eitaa logo
روشنی راه 🇮🇷
196 دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
300 فایل
🌠 بیانات رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای: «امروز هیچ‏کس نمی‏تواند انکار کند که فوری‏ ترین هدف دشمنان جمهوری اسلامی، تسخیر پایگاه ‏های فرهنگی در کشور است.» 🌷کپی مطالب(با نام کانال خودتان) با ذکر صلوات بر شهدا حلال است 🌷 https://t.me/roshanirah
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ✔️ دیدار با در پرواز عمومی❗️ ➕🎥ویدئویی از حضور رهبری در هواپیمای عمومی👇 ✍️راوی: 📌«یک بار که با هواپیما به سفر مشهد می‌رفتم، در طول مسیر دیدم در قسمت جلو هواپیما انگار وضعیت متفاوتی است. مسافران از جاهای مختلف هواپیما ، یکی یکی به قسمت جلو می رفتند و آنجا کنار یکی از صندلیها می نشستند. سپس با شخصی که روی آن صندلی نشسته بود چیزهایی می‌گفتند و بعد ، و راضی ، برمی‌گشتند و سر جایشان می‌نشستند. 📌کنجکاو شدم بدانم قضیه چیست❓ از یکی از کسانی که از آنجا برمی‌گشت ، موضوع را پرس‌و‌جو کردم که گفت: کسی که آنجا نشسته، است.❗️ 📌هم بسیار کردم و هم خوشحال شدم . پاشدم که به قسمت جلو هواپیما بروم و از فردی که متوجه شدم محافظ است، پرسیدم: می‌شود رفت و با آقا صحبت کرد❓ به آرامی گفت : بله. قدری تا کسی که پهلوی آقاست ، صحبتش تمام شود. از فرصت استفاده کردم و پرسیدم: چرا آقا با پرواز عمومی به مشهد می روند⁉️ ✅گفت: آقا فقط سفرهای رسمی دولتی را با پرواز اختصاصی می‌روند. سفرهای شخصی را [که معمولا هم به مشهد است] مثل همه مردم، با پرواز عمومی می‌روند.‼️ پرسیدم : یعنی می روند برایشان بلیط هم می خرید⁉️ گفت : بله . مثل بقیه مسافرها، برایشان بلیط می‌خرند . یا ، می‌آیند سوار هواپیما می‌شوند و راهی می‌شوند. تازه توی هواپیماست که خدمه پرواز و مسافران، متوجه حضور ایشان می‌شوند.‼️ 📌صبر کردم تا صحبت نفر قبلی تمام شد . جلو رفتم و من هم دقایقی با ایشان صحبت کردم.» 🎥در سال ۹۱ نیز یکی از مسافران یک پرواز عمومی تهران-مشهد، فیلمی را از حضور بدون تشریفات آیت‌الله در هواپیما در وبلاگش منتشر کرده بود.👆 مثل آقای خامنه ای . صحیفه نور ج۱۷ص۲۷۲. ⭕️
‌ ●شب ، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ ●طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ ●موقع نماز صبح، از خواب . نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. ●مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. ●من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... ✍️ به روایت همسر بزرگوار شهید شهید_محسن_حججی🌷