💐 #خاطرات_همسرداری 💐
همسر #شهید_قاضی_میر_سعید
یه شب بارونی بود.
فرداش حمید #امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به #شستن لباسها .
همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده.
گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟
دو زانو کنار حوض نشست و دستهای #یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت: ازت #خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با #ماشین_لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه ...
حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم . با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که #درک میکنی، میفهمی، قدر شناس هستی، برام کافیه.
@roshanirah
🍀 #خاطرات_همسرداری 🍀
🌸 #همسر_شهید_مرتضی_آوینی:
💗 با این که تعداد مسئولیت هایی که داشت از حد توانایی های یک آدم خارج بود، ولی در #خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمیکردیم.
💓 با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً #گرفتاری کاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهدهمان بود، وقتی من می گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، می برد.
💓 من هیچ وقت درگیر مسائل #خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم. جالب است بدانید که اکثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صفها انجام می داد. تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمی کرد. خلق خوشی داشت. roshanirah@
#خاطرات_همسرداری
🚼 صبح زود حمید می خواست بره بیرون، برایش تخم مرغ آب پز كرده بودم، وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایساده بود ، همین كه تخم مرغ ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش، هم #عصبانی بودم كه اومده بود تو آشپزخانه هم ترسیده بودم كه نكنه طوریش بشه.
🚼 حمید سریع خودشو رسوند تو آشپزخانه و با خونسردی بهم گفت : #آروم_باش ،تا تو آروم نشی بچه رو دكتر نمی برم، این قدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم، یه هفته تموم می بردش دكتر بهم می گفت: دیدی خودتو بیخود ناراحت كردی دیدی بچه خوب شد.
🍀 #خاطرات_همسرداری
🍀 هر چی از پشتِ درِ آشپزخونه #خواهش کردم فایده نداشت. در رو بسته بود و می گفت: «چیزی نیست الآن تموم می شه».
🍀 وقتی اومد بیرون دیدم آشپزخونه رو مرتب کرده، کفِ آشپزخونه رو شسته، ظرف ها رو چیده سرِ جاشون، روی اجاق گاز رو تمیز کرده و خلاصه آشپزخونه شده مثل یه #دسته_گل.
🍀 گفتم: «با این کارها منو خجالت زده می کنی». می گفت: «فقط خواستم #کمکی کرده باشم».
شهید علی صیاد شیرازی
📚خدا می خواست زنده بمانی، صفحه 7
🌼 مقام معظم رهبری:
این زن #کارپرداز همه کارهای زندگیتان نیست که همه کارهای زندگیتان را روی دوش او بگذارید و بعد مؤاخذه کنید. نه این یک #گلی است در دست شما.
📚 مطلع عشق صفحه 50
#خاطرات_همسرداری
تا اومدم دست به کار بشم سفره رو انداخته بود. یه پارچ آب، دو تا لیوان و دو تا پیش دستی گذاشته بود سر سفره. نشسته بود تا با هم غذا رو شروع کنیم.
وقتی غذا تموم شد گفت: «الهی صد مرتبه شکر، دستت درد نکنه خانوم. تا تو سفره رو جمع کنی منم ظرف-ها رو می شورم». گفتم: «خجالتم نده، شما خسته ای، تازه از منطقه اومدی. تا استراحت کنی ظرف ها هم تموم شده».
نگاهی بهم انداخت و گفت: «خدا کسی رو خجالت بده که می خواد خانمشو خجالت بده». منم سرم رو انداختم پایین و مشغول کار شدم.
🔷شهید حسن شوکت پور
📚 حدیث آرزومندی، صفحه108
💠 مقام معظم رهبری:
یک وقتی هست انسان در دلش حقیقتا از خدای متعال به خاطر ازدواج موفق سپاس گذار و متشکر است این خیلی ارزش دارد،...منتهی وقتی ما از خدای متعال متشکر شدیم، یک عملی، یک حرکتی، یک موضع گیری هم براساس این تشکر لازم می آید که انجام دهیم.
📚 مطلع عشق، صفحه 16