📜 #نویسنده_نوجوان
🏅 متن برگزیده کلاس نگارش
📝 ققنوس
تعطیل شد.
داشتیم خودمان را برای هیئت دانشآموزی جشن ولادت حضرت زینب سلام الله علیها آماده میکردیم که خبر آمد هیئت برگزار نمیشود.
همه چیز از حوالی ساعت ۱۵ روز سهشنبه شروع شده بود.
اما ما خبر را نزدیک اذان مغرب شنیدیم.
همه دست به دعا شدیم برای بهبودیاش، اما تقدیر چیز دیگری بود.
جواد پر کشید...
تمام خاطراتم، دیدههایم و شنیدههایم در کانتینری پر از آتش سوخت، دود شد و به هوا رفت.
جواد را همه جا میبینم، در قطار، در حرم امام رضا (علیه السلام)، در چایخانه، در هیئت و... .
او را در ایستگاه راهآهن میبینم که دارد داد میزند: «شش نفر مرد میخواهم تا بروند واگن۲».
او را در اردوگاه میبینم که با همان لبخند همیشگی نشسته و دارد بچهها را میخنداند.
او را میبینم که در هنگام وداع با احترام نظامی از امامش #خداحافظی و حرم را ترک میکند.
جواد را میبینم که سوخت.
سوخت تا ققنوس شود.
سوخت تا از خاکسترش سر به افلاک بکشد و از بند خاک رها شود.
ولی نه! جواد خاکی بود اما در بند خاک نبود.
او از ابتدا در فکر سفر به افلاک بود.
او اصلاً در خاک نبود.
و حال جواد را میبینم که این بار با #سلام نظامی به استقبال امامش میرود. امامی که قول داده بود سه جا به دیدارش خواهد آمد.
جواد را هنوز هم می بینم.
منتظر میمانم تا این ققنوس در رجعت با فرماندهاش باز گردد و در رکاب او دوباره بسوزد.
شادی روحش صلوات.
✍🏻 نویسنده : سید امیرعلی سراجی
👨🏫 استاد راهنما: آقای محمدحسین بارونقی
#مدرسه_رویش_دوره_اول
🌱 مدرسه رویش را دنبال کنید
🇮🇷 @rouyesh_school