eitaa logo
روشنگران
114 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
31 فایل
✨🎇 کانال روشنــگران 🎇✨ 🛑پاسخِ شایعات‌ و شبهات 🛑مطالب روشنگرانه در موضوعات مختلفِ 🛑فرهنگے، اعتقادے ، سیاسی واجتماعی ...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 زیارت با رضایت 🔻کی گفته امام رضا(ع) دلشکسته‌ها رو بیشتر تحویل می‌گیره؟! 😊رفتی حرم لبخند بزن! @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام خدمت همراهان همیشگی 🔶کانال روشنگران🔶 ضمن عرض قبولی🏴 عزاداری های🏴 دو ماهه و حلول ماه ربیع الاول🌹 خدمت شما عزیزان از فرداشب راس ساعت ۲۱ رمان زیبا و جذاب🔹نیمه شبی در حله 🔹را خدمت شما عزیزان (هفته ای چهار قسمت) بارگزاری می نماییم تا از این رمان لذت ببرید. @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی کوبنده درباره مدافعان مکتب ایران شهری و کسانی که معتقد هستند اسلام مرده است و علمای قم در 1400 سال پیش مانده اند👌 جالب اینه که رئیس جمهور روحانی جایزه ویژه علوم انسانی را بدست صاحب نظریه مرگ اسلام می دهد😳 بعد هم فکر میکنید آقای داره اسلام را پیاده میکنه 😉 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه اثر : مظفر سالاری 🔹قسمت اول خداوند مهربان، زیبایی فراوانی به من داده بود. پدربزرگم، که خود نیز هنوز از زیبایی بهره ای داشت، گاهی میگفت: تو باید در مغازه کنار من بنشینی و در راه انداختن مشتری ها کمکم کنی؛ نه آنکه تمام وقت خود را در کارگاه بگذرانی. می گفت: من دیگر ناتوان و کُند ذهن شده ام. تو باید کارها را به دست بگیری تا مطمئن شوم که پس از من از عهده اداره کارگاه و مغازه برمی آیی. در جوابش گفتم: من باید زرگری را چنان فرا گیرم که در این فن به استادی برسم و دست کم در شهر حلّه، کسی مانند من نباشد. با تحسین نگاهم می کرد و می گفت: تو همین حالا نیز استادی. بعد آه می کشید، اشک در چشمانش حلقه می زد و می گفت: وقتی پدر خدا بیامرزت در جوانی از دنیا رفت، دیگر فکر نمی کردم امیدی به زندگی داشته باشم. خدا مرا ببخشد! چقدر کفر می گفتم. کسب و کار را به شاگردان سپرده بودم و بیشتر وقتم را در حمام ابوراجح می گذراندم. اگر دلداری های ابوراجح نبود، دق کرده بودم. مادرت با اسرار پدرش دوباره ازدواج کرد و به کوفه رفت. شوهر نامردش حاضر نبود تو را بپذیرد و سرپرستی تو را که چهار ساله بودی به من سپردند. خدا را شکر که تو را به من دادند. با آنکه این قصه را بارها از پدربزرگم شنیده بودم باز گوش می دادم. --- ابوراجح می گفت: این یادگار فرزند تو است. سعی کن او را به ثمر به رسانی. او می گفت: از پیشانی نوه ات چنین می خوانم که آنچه را در پدرش امید داشتی، در او خواهی یافت. من ابوراجح را دوست داشتم. او صاحب حمام بزرگ و زیبای شهر حلّه بود. از همان دوران خردسالی هرگاه پدربزرگم مرا به مغازه می آورد، به حمام می رفتم تا ابوراجح را ببینم و با ماهی های قرمزی که در حوض وسط رختکن بود بازی کنم. بعدها او نیز دختر کوچولویش ریحانه را گهگاه با خود به حمام می آورد. من دست ریحانه را می گرفتم و با هم در بازار و کاروان سراها پرسه می زدیم و گشت و گذار می کردیم‌. زمانی که ریحانه شش ساله شد، دیگر ابوراجح او را به حمام نیاورد. از آن پس، فقط گاهی او را می دیدم. با ظرفی غذا به مغازه ی ما می آمد و در حالی رویش را تنگ می گرفت، به من می گفت: هاشم، برو این را به پدرم بده. بعد هم زود می رفت. اکنون سالها بود که او را ندیده بودم. یک بار پدر بزرگم که خوشحال و سرزنده بود، گفت: هاشم، تو دیگر بزرگ شده ای. کم کم باید به فکر ازدواج باشی. من می خواهم دامادیت را ببینم. اگر خدا عمری داد و بچه هایت را هم دیدم، شرمنده لطف الهی خواهم بود و دیگر هیچ آرزویی نخواهم داشت. نمیدانم چرا در آن لحظه یاد ریحانه افتادم. یک روز که پدر بزرگم از حمام ابوراجح، باز می گشت به کارگاه آمد و بی مقدمه گفت: حیف که این ابوراجح شیعه است، وگرنه دخترش ریحانه را برای تو خواستگاری می کردم. با شنیدن نام ریحانه، دلم فرو ریخت. خودم را به بی تفاوتی زدم و پرسیدم: حال چه شده که به فکر او افتاده اید؟ روی چهار پایه ای نشست و گفت: شنیده ام که دخترش حافظ قرآن است و به زن ها قرآن و احکام می آموزد. به خودم گفتم چقدر خوب است که همسر انسان دارای چنین کمالاتی باشد. وقتی پدربزرگم برخاست تا از پله ها پایین برود، دستش را به یکی از ستون های کارگاه گذاشت و گفت: این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته است: در بزرگواری یک مرد همین بس که عیب هایش به شمارش درآید. بارها این مطالب را گفته بود. پیش دستی کردم و گفتم: می دانم. اول آنکه شیعه متعصب است و دوم اینکه از زیبایی بهره ای ندارد. آفرین! همین دوتاست. اگر تمام ثروتم را نزدش امانت بگذارم، اطمینان دارم که سر سوزنی در آن خیانت نخواهد کرد. اهل عبادت است؛ فاضل است؛ خوش اخلاق و خوش صحبت است؛ همیشه برای کمک آماده است؛ اما همان طور که به زیرکی دریافتی، بهره ای از زیبایی ندارد و مانند دیگر شیعیان گمراه است. خدا او را هدایت کند! چقدر دلم می خواهد که با گمراهی از دنیا نرود! پدر بزرگم با تصمیمی ناگهانی دوباره برگشت، دست هایش را روی میز ستون کرد و طوری که دیگر شاگردانش نشنوند، گفت: برای یک حمامی، زیبایی چندان مهم نیست؛ ولی یک زرگر باید زیبا باشد ان وقتی جنسی را به مشتری ها عرضه می کند آنها به خریدن رغبت نشان دهند. مشغول کارگذاشتن یاقوتی میان یک گردن بند گران قیمت بودم. دستش را روی گردن بند گذاشت و در حالی که چشم های درشت و درخشانش را کاملا" گشوده بود، گفت بلند شو برویم پایین؛ از امروز باید در طبقه پایین کارکنی. کاغذ های لوله شده ای را که روی آنها طرح هایی برای زیورآلات ظریف و گران قیمت کشیده بودم از روی طاقچه برداشتم و روی میز باز کردم. --- پدربزرگ، خودت قضاوت کن. طراحی و ساخت اینها مهم تر است یا فروشندگی؟ با خونسردی کاغذها را لوله کرد و آنها را به طرف بزرگترین شاگردش، که برای خود استادی زبردست شده بود، انداخت. شاگرد لوله کاغذ را
از هوا گرفت. --- نعمان تو از این پس آنچه هاشم طراحی می کند، می سازی. باید چنان کار کنی که او نتواند هیچ گونه اشکال و ایرادی بر تو بگیرد. نعمان کاغذها را بوسید و گفت: اطاعت میکنم، استاد! سری از روی تاسف تکان دادم. پدربزرگ به من خیره شده بود. گفتم: پس اجازه بدهید این یکی را تمام کنم؛ آن وقت.... باز دستش را روی گردن بند گذاشت. --- همین حالا! لحنش آرام اما نافذ بود. پیش بند را از دور کمرم باز کردم. آن را روی چهار پایه ام انداختم و در میان نگاه خیره شاگردان، پشت سر پدر بزرگ از پله ها پایین رفتم. پایان قسمت اول التماس دعا 🔹🔹🔹🔹🔹 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽؛ رطب خورده ای که منع رطب می کند... 💥یادداشتی درباره جدی گرفتن کرونا توسّط ادامه مطلب در پست بعدی👇 @roshangeran
رطب خورده ای که منع رطب می کند.. 💥یادداشتی درباره جدّی گرفتن توسط سید صادق شیرازی 🔻 🔹دو تصویر فوق مربوط مربوط به سخنرانی جناب است در شام عاشورا و هر دو عکس در یک مکان و از یک زاویه گرفته شده؛ امّا یکی مربوط به محرم سال ۹۸ است و دیگری مربوط به محرم امسال 🔸از ابتدای شیوع کرونا و بالاخص در محرم امسال همین مرجع خودخوانده در سخنرانی های مختلف به لزوم برگزاری حضرت سیدالشهدا حتی با خطر جانی پرداخته است و حتّی تا آنجا پیش رفته که این خطر جانی را با قاعده «استثنا بودن امام حسین در تشریع الهی» حل می کند، و در این بین طرفداران وی با اتّکا به این دست ادّعاها و به خاطر رعایت مسائل بهداشتی در عزاداری ها، نظام اسلامی را به شدّت مورد هجمه قرار داده اند و در مساله پیاده روی اربعین عملکرد نظام را موضع حکومت بنی العباس یک کاسه کردند. 🔹همچنین مسئول روابط عمومی دفتر سید صادق شیرازی (سید عارف نصرالله) در آستانه محرم امسال در سخنانی که در فضای مجازی پخش گردید، چنین ادّعا می کند که: «کرونا باشد یا نباشد، ما مراسمات عزاداری را برگزار می کنیم و امسال بیشتر از هر سال دیگر می شود؛ مراجع تصمیم گیری خوششان بیاید یا نیاید، این دو ماه محرم و صفر برای ما ماه های همزیستی با کرونا خواهد بود» 🔸امّا نکته جالب توجّه در اینجا تفاوت رفتاری سید صادق شیرازی، در برگزاری مراسمات عزاداری محرم امسال بیت خود نسبت به سالهای گذشته است؛ که نمونه آن در تصویر فوق به خوبی قابل رویت است، به این صورت که مستمعین ایشان در سخنرانی ها با فاصله چندین متری از وی نشسته اند و البته این فاصله این طور که از ظاهر امر برداشت می شود، برای رعایت پروتکل های بهداشتی اعلام شده، نمی باشد، چرا که مستمعین ایشان در کنار هم و به هم تنیده نشسته اند و این فاصله بیشتر برای محافظت از شخص ایشان است. 🔹با این توضیح بسیار باعث تعجّب است که مرجعی که خود را احیاگر می خواند و آن گونه ادّعاها را درباره عزاداری و زیارت امام حسین دارد، چرا این طور کرونا را جدّی گرفته و با چنین فاصله ای از مستعمین خود در مجلس عزاداری نشسته است؟! بگذریم که دیدارهای خودش رو هم قبل از محرّم کلّآ به خاطر کرونا تعطیل کرده بود.. ✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️ @roshangeran
اگه دنبال سرخط نفوذ فرهنگی و ترویج کنندگان بی حجابی در جامعه می گردی برو ببین در برنامه آپارات چه کسانی بودجه برنامه هایی مثل کافه آپارات فریدون جیرانی را پرداخت میکنند بطور کلی کلیپهایی که اخیرا در آپارات بارگیری میشه مثل اینکه عامدانه هیچ نظارتی روی آن انجام نمیشه باور نداری برو انیمیشن شاهزاده اهریمن را در آپارات با زیرنویس فارسی ببین تمام آموزه های شیطان پرستی و سخنان مخفی لژهای فراماسونری را در قالب کارتون به تو نشون میده درِ وزارت ارشاد را باید گِل گرفت این وضعیت شایسته کشوری که سیصد هزار نفر از بهترین فرزندانش را برای حجاب و اسلام داده نیست @roshangeran
وقتی صحبت میکنیم درباره نفوذ از دل استارت آپ ها منظورمون اینه 👆 عکس های صفحه اول استارت آپ آپارات معمولا اینهاست داخل آپارات هم که پر از فساده @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: قبل از دوران مهدی موعود (عج) آسایش، راحت طلبی و عافیت نیست!! 📌 امیرالمؤمنین (ع): به خدا قسم (در زمان غیبت) شما امتحان می‌شوید و به خدا قسم غربال خواهید شد؛ چنان‌ که دانه تلخ از میان گندم جدا می‌شود. @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛ 🔯 صهیونیستی: اُمیدوارم همه ایرانی ها بر اثر بمیرند.! یک صهیونیست اهل فرانسه ابراز امیدواری کرد تمام جمعیت و چند کشور دیگر بر اثر ویروس کرونا بمیرند. از قدیم گفتند : از دعای گربه سیاه بارون نمیاد.. :) وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ  @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 🔹 قسمت دوم ....نگاهم به این طرف و آن طرف می پرید. می ترسیدم دو فروشنده دیگر و پدر بزرگم متوجه حالتم شده باشند. مادر ریحانه گوشواره ها را برداشت تا آن را به دخترش نشان دهد. خاطره های کودکی به ذهنم هجوم آورده بودند. به این می اندیشیدم که چگونه روزی با ریحانه هم بازی بودم. ولی حالا پسندیده نبود که به او نگاه کنم. می دانستم که ما دیگر آن کودکان دیروز نیستیم. پدربزرگ، با اخمی دلپذیر، دستش را دراز کرد. مادر ریحانه گوشواره ها را کف دست او گذاشت. --- نه خانم، این اصلا" در شان ریحانه ی عزیز ما نیست. کسی که حافظ قرآن است و احکام و تفسیر می داند، باید گوشواره ای از بهشت به گوش کند. ما متاسفانه چنین گوشواره ای نداریم؛ ولی بگذارید ببینم کدام یک از گوشواره های ما برای دخترم برازنده است. پدر بزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من آن را طراحی کرده و ساخته بودم، اشاره کرد. خوشحال شدم که پدربزرگ آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ اما بعید بود که مادرش زیر بار قیمت آن برود. گوشواره ها را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم. --- طراحی و ساخت این گوشواره ها، کار هاشم است حرف ندارد. مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد. واقعا" زیباست؛ ولی ما چیزی ارزان قیمت میخواهیم. پدربزرگ به جای اولش برگشت. من می خواهم نظر ریحانه را بدانم. تو چه می گویی دخترم؟ خیلی ساکتی! کنجکاوانه به ریحانه نگاه کردم تا ببینم چه می گوید. شبحی از صورتش را در نور دیدم. همان ریحانه روزگار گذشته بود. دستش را باز کرد و دو دیناری که در آن بود را نشان داد. --- از لطف شما متشکرم؛ اما فکر کنم این دو سکه به اندازه کافی گویا باشند. آهنگ صدایش نیز آشنا بود. پدربزرگ خندید و گفت: چه نکته سنج و حاضر جواب! مادر ریحانه گوشواره ها را روی قفسه گذاشت و با نگاهش همان گوشواره های اولی را جست و جو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را درون جعبه ی کوچکی که آستر و جلد آن از مخمل بنفش بود قرار داد و آن را جلوی مادر ریحانه گذاشت. --- از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدربزرگم آفرین گفتم. از خدا خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی آن ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم. چهار زن وارد مغازه شدند. پدربزرگ آنها را به دو فروشنده دیگر حواله داد. مادر ریحانه جعبه را به طرف پدربزرگم برگرداند. --- من می دانم که قیمت این گوشواره ها خیلی بیشتر است. ما نمی توانیم اینها را ببریم. پدربزرگ جعبه را به جای اولش برگرداند و ابروها را در هم فرو برد. --- به خدا قسم ، باید آن را ببرید. این گوشواره ها از روز اول برای ریحانه ساخته شده است. شما آن دو دینار را بدهید و بروید. من خودم می دانم و ابوراجح. بالاخره ما خرده حساب هایی با هم داریم. پدربزرگ با زبانی که داشت سرانجام آنها را راضی کرد گوشواره ها را بردارند و با خود ببرند. وقتی ریحانه دو دینار را روی پارچه گلدوزی شده قرار داد، مادرش گفت: این دست مزد گلیم هایی است که ریحانه بافته است. پدربزرگ سکه ها را برداشت و سپس آنها را در دست من گذاشت. --- این سکه ها را باید به هاشم بدهم تا او هم دستمزدی برای کارش گرفته باشد. تصمیم گرفتم آن دو سکه را برای همیشه نگه دارم........ پایان قسمت دوم...... 🔹🔹🔹🔹🔹 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا