eitaa logo
روشنگران
114 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
31 فایل
✨🎇 کانال روشنــگران 🎇✨ 🛑پاسخِ شایعات‌ و شبهات 🛑مطالب روشنگرانه در موضوعات مختلفِ 🛑فرهنگے، اعتقادے ، سیاسی واجتماعی ...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: قبل از دوران مهدی موعود (عج) آسایش، راحت طلبی و عافیت نیست!! 📌 امیرالمؤمنین (ع): به خدا قسم (در زمان غیبت) شما امتحان می‌شوید و به خدا قسم غربال خواهید شد؛ چنان‌ که دانه تلخ از میان گندم جدا می‌شود. @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛ 🔯 صهیونیستی: اُمیدوارم همه ایرانی ها بر اثر بمیرند.! یک صهیونیست اهل فرانسه ابراز امیدواری کرد تمام جمعیت و چند کشور دیگر بر اثر ویروس کرونا بمیرند. از قدیم گفتند : از دعای گربه سیاه بارون نمیاد.. :) وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ  @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 🔹 قسمت دوم ....نگاهم به این طرف و آن طرف می پرید. می ترسیدم دو فروشنده دیگر و پدر بزرگم متوجه حالتم شده باشند. مادر ریحانه گوشواره ها را برداشت تا آن را به دخترش نشان دهد. خاطره های کودکی به ذهنم هجوم آورده بودند. به این می اندیشیدم که چگونه روزی با ریحانه هم بازی بودم. ولی حالا پسندیده نبود که به او نگاه کنم. می دانستم که ما دیگر آن کودکان دیروز نیستیم. پدربزرگ، با اخمی دلپذیر، دستش را دراز کرد. مادر ریحانه گوشواره ها را کف دست او گذاشت. --- نه خانم، این اصلا" در شان ریحانه ی عزیز ما نیست. کسی که حافظ قرآن است و احکام و تفسیر می داند، باید گوشواره ای از بهشت به گوش کند. ما متاسفانه چنین گوشواره ای نداریم؛ ولی بگذارید ببینم کدام یک از گوشواره های ما برای دخترم برازنده است. پدر بزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من آن را طراحی کرده و ساخته بودم، اشاره کرد. خوشحال شدم که پدربزرگ آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ اما بعید بود که مادرش زیر بار قیمت آن برود. گوشواره ها را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم. --- طراحی و ساخت این گوشواره ها، کار هاشم است حرف ندارد. مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد. واقعا" زیباست؛ ولی ما چیزی ارزان قیمت میخواهیم. پدربزرگ به جای اولش برگشت. من می خواهم نظر ریحانه را بدانم. تو چه می گویی دخترم؟ خیلی ساکتی! کنجکاوانه به ریحانه نگاه کردم تا ببینم چه می گوید. شبحی از صورتش را در نور دیدم. همان ریحانه روزگار گذشته بود. دستش را باز کرد و دو دیناری که در آن بود را نشان داد. --- از لطف شما متشکرم؛ اما فکر کنم این دو سکه به اندازه کافی گویا باشند. آهنگ صدایش نیز آشنا بود. پدربزرگ خندید و گفت: چه نکته سنج و حاضر جواب! مادر ریحانه گوشواره ها را روی قفسه گذاشت و با نگاهش همان گوشواره های اولی را جست و جو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را درون جعبه ی کوچکی که آستر و جلد آن از مخمل بنفش بود قرار داد و آن را جلوی مادر ریحانه گذاشت. --- از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدربزرگم آفرین گفتم. از خدا خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی آن ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم. چهار زن وارد مغازه شدند. پدربزرگ آنها را به دو فروشنده دیگر حواله داد. مادر ریحانه جعبه را به طرف پدربزرگم برگرداند. --- من می دانم که قیمت این گوشواره ها خیلی بیشتر است. ما نمی توانیم اینها را ببریم. پدربزرگ جعبه را به جای اولش برگرداند و ابروها را در هم فرو برد. --- به خدا قسم ، باید آن را ببرید. این گوشواره ها از روز اول برای ریحانه ساخته شده است. شما آن دو دینار را بدهید و بروید. من خودم می دانم و ابوراجح. بالاخره ما خرده حساب هایی با هم داریم. پدربزرگ با زبانی که داشت سرانجام آنها را راضی کرد گوشواره ها را بردارند و با خود ببرند. وقتی ریحانه دو دینار را روی پارچه گلدوزی شده قرار داد، مادرش گفت: این دست مزد گلیم هایی است که ریحانه بافته است. پدربزرگ سکه ها را برداشت و سپس آنها را در دست من گذاشت. --- این سکه ها را باید به هاشم بدهم تا او هم دستمزدی برای کارش گرفته باشد. تصمیم گرفتم آن دو سکه را برای همیشه نگه دارم........ پایان قسمت دوم...... 🔹🔹🔹🔹🔹 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽؛ ⛔️⛔️⛔️ ⚠️⚠️⚠️ ⛔️🎥 دوربین و میکروفون گوشی‌هایمان در اختیار دیگران 🔻به گزارش روزنامه گاردین برنامه های ، ، فیسبوک، توئیتر، وایبر و لینکدین و بسیاری از برنامه های مشابه دیگر می توانند به صورت مخفیانه این کارها را بکنند:👇 🔹از دوربین های جلو و عقب گوشی بگیرد 🔸از های جلو و عقب کند.📽📲📱 🔹میکروفون گوشی شما را روشن کنند.🎙❌ 🔸هر عکس یا فیلمی که توسّط دستگاه شما گرفته می شود را به سرورهای خود ارسال کند.📹📸💽 🔹از مجموع عکس و فیلم های شما، یک تصویر سه بعدی از شما بسازند و از این تصویر سه بُعدی هر استفاده دیگری بکنند، مانند شناسایی شما در دنیای واقعی! 🔸همچنین، یک فیلمساز هلندی برای این که بفهمد واقعا چقدر از این ادعاها حقیقت دارد و این موضوع را از یک توهم توطئه به یک واقعیت تبدیل کند، اجازه می دهد که گوشی تلفن همراهش دزدیده شود و سپس، با استفاده از روش های جاسوسی، دوربین و میکروفون و لوکیشن گوشی را روشن می‌کند و برای مدت ها از دزد فیلمبرداری و عکس برداری می‌کند و همه لحظاتِ او، حتّی اتّفاقات اتاق خوابش، را ثبت می کند. 🔻 در ادامه ی مقاله گاردین به یک اتّفاق حیرت انگیز دیگر اشاره شده است:👇 👈چند سال پیش سرویس جاسوسی NSA آمریکا از طریق نرم افزار یاهو از کاربران هر 5 دقیقه یک بار عکس می انداخته است و برای استفاده احتمالی در آینده عکس ها را ذخیره می کرده، نهایتا با آنالیز عکس های انداخته شده متوجه می شوند که در چیزی حدود 7% از موارد کاربرها عریان یا نیمه عریان هستند (و این عکس ها اکنون در اختیار سرویس جاسوسی آمریکا است.) خلاصه این که وضعیت ظاهرآ بسیار وخیم تر از آن چیزی است که کاربران عادّی تصوّر می کنند.. ⏳ ای @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛ زنان : ما نمی گیریم!😳 زنان داعشی کرونا را ویروسی فرستاده شده از سوی خداوند می دانند که غیر داعشی ها را هلاک می کند و با داعشی ها کاری ندارد. چنین اعتقادات نادرستی باعث شده که داعشی ها به نیت تقرّب به خداوند سر مسلمانان را از تن جدا کنند. هیچ چیز خطرناک تر از جهل مقدّس نیست. جهل مقدّس به فرق علی بن ابیطالب علیه السلام ضربه وارد می کند و تقرّب به خداوند را نیت می کند. @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیشگوئی‌های نوستراداموس و مبلغان صهیونیستی، درمورد خاتمه‌ی انقلاب اسلامی ایران، به انقلاب آخرین پسر پیامبر اسلام @roshangeran
✅امام خمینی (ره):مرگ مصطفی،از الطاف خفیۀ خداست. 🆔 @roshangeran
‌حاج آقا مصطفی شهيد شد. خانواده امام می‌خواست برای خبر دادن با تلفن منزل با‌ ‌تهران تماس بگیرند.امام با اینکه فرزندش را از دست داده‌ بود، گفت: ‌تلفن بیت از بیت‌المال است و‌ ‌خواست شما برای امری شخصی، پس تماس با آن جایز نیست امام ما کجا و امام اوایل دهه ۷۰ آنها کجا @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 🔹 ..... ساعتی بعد به بهانه ای از مغازه بیرون آمدم. دست و دلم به کار نمی رفت. موقع رفتن، پدربزرگ پوزخندی زد و گفت: زود برگرد. وقتی سرم را تکان دادم و پا را از مغازه بیرون گذاشتم، گفت: سلام مرا به ابوراجح برسان. عجب با هوش بود! نگاهش که کردم، پوزخند دیگری تحویلم داد. بازار شلوغ شده بود.صداها و بوها در هم آمیخته بود. سمسارها، کنار کاروان سرا، جنس هایی را که به تازگی رسیده بود تبلیغ می کردند. گدای کوری شعر می خواند و عابران را دعا می کرد. ستون های مایلِ آفتاب، از نورگیرهای میان و کناره های سقف هلالی شکل بازار، روی بساط دستفروش ها و اجناسی که مغازه دارها بیرون مغازه هایشان چیده بودند، افتاده بود و گرد و غبار در ستون های نور می چرخید و بالا می رفت. از کنار کاروان سرا که می گذشتم، ردیفی از شتران غبارآلود و خسته را دیدم. حمال ها مشغول زمین گذاشتن بار آنها بودند. در قسمتی از بازار که مغازه های عطاری و ادویه فروشی بود، بوی فلفل و کندر و مشک، دماغ آدم را قلقلک می داد. بازرگانان، خدمتکارها، غلامان، کنیزان و زنان و مردان با اسب و الاغ و زنبیل های خرید در رفت و آمد بودند. پیرمردی با شتر خود برای قهوه خانه آب می برد و سقایی که مشکی بزرگ بر پشت داشت، آبخوری مس اش را به طرف رهگذرها می گرفت. بازار، پس از هر چهل قدم، پله ای می خورد و پایین می رفت. حمام ابوراجح درست میان یک دوراهی قرار داشت. فاصله اش تا مغازه پدربزرگم صد قدم بیشتر نبود. خیلی آهسته قدم بر می داشتم. برای همین گاهی از پشت سر تنه میخوردم. پارچه فروش ها پارچه های رنگارنگ را یکی یکی جلوی خود آویخته بودند و از آنها تعریف می کردند. بیشتر مشتری های آنها هم، مثل ما، زن ها بودند. در گوشه ای دیگر مارگیری معرکه گرفته بود و با چوبی، مار کبرایی را از جعبه اش بیرون می کشید. دوشحنه ( پاسبان و نگهبان شهری) دست ها را بر قبضه ی شمشیرهایشان تکیه داده و در کنار نیم دایره ی تماشاگران ایستاده بودند. لختی ایستادم. مدتها بود که ریحانه را ندیده بودم. آمدن ناگهانی او، مانند یک طوفان، سخت تکانم داده بود. حال خودم را نمی فهمیدم. نمی دانستم در آن چند دقیقه بر من چه گذشته است. احساس می کردم دلم در هم کشیده شده است. سکه ها را در دستم می فشردم. این دو سکه شاید روزهایی را با او گذرانده بودند. او بارها آنها را لمس کرده بود‌ خیال می کردم هنوز گرمی دست هایش را در خود دارند. گویی سکه ها قلبی داشتند که به نحو نا محسوسی می تپیدند. تاکنون چنین تجربه ای برایم پیش نیامده بود. هیچ وقتِ دیگر، دیدن ریحانه چنین تاثیری بر من نگذاشته بود. می خواستم بخندم. میخواستم بگریم. میخواستم بدوم تا همه هراسان خود را کنار بکشند. می خواستم در انباریِ تنگ و تاریکِ مغازه ای پنهان شوم. دو زن از کنارم گذشتند. با خود گفتم شاید ریحانه و مادرش باشند؛ اما آنها نبودند. به راه افتادم. آیا هنوز در بازار بودند؟ نه، زود آمده بودند که به شلوغی بر نخورند. کنیزی با دیدن من‌خندید. شاید از حالت چهره ام به آنچه بر من گذشته بود، پی برد. ریحانه اکنون شاید داشت گلیم می بافت. شاید هم مشغول درس دادن به زن ها بود. تنها امیدم آن بود که در آن لحظات، آنچه بر من می گذشت بر او هم بگذرد. آیا گوشواره هایی که من ساخته بودم، برای او همان معنایی را داشتند که سکه های او برای من؟ آیا گوشواره ها را به گوشش آویخته بود؟ معنای خنده ی آن کنیزک چه بود؟ آیا ابوراجح هم متوجه حالات من می شود؟ این سوالها ذهنم را مشغول کرده بود. به یاد حرف پدربزرگ افتادم که گفت: حیف که ابوراجح شیعه است. وگرنه دخترش را برایت خواستگاری می کردم. آیا راهی وجود نداشت؟ آیا می توانستم پدربزرگم را راضی کنم که ریحانه را برایم خواستگاری کند؟ سیاه قلچماقی به من تنه زد. پیرمرد دست فروشی، طبقی از تخم مرغ جلویش گذاشته بود و ریسه های( رشته) سیر از دیوار بالای سرش آویزان بود. بر اثر تنه آن سیاه نزدیک بود پایم را روی طبق تخم مرغها بگذارم. فرش فروشی که آن سوی بازار، روی قالی ها و گلیم هایش لمیده بود و قلیان می کشید ، با دیدن این صحنه خنده اش گرفت. بعد وقتی مرا شناخت، دستش را روی عمامه اش گذاشت و مختصر تعظیمی کرد. سعی کردم حواسم را بیشتر جمع کنم‌. به حمام رسیده بودم. اگر پدربزرگ هم راضی می شد، ابوراجح هرگز اجازه نمی داد در این باره حرفی زده شود، شیعه متعصبی بود. آرزو کردم کاش خدای مهربان هرچه زودتر او را به راه راست هدایت کند! آن وقت دیگر هیچ مانعی وجود نداشت. ولی چگونه چنین چیزی ممکن بود؟ تعصب ابوراجح از روی آگاهی و مطالعه بود. در اوقات فراغتش کتاب می خواند و یادداشت بر می داشت. ریحانه در خانه او تربیت شده و لابد او هم مانند پدرش متعصب بود. به دوراهی رسیدم. یک طرف، بازار با وسعت و هیاهو و شلوغی اش ادامه می یافت و
وطرف دیگر، کوچه ای بود با خانه های دو طبقه و سه طبقه. حمام ابوراجح آن چنان در میان این دوراهی قرار داشت که معلوم نمی شد جزیی از بازار است یا قسمتی از کوچه. در دو طرف درِ آن قطیفه ای( حوله یا پارچه ای که در قدیم به آن لنگ می گفتند و مخصوص حمام های عمومی بود) آویزان بود. وارد حمام که می شدی، پس از راه رویی کوتاه، از چند پله پایین می رفتی و به رخت کن بزرگ و زیبایی می رسیدی. در دو سوی رخت کن سکویی با ردیفی از گنجه های چوبی بود که مشتری ها لباس های خود را در آن قرار می دادند. در میان رخت کن ، حوض بزرگی با فواره ای سنگی قرار داشت. هر کس از صحن حمام بیرون می آمد، نرسیده به رخت کن ، قطیفه اش را روی دوشش می انداخت. بعد پاهای خود را در پاشویه ی حوض ، آب می کشید و به بالای سکوها می رفت تا خود را خشک کند و لباس بپوشد. سقف رخت کن بلند و گنبدی شکل بود. در سقف، نورگیرهایی از جنس سنگ مرمرِ خیلی نازک وجود داشت که از آنها تلاَلوء آفتاب به درون نفوذ می کرد و در آب حوض انعکاس می یافت. نورگیرها طوری ساخته شده بودند که تمام فضای رخت کن را روشن می کردند. معروف بود که حمام ابوراجح را یک معمار ایرانی ساخته است. پس از پله های ورودی، پرده ای گلدار آویخته بود و کنار آن اتاقکی چوبی قرار داشت که ابوراجح و یا شاگردش درون آن می نشینند و هنگام رفتن، از مشتری ها‌ پول می گرفتند. چیزی که از همان‌لحظه اول جلب توجه می کرد، دو قوی زیبای شناور در حوض آب بود. یک بازرگان اندلسی آنها را برای ابوراجح آورده بود. در حلّه هیچ کس جز ابوراجح قو نداشت. آنها در جذب مشتری موَثر بودند و ابوراجح آنها را دوست داشت و به خوبی از آنها نگهداری می کرد. ابوراجح بالای سکو نشسته بود و با چند مشتری که لباس پوشیده بودند حرف می زد..... پایان قسمت سوم..... التماس دعا 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منجلابی به نام فرانسه، بی شرفی به نام مکرون کشور منحوس فرانسه در توهین به ساحت مقدس پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله وسلم پا را فراتر گذاشته و کاریکاتورهای جسارت آمیز پیامبر مهربانی ها را با حمایت مکرون رییس جمهور بی شرف فرانسه در خیابان های شهر های پاریس به صورت بزرگ به نمایش گذاشته‌اند! اینجور توهین به اعتقادات مسلمانان میکنن بعد همین بیشرف ها و مزدورانشون در ایران دم از احترام به عقیده میزنن! @roshangeran
29.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 این چی بود به من نشون دادی؟؟ ⚠️ واکنش پدر و مادرها وقتی می‌فهمن بچه‌ها پورن می‌بینن ... ❗️هشدار: محتوای این ویدیو مناسب افراد زیر ۱۸ سال نیست. 🚫❌کلیپ ویژه.ببینید ونشر دهید❌🚫 🇮🇷 @roshangeran
🔥 دشمن گرم و نرم ⚫️ بزرگترین دشمن درونی انسان که حتی از جهل و نادانی هم بدتره! 💎 🌱 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مهمان ، با کمال وقاحت در برنامه زنده مردم رو تشویق به خوردن کرد!!!! ❗️ نظریه علمی مسخره ای که میگه : مدفوع انسان لاغر برای کاهش وزن شخص چاق مفید هست، و مدفوع انسان چاق برای افزایش وزن شخص لاغر مفید هست. 🔻 به همین راحتی خوردن نجاست رو برای مردم تجویز کرد!! 😫😫😫🤮 ⭕️ اصلا انگار نه انگار که در دین مبین اسلام خوردن نجاست حرام هست. 💢 ظاهرا مسئولان وزارت بهداشت در حال زمینه سازی برای خرید و فروش مدفوع هستند و می خواهند از این راه تجارت راه بیندازند ⬅️ نکته جالب این است که امثال همین دکتر و مجری وقیحانه طب اسلامی را به خاطر تجویز روغن بنفشه مسخره می‌کردند. غافل از اینکه رسول اکرم ص درباره روغن بنفشه می فرماید: فضیلت روغن بنفشه نسبت به باقی روغن ها مثل فضیلت اسلام بر سایر ادیان است. 👉 @roshangeran
🔵پیرامون دهه 👇👇👇👇 🔻سقیفه و غصب خلافت قبل از دفن پیامبر 🔻شهادت حضرت محسن آیا اوایل ربیع است؟ 🔻شب اول ربیع و فضیلت بزرگ امیرالمؤمنین @roshangeran