تا اندڪے دݪش میگرفت میرفت سراغ تݪفن.
مے گفت صداے پدر و مادر یا همسرم را نشنوم آرام نمے شوم.
براے پسرش دݪتنگے مے ڪرد و هر بار تماس مے گرفت مے پرسید سید محمد توانست دوچرخه اش را رڪاب بزند؟!
اما با تمام دڷبستگے هایش خداحافظے ڪرد...
داوطلب شد و رفت..
به دوستش گفت مے دانم این بار دیگر شهید مے شوم.
در خواب دیدم ڪة از آسمان به پیڪر خون آلود خودم نگاه مے ڪنم.
همسر و فرزندم را به خدا مے سپارم...
#شهید_سیدرضا_طاهر