
+نه همه اشو...اینو ببین
حلما پاکت زرد کوچکی را از کوله زیر تخت بیرون آورد و گفت:
+بازش کن بابا
-مال کیه؟
+نمیدونم
-خب اگه نمیدونستی مال کیه نباید بازش میکردی
+بازکن بابا یه سربند خونیه
حسین با دستان لرزان پاکت را باز کرد. یک سربند زرد با حاشیه مشکی و نقش خوش خط:"کلنا عباسک یا زینب" روی زانوانش افتاد. درست روی الفِ عباس به قدر عبور یک ترکش، پاره بود و خون آلود.
حلما کاغذی را که مرتب و بیش از حد تا زده شده بود، باز کرد و گفت:
+اینو ببین
-اینا چیه حلما؟
چشمان حسین به اولین خط نامه افتاد:
"بذار سنگینی این بار بزرگو قلم تحمل کنه، بشکنه و باکی نیست که حرفایی روی قلبم عجیب سنگینی میکنه"
حسین برگه را پایین کشید و پرسید: این دست خط کیه؟
حلما کاغذ را تا زد و در پاکت گذاشت و گفت: اول فکر کردم از طرف محمد برا منه ولی...انگار دوستش نوشته...بابا
و زد زیر گریه. حسین تاملی کرد و گفت: محمد ثبت نام کرده برا اعزام به سوریه!
حلما دستش را روی سرش گذاشت و زمزمه کرد: یا حضرت عباس(ع)!
حسین بلافاصله با لحن آرام تری گفت: دخترم هول نکن. منم تازه فهمیدم اصلا امروز برا همین اومدم. خواستم بیام ازت بپرسم ببینم خبر داری یا نه.
حلما سرش را به در تکیه داد و گفت: پس به شما هم نگفته!
لبهای حسین برخلاف چشم هایش لبخند کوتاهی زدند و گفت: میدونسته مخالفت میکنیم.
نیم ساعت بعد وقتی حسین رفت. حلما وضو گرفت و دو رکعت نماز استغاثه به امام زمان(عج) خواند، بعد از نماز زیرلب گفت: اگه این راه باعث نزدیکی ظهورتون میشه من...دلمو راضی میکنم. فقط بهم صبر بدین آقا!
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran
💠 امام علی علیه السلام:
هرگز وعده ای نده که نسبت به انجام آن از خود مطمئن نیستی.
📚 غررالحکم، حدیث 10297
┈┈┈┈💞┈┈┈┈
#حدیث_روز
✅ @Roshangeran
🔴سایه انتقام
انتقام #حاج_قاسم ابعاد وسیعی دارد که شامل سربازان آمریکایی نمیشود، آمریکا واسرائیل باید طعم تلخ انتقام را بکشد و نباید حس کند که یک فرمانده بزرگ ایرانی را بزند و همه چیز تمام شود، بزودی این حرامزاده های تحت تعقیب به شدید ترین شکل ممکن نابود می شوند ...
✅ @Roshangeran
✖️چقدر مطمئنیم که تحت هدایت #شیطان نیستیم؟
💠 آیه ای از قرآن که این را پاسخ میدهد:
"هر كس از ياد [خداى] رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مىگماريم تا براى وى دمسازى باشد"
❗️چقدر در روز به #یاد_خدا هستیم!؟
✅ @Roshangeran
🚨 ماجرای عجیب تربتی که رهبر انقلاب در سیل پرتاب کردند!
💠 رهبر انقلاب نقل میکنند در ایرانشهر پس از پایان نماز دیدم سیل، شهر را فرا گرفته و آب بالا آمده، تا جایی که به ایوان مسجد هم ـ که نیم متر از سطح زمین بلندتر بود - رسیده بود. با صدای بلند از مردم خواستم با این حادثه مقابله کنند. ابتدا گفتم فرشهای مسجد را جمع کنند و در جای بلندی بگذارند تا آب آن را از بین نبرد. بعد، از مردم خواستم احتیاطات لازم را برای حفاظت از کودکان و زنان به عمل آورند. جریان سیل دو سه ساعت ادامه یافت و در این مدت ما صدای آوار خانهها را یکی پس از دیگری میشنیدیم. حتی ترسیدم مسجد نیز خراب شود. همه چیز وحشتناک بود. تاریکی ناشی از قطع برق، سیل خروشان و بیامان، خراب شدن خانهها و فریاد کمک خواهی مردم. در چنین حالت بحرانی و وحشتناکی، ذهن انسان فعال میشود و به دنبال هر وسیلهای برای مقابله با وضع موجود میگردد. قبلاً این مطلب را شنیده بودم که برای رفع چنین خطر فراگیر گریز ناپذیری میتوان به تربت سیدالشهداء (علیه السلام) ـ به اذن خدای متعال ـ توسل جست. قطعهای از تربت که خدا به برکت وجود ریحانهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدان شرافت بخشیده، در جیب داشتم. آن را از جیب بیرون آوردم، به خدا توکل کردم و آن را در میان امواج پرتلاطم سیل پرتاب کردم. لحظاتی نگذشت که به لطف و فضل خدا سیل بند آمد.
📙 کتاب "خون دلی که لعل شد"
┈┈┈┈🌸┈┈┈┈
#گزیده_بیانات_رهبری
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ ای انسان چقدر حساب باز کردی واسه این دنیات ...
⁉️ چقدر عمر میکنی...؟
👤 استاد #پناهیان
┈┈┈┈🌻┈┈┈┈
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 دعوت به تفریح خانوادگی اما نه با تحمیل سلیقه
هر نسلی در دنیای خودش، سرگرمیهای خاص خودش را دارد. اگر شما علاقهمند به یک بازی یا تفریح هستید، دلیل نمیشود که فرزندتان هم عاشق همان تفریح باشد. داشتن یک برنامه جذاب برای اوقات فراغت، فرزندانتان را از غرق شدن در گوشیهای هوشمند و فضای مجازی نجات میدهد.
┈┈┈┈✨┈┈┈┈
#فضای_مجازی
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️💯⚠️ حرف از جلسه نگرفتن نزنید در #محرم و صفر ⚠️💯⚠️
🚫سخنرانی طوفانی سید حسین #مومنی 🚫
✅ @Roshangeran
روشنگران
ابوحلما💔 #قسمت_چهلم : بدون تو هرگز حسین اخمی کرد و گفت:خب؟ حلما اشک هایش را با پشت دستش پاک کرد و ر
ابوحلما💔
#قسمت_آخر: بوی پیراهن یوسف
بعد از نماز، تمام جملات آن نامه در سرش میچرخیدند:
" بذار سنگینی این بار بزرگو قلم تحمل کنه، بشکنه و باکی نیست که حرفایی روی قلبم عجیب سنگینی میکنه. بغض پاشو گذاشته رو گلوم. نمیتونم اینارو رودر رو بهت بگم. فاطمه جان خدا میدونه تو رو از جونم بیشتر دوست دارم. کاش بچه ای داشتیم که بعد از من بهش دلخوش کنی اما...همه دلخوشیم یادته هربار تو روضه ها باهم زمزمه میکردیم:"یالیتنی کنا معک یا حسین" امروز حرم، عباس میخواد. داعشیا با صهیونیستا هم پیمان شدن برای نابودی اسلام! باید مدافع حرم باشیم . میدونی راهی به امام زمان(عج) میرسه که از امام حسین(ع) شروع شده باشه، ایستادن جلوی ظالم راه امام حسینه!
سال پیش که رفته بودیم کرمانشاه اون گنجیشک که با تیر زده بودنش یادت میاد؟ به حال خودش رهاش کرده بودن و زجر میکشید. تو برش داشتی و گفتی: باید کمکش کنیم. گفتی: دلم نمیاد ولش کنم.
حالا چطور از من انتظار داری بدونم و ببینم این داعشیا هر روز با اسلحه های آمریکایی سینه مسلمونا رو میشکافن، به بچه ها بمب وصل میکنن مردا رو سر میبرن و زنها رو به اسارت میبرن! ببینم و سکوت کنم؟ ببینم و فقط سری تکون بدم و گوشیمو کنار بذارم و خیال کنم که این جنگ ما نیست؟
جنگ بین حق و باطل جنگ ماهم هست اگر حق باشیم باید خودمونو به جبهه حق برسونیم. بدون که ما فقط برای نجات سوریه و عراق نمی جنگیم ما به سمت آزادی قدس پیش میریم ان شاالله
(سخت است بوسیدن کاغذ بدل از صورت ماهت)
سپهرِ تو بهار ۱۳۹۱"
عصر که محمد خانه آمد. حلما روی سجاده خوابش برده بود. محمد میخواست رواندازی رویش بیندازد اما همینکه از کنارش رد شد، حلما چشم بازکرد. محمد نشست روی زمین مقابل حلما و گفت:
-سلام
+تو هم میخواستی همینکارو بکنی؟
-چی؟
+میخواستی مثل دوستت بی خداحافظی بری؟
-نباید میخوندیش!
+من اینقدر بزرگ نیستم محمد! ...نمیتونم ...تو همه دنیای منی... میخوای...میخوای دنیامو ازم بگیری؟
-اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ، بسم الله الرحمن الرحیم،فان الله اعد للمحسنات منکن اجرا عظیما
صوت دلنشین محمد چشمان حلما را مانند قلبش تسخیر کرد. محمد آرام سر حلما را با دست به طرف صورت خودش هدایت کرد. نگاهش چهارستونِ قلب حلما را لرزاند. محمد آرام لب از لب بازکرد: اگه بگی نرو، نمیرم....ولی...اون دنیا جواب حضرت ابوالفضل(ع) رو خودت باید بدی!
و در مقابل سکوت و اشک های حلما، گفت: میدونی اسم جهادیمو چی گذاشتم؟ به یاد بابای شهدیت؛ "ابوحلما"
گریه حلما به هق هق رسید و گفت: اگه دوستم داشتی اینقدر زود ازم دل نمیکندی.
بغض پیش پای محمد دوید. جام چشمانش لبریز اشک شد و خواند:
من بی خبر از خویشم، با عشقِ تو رسواتر
زیباست جهان در وصل، در هجر چه زیباتر
راضی به جنونم باش، این از سرِ مشتاقی ست
زخمی که دوایش عشق، از شهد گواراتر
با دیدنِ باطل، حق، آرام نمی گیرد
گر شرحه شود تن ها، هر شرحه تواناتر
یا پرچمِ پیروزیست، در آن سوی این پیکار
یا وعده ی دیدار است، با رویشِ ماناتر
سر رشته ی دل دادیم، هیهات که پس گیریم
رازی ست که اینگونه، بر ما شده خواناتر
"وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ .
این آیات با صدای محمد در گوش حلما تکرار می شد. با همین صوت دلنشین از خواب بیدار شد. در تاریکی و تنهایی چشم به اشک باز کرد. دستش را روی قلبش فشرد. آنقدر سنگین شده بود که دیگر خیلی سخت می توانست راه برود. یاعلی(ع) گفت و آرام از روی تخت پایین آمد. پناه برد به وضو و دو رکعت نماز. بعد از نماز، رویایی که دیشب دیده بود، در آیینه خاطرش منعکس شد:
درخشش پرتوی نور از چشمهایش آغاز شد و صحرای پیش رویش را دربرگرفت. تن های بی سر را دید. و سرهای بی تن را! لحظه ای که نیزه های شکسته را که در سینه های چاک چاک فروکرده بودند، دید، دریافت در حادثه عظیم کربلا حاضر شده! هجوم غم این نبرد نابرابر، داشت جانش را به تاراج می برد که اهل بیت مولایش حضرت #اباعبدالله(ع) را دید که لشکر ظلم به اسارت می بردشان. خواست دنبال آنها برود که یک سرباز جلویش را گرفت و گفت: اگه دنبالشون بری ممکنه بخاطر اینا تو رو هم اذیت کنن.
سرش را بالاگرفت و بی تردید دنبال کاروان اسرا راه افتاد. یزیدیان با مشت و تازیانه کودکان و مادران و همسران را از جلوی پیکر های بی سر، عزیزانشان عبور دادند. جواب هر قطره اشک و آوردن اسم پدر، برای دختربچه ها لگد و ناسزا در پی داشت. آنها را تشنه از کنار رودِ آب گذراندند. حلما می دوید
✴️پایان✴️
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran