کبوتر نامه بر (قسمت اول) - @mer30tv.mp3
زمان:
حجم:
5M
#قصه_کودکانه
#قسمت_اول
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
هر شب
ساعت 20:30
🌸 @royayerangiii 🌸
بفرست به دوستانت
شناسنامه کتاب
نام کتاب :ویشکا 1
نام مولف :مائده افشاری
#قسمت_اول
#ویشکا_۱
وارد خانه شدم در را که باز کردم از پله ها بالا رفتم مامان با صداےبلندے گفت : آمدے
سلام
بیا داخل آشپزخانه
دوباره چند پله ای که رفته بودم را برگشتم به سمت آشپزخانه رفتم مامان مشغول پخت پای سیب بود🥧
بوی خیلی خوبی توی آشپزخانه پیچید بود
ویشکا شب باید بریم مهمانی استراحت کن و یک لباس خیلی زیبا آماده کرد
ویشکا با بی حوصلگی به مامان نگاه کرد کجا دوباره باید بریم ؟
شب عمه روژین مهمانے گرفته شایان تاره از فرانسه برگشته مے هم جمع ڪنه
ڪلے دختر👱🏻♀ توے جمع هستند ڪه عاشق شایان هستند، تو هم بیا خودے نشون بده بلاخره هر چے باشه پسر عمه ات أه مامان خسته شدم از این همه مهمانےهاے مسخره همش رقص ، شراب ،آهنگ دیگر حالم بهم مے خورد
من امشب نمیام😱
یعنے چے نمیام؟
این شب خیلے مهمے هست!
مامان حوصله ے بحث ندارم همین ڪه گفتم به طرف پله ها رفتم با ناراحتے کیفم را روے زمین مےڪشیدم ، در اتاق را باز ڪردم روی تخت نشستم
در فڪر فرو رفته بودم آخر چطور مے توان این مهمانے را نرفت؟
طولے نڪشید در اتاقم به صدا در آمد
گفتم مامان حوصله ندارم برو تنهام بزار
حال حوصله ے ما را هم ندارے
با هیجانے ڪه آڪنده از خجالت بود گفتم : چرا داداشے بیا تو ڪه دلم برات یه ذره شده
وردشاد چند وقتے بود ڪه مسافرت بود ، من اصلا متوجه برگشتن او نشده بودم
چے شده خواهرے چرا این قدر بهم ریخته هستے؟!
گفتم مامان گیر داده ڪه باید شب توے مهمانے عمه روژین شرڪت ڪنم!
خوب این ڪه ناراحتے نداره نرو🙃
وردشاد درو بست و رفت منم ڪه خیلے خسته بودم ، تازه از دانشگاه آمده بودم چشمانم را بستم و همان جا روے تخت خوابم برد
چشمانم را باز ڪردم ساعت ۸ شب بود بلند شدم ، داخل آشپزخانه رفتم ڪمے غذا خوردم مادرم آمد
پس تو چرا هنوز آماده نشدی
من ڪه گفتم نمیام😐
ویشڪا با من بحث نڪن دم در منتظرتم
مامان امشب اصلا میل شما نیست من باید برم پیش
دوستم با سڪوتے ڪه پر از خشم بود از ڪنار مادرم گذشتم و داخل اتاق رفتم لباس هایم را عوض ڪردم به سمت ماشین رفتم بعد از سوار
شدن نمے دانستم ڪجا باید بروم
همین طور سرگردان در حرڪت بودم ڪه ڪنار پارڪے ایستادم
چند قدمے راه رفتم روے یڪ نیمڪت نشستم خیلے فڪرم مشغول بود ڪه ناگهان دو پسر جوان حدود بیست و سه یا چهار ساله به من نزدیڪ شدند و مشغول شوخے و اذیت ڪردن من شدند من هم سعے مےڪردم با داد و فریاد آن ها را از خودم دور ڪنم، اما مقاومت نتیجه اے نداشت دو پسر به آزارشان ادامه دادند و من هم با صدای بلند جیغ می کشیدم ناگهان یک مرد جوان با ظاهری متفاوت از آن دو پسر به سمت ما آمد
🌸 @royayerangiii 🌸
بفرست به دوستانت
نویسنده: تمنا 😘🌸
#قسمت_اول
شاهنامه خوانی به نثر
کیومرث
پادشاهی کیومرث، اول ملوک عجم سی سال بود
آن زمان که هیچ کس نمی داند اولین پادشاه ایران که بود، جز آنکه نسل اندر نسل از پدر به پسر رسیده، اما سراینده ی شاهنامه، داستان را چنین آغاز می کند:
در روز اول فروردین ماه، کیومرث تاج شاهی بر سر نهاد و جایگاه سلطنتش را در دل کوه بنا کرد. کیومرث سپاهی گرد آورد و چون پوشیدنی ای جز پوست حیوانات نبود، خود و سپاهیانش از پوست پلنگ پوششی برای خود ساختند. کیومرث سی سال بر جهان حکمرانی کرد. از هر جانوری یک جفت (نر و ماده) پرورش می داد. پسری زیبا و هنرمند به نام سیامک داشت که بسیار به او عشق می ورزید. سیامک نیز همچون پدر لایق تاج و تخت پادشاهی بود.
کیومرث در کمال سعادت و خوشبختی روزگار سپری می کرد و هیچ غم و دشمنی نیز نداشت، به جز دیوی بداندیش که نسبت به او حسادت می کرد و همیشه در فکر تصاحب تاج پادشاهی بود.
به رشک اندر اهریمن بدسگال
همی رای زد تا بیاکند یال
این دیو پسری داشت که مانند گرگ درنده خو بود. این پسر که در میان سپاه بزرگ و دلاور شده بود، سرانجام با لشکری گران به سوی کیومرث یورش آورد و خواست با شکست لشکر شاه، تاج و تخت شاهی را از آن خود کند.
دو لشکر به هم درآویختند و جنگی سخت درگرفت. لشکر اهریمن درهم شکست و بازگشت.
برگردان به نثر: #سیدعلی_شاهری
💞@royayerangiii