eitaa logo
روزنه
206 دنبال‌کننده
472 عکس
52 ویدیو
9 فایل
فاطمه رزم خواه می خونم📚 می نویسم📝 استادیار مدرسه نویسندگی مبنا⏺ یادگیرنده مادام العمر👩🏻‍🏫
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله توی دوره مقدماتی نویسندگی جلسه ای را اختصاص می دهیم به حرف زدن از شروع کردن های درست و حسابی. امروز یک کتاب دیگر به آن چندتایی که همزمان دارم میخوانمشان اضافه شد. 📔 آمیخته به بوی ادویه ها 🖊مریم منوچهری 🔖 نشر ثالث با یک شروع درست و حسابی👌🏻
💢از رفح تصاویر زیادی بیرون نیامده زیرا سطح جنایات جوری بوده که حتی رسانه‌ها اجازه‌ی بازنشر چنین محتواهای دلخراشی را به ما نمی‌دهند، برای گشایش کار مردم مظلوم فلسطین و نابودی رژیم نامشروع صهیونیستی با ما دعای فرج بخوانید. تعداد دعایی که مایل به قرائت هستید اینجا وارد کنید. https://EitaaBot.ir/counter/kxna این ختم دسته جمعی را برای دوستانتان نیز ارسال کنید. 🆔 @Revayate_ensan_home
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اللهم صل علی ولیک علی‌بن‌موسی‌الرضا 🗓 ٢٣ ذی‌القعده؛ روز زيارت مخصوص امام رضا(علیه‌السلام) 💻 Farsi.Khamenei.ir
📚 همیشه سرمون توی کتابه! 📣 آغاز ثبت‌نام حلقه کتاب مبنا ما تو حلقه کتاب مبنا، فقط کتاب نمی‌خونیم؛ بلکه با کتاب زندگی می‌کنیم! یعنی: مهمونی‌هامون ! به جای اینکه دائم درگیر این باشیم که حالا چی بپوشم؟ به این فکر می‌کنیم که ؟ و به جای اینکه همش سرمون تو گوشی باشه! ! هم‌خوانی و نقد کتاب‌های: 📖 سباستین - اثر منصور ضابطیان 📖 زمین سوخته - اثر احمد محمود 📖 در جبهه غرب خبری نیست - اثر اریش ماریا رمارک 🔻 اطلاعات بیشتر دوره و ثبت‌نام حلقه کتاب: http://B2n.ir/a92820 http://B2n.ir/a92820 | @mabnaschoole |
بشتابید بشتابید🤩 می تونید با این کد تخفیف حلقه کتاب رو شرکت کنید و از کتاب خوندن با برو بچه های باحال مبنا لذذذذت ببرید😍
هشت دقیقه. نه کمتر، نه بیشتر
بسم الله هشت دقیقه، نه کمتر و نه بیشتر رفیق قنادم تاکید دارد رویش.تخم مرغ و وانیل و شکر باید دقیقا هشت دقیقه با هم دمخور بشوند و بچرخند. کرنومتر گوشی را می گذارم کنار ظرف گُل گلی صورتی که مواد را تویش ریخته ام. همزن را توی دستم مسلح می کنم. می گذارمش لای مواد و برای اینکه همان اول، شکر روی تخم مرغ را پرتشان نکند توی در و دیوار، همانطور خاموش کمی این ور و آن ورش می کنم تا جا خوش کند بینشان. یک دقیقه اول را سرک می کشم توی برنامه های دیگر گوشی. پیوندِ کارگاهی که امروز جلسه اولش است را فرستاده اند. بعید است به دیدار زنده استادِ جدید برسم. یحتمل باید به ضبط شده اش قناعت کنم. می روم سراغ مفاتیح مجازی ام. زیارت امیرالمومنین را می خوانم. فَاَضِفنی یامَولای دلم خوش می شود. فکرم می رود به تکلیف آن یکی کارگاه که استادش طبق روال یکشنبه ها الان ها نشسته و دارد تمرین ها را می خواند و یکی یکی حواله گروه بچه های کلاس می کند. من هنوز سوژه هم پیدا نکرده ام برایش. کرنومتر می گوید رسیده ام سر پنج دقیقه. زیارت حضرت فاطمه را هم می چسبانم تنگش. أنا لَکِ مصدقٌ صابِر تازه می شود شش دقیقه. می روم سراغ تقویم. یادآوری نماز یکشنبه آخر ذیقعده را می کند. هر سه، یکشنبه گذشته ی این ماه همه جا دیده ام تاکیدش را. مدام حواله به یکشنبه بعد. امروز؟! رسیده ام سر هفت دقیقه که صدای پسرک در می آید. پستانک و این حرف ها شوخی است فقط. تا بیست و پنج ثانیه معطلش می کنم. اما بیشتر نمی شود. بد خواب بشود کارم ساخته است.عطای سی و پنج ثانیه بعدش را به لقایش می بخشم و همانطور که طفلکم دارد شیر می خورد دل خوش می کنم به پذیرایی امیرالمومنین که دلخوشی پسرک و البته آبروی مامانش لکه دار نشود.
می‌شه منت به سرم بذارید برای سلامتی دوست عزیزم هر چندتا که می‌تونید صلوات بفرستید... امیدمون به سیل صلواتیه که می‌خواهیم برای باز شدن چشم‌های قشنگش راه بندازیم 💔
هدایت شده از گاه گدار
ما توی مبنا در دنیای عجیبی داریم زندگی می‌کنیم. همین الان، توی همین دقیقه‌ها که من دارم این کلمه‌ها را می‌نویسم، همه ما نگران یک دوست و همکار عزیز هستیم. همکاری که همشهری خیلی از ماها نیست و تا به حال چهره‌اش را هم ندیده‌ایم. دوست عزیزی که از پر کارترین ها در جمع ماست و حضورش و دقت بالایش در کار همیشه اسباب خیال راحتی است. این دوست عزیز این روزها در بیمارستان است، سطح هوشیاری‌اش پایین است و توی مراقبت‌های ویژه بستری است. ما نگرانش هستیم، مثل خانواده‌اش. من البته به خدا خوش‌بینم و می‌دانم که لطفش همیشه پیش پای ما بنده‌هاست اما این را هم می‌دانم که گره‌های زیادی در زندگی هست که باز شدنش به واسطه دعاهای ماست. برای این دوست ما دعا کنید. با هر کلمه و جمله‌ای که بین شما و خدا صمیمی‌تر است، برای این دوست ما دعا کنید. ما نگرانش هستیم.
بسم الله امشب جمع شدیم یک جا. نه که فکر کنی جسم هایمان. نه! قلب هایمان. یکی مان نجف بود، یکی مان کربلا. چندنفرمان مشهد و بیشترمان توی خانه هایمان و یحتمل چندتایی هم مثل من سر سجاده. زیارت و روضه اباعبدلله علیه السلام را خواندیم و حدیث شریف کسا را با هم زمزمه کردیم، به نیت شفای رفیق ندیده، اما پر همت مان. همان که تا جایی باشد خیالت راحت است، از به انجام رسیدن آن کار. رد خور ندارد تلاشش. میثاقِ ما تا بوده برایمان اسطوره امید و تلاش بوده. حالا امروز بعد از یک هفته بی خبری محض، بالاخره صدای نفس هایش از آی سی یو رسید بهمان. هوشیاری پایینش بدجوری دلمان را خالی کرده. بین خودمان تقسیم کرده ایم صلوات ها را، سوره حشر را، حدیث کسا را. هر که هر چه بلد است گفته و ما مثل غریقی که به هر شاخه ای دست می اندازد همه را به امید رسیدن صدایمان به آسمان چنگ زده ایم. منت دار لطفتان هستم اگر صلواتی برای سلامتی رفیقم بفرستید.
هدایت شده از گاه گدار
بسم الله الرحمن الرحیم من دوستی داشتم که وصیت کرد روی سنگ قبرش بنویسند: «مرگ پوسیدن نیست، از پوست در آمدن است.» خانم رحمانی! حالا که دست شما بازتر است، حالا که رنج زندگی برای‌تان تمام شده است، حالا که چشم تان تیزتر می‌بیند و واقعیت‌های دنیا پیش چشم‌تان روشن است، برای ما دعا کنید. ما این روزها زیاد به یاد شما بودیم، نذر کردیم، صلوات فرستادیم، قربانی کردیم، از دوستان و آشنایان‌مان برای شما دعا طلب کردیم اما تقدیر خدا چیزی بود متفاوت از آرزوی ما. من به صفای شما و تلاش بی‌وقفه شما و سلامت انگیزه شما شهادت می‌دهم. خاطره‌های شما از بین ما نمی‌رود و یاد شما را فراموش نمی‌کنیم. شما شریک همیشگی مبنا هستید و در هر خیر و نیکی که ساخته‌ایم و خواهیم ساخت، سهم دارید. مهمان اباعبدالله باشید ان‌شاءالله، هم‌نشین دختر پیغمبر باشید ان‌شاءالله، خدا مهربانی و مغفرت و لطفش را روزی‌تان کند، ان‌شاءالله. . پی‌نوشت. ما امروز یکی از همکاران خوب‌مان را در مبنا از دست دادیم. لطف می‌کنید اگر به دعا و صلواتی و فاتحه‌ای مهمانش کنید. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
هدایت شده از «هیام⁦«
میثاق پاشو مسخره بازی درنیار. الان وقت اینکاراست؟ مگه قفلی نزده بودی روایت امام رضا رو بازنویسی کنم بفرستم، هی میگفتی حیفه. بخداااا بازنوییسیش کردم، ایندفعه به حرفت گوش دادم، مثل روایت دفاع مقدس که بیخیالش شدم ، ولش نکردم. خودت گفتی دوست دارم اسمم کنار اسم شما بیاد. به نظرت اول اسم تو رو میارن یا ما. اصلا به نظرت روایتامون چاپ میشه؟ ببین ثبت نام تابستونه ، آل مبارک دست تنهاست. گیر ندیاااا میثاق، ده تا خلاق بیشتر نمی‌خوام. حالا مقدماتی اضافه اومد چند تا بهم بده. این کارات اصلا قشنگ نیستا... بیا تو گروه با مبارکه کل کل کن، بعد اونقدر ادامه بدین که حدیث بیاد دعواتون کنه چهار تا گیف بفرسته همه بخندیم. بیا با ریحانه و فائزه تا نصف شب چت کن، باور کن نمیگم: مگه شما خواب ندارید، برید بخوابید. میثاق چرا فیلم این هفته رو نقد نکردی؟ مقرری قاف رو خوندی یا نه؟ ببین شنبه ساعت سه جلسه داریم. بیا با هم ذوق کنیم که ساعت جلسه کله سحر نیست. زودتر آنلاین میشی جواب میدی وگرنه باید ازون معجون خفنا که از اسنپ فود میگیری یدونه برام بفرستی تا ببخشمت. فهمیدی؟؟ خسته ای؟ حق داری. باور کن خیلی حمد خوندم کمتر درد بکشی، خدا رو قسم دادم. میثاق وقتی میگفتی درد دارم روحم مچاله میشد. رفتی استراحت کنی؟ نوش جونت. بخواب. راحت دلت شور نزنه، هنرجوهات رو تقسیم کردیم، حواسمون به همشون هست. من دلم برات تنگ شده ولی تو راحت بخواب، خیلی این مدت خسته شدی. میثاقم، نذاشتی ببینمت، ولی از روی همون عکس سیاه سفید دلبرت، اون روز که خونه مرضیه اینا جمع بودیم، گفتم میثاق از همه‌مون خوشگل تره. بخواب خوشگل خانوم، بخواب خانم رحمانی جان.... .
روزنه
می‌شه منت به سرم بذارید برای سلامتی دوست عزیزم هر چندتا که می‌تونید صلوات بفرستید... امیدمون به سیل
انالله و اناالیه راجعون رفیقم عزیزم چقدر دنیا بهت سخت گرفت راحت شدی بخواب رفیقم 😭 رسیدی به خواهرت، به مارالت، چقدر یادش بودی، چقدر دلتنگش بودی. خوش باش با مارال، عزیز دل ما😭 تا امروز برای تو حمد شفا خوندیم و ذکر و قرآن و قربانی. حالا نوبت مامانته نوبت بابات که همیشه می گفتی هواتو داره که آب تو دلت تکون نخوره. نوبتشونه که سوره عصر بخونیم براشون و صبر بخوایم براشون😭 اللهم انا لا نعلم منها الا خیرا😭
هدایت شده از قَلَم‌ریزِ مهاجر♤
هفده خواهر بودیم حالا شانزده نفریم یکی‌مان پر کشید و رفت و تمام
بسم الله توی آن شب کذایی بعد از اینکه زنعمویم رفت ، وقتی جمع شدیم دور هم و با صدای بلندگریه کردیم و همدیگر را توی آغوش گرفتیم و ضجه زدیم، فهمیدم چقدر از آن سیلیِ مرگ، دم گوشم و بـُهتش و غصه اش و حتی ترسش دارم خالی می شوم. آرام تر می شوم. حالا اما هر کداممان چنباتمه زده ایم پشت درِ مجازی گروهمان، توی گوشه ای تک و تنها، و پناه آورده ایم به کلمه ها. راست گفت مهزاد الیاسی« کلمه اگر نبود، ما چه می کردیم؟!» اما کافی نیست برایمان میثاق. ما لازم داریم دست بیندازیم توی آغوش هم و زار بزنیم و از تو بگوییم. رو به روی مامان رنجور و خسته ات بنشینیم و از دلخوشی ات بگوییم که به مارال رسیده ای و اینطوری آرامَش کنیم و آرام شویم. ما اینها را لازم داریم دختر. سحر امروز چشم که باز کردم، به چشم های تو فکر کردم. که امروز بی درد خوابید. که امشب توی سرد خانه خوابید. از فکرش لرزیدم. دوست داشتم فقط به تمام شدن دردهایت فکر کنم. دلش را نداشتم برایت فاتحه بخوانم. اما خواندم. اذان و اقامه نماز صبح را که خواندم، برایت فاتحه خواندم که از مرحله انکارِ بعد از رفتنت عبور کنم. خانه ات بهشت رفیق اللهم انا لا نعلم منها الا خیرا😭
هدایت شده از [ هُرنو ]
وصیت.mp3
10.78M
میان به ما تسلیت می‌گن... قبول داری که منطق نداره؟ ما خودمون باید بریم به پدر و مادرت تسلیت بگیم... من درک نمی‌کنم که چه شده. صبح سیداحمد نوشت که مصطفا من خیلی دعا کردم... گفتم سید من اصلا نمی‌فهمم چه‌مون شده؟ من آدم گریه‌کنی نیستم. توی جمع سخت گریه می‌کنم. توی روضه باید همهٔ عضله‌های صورتمو فشرده کنم تا پلک‌هام نم‌ناک بشه. من درک نمی‌کنم که چرا تا سرمو می‌چرخونم، اشکم درمیاد؟ من درک ندارم. چجوری تونستی اینجوری جیگرمونو بسوزونی خواهر من؟! پانوشت: نوشته بودی که ترس، برای آنهایی است که منتظر ندارند. من از اسمع افهم گفتن‌های تلقین‌خوانِ فردا می‌ترسم. برای خودم می‌ترسم. لطفا فردا منتظرمون باش. آدم‌هایی که تا حالا ندیده بودی‌شون دارن میان. منتظرمون باش که نترسیم. اگه دیدی داریم گریه می‌کنیم، واسه تو نیست. واسه خاطر خودِ مچاله‌شده‌مونه... این مداحی رو چندبار گوش داده باشم خوبه؟ ؟ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
و مسافرِ به‌ سوی تو، مسافتش بسیار نزدیک است... تشییع خواهرمان، فردا ساعت ۱۰صبح در امامزاده حمیده‌خاتون خواهد بود... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از حُفره
رفیق جوانم آرام گرفت. تمنا می‌کنم برایش فاتحه و صلواتی بفرستید. منت بر سرم می‌گذارید اگر زیارت عاشورا یا صفحه‌ای قرآن مهمانش کنید. خدا خیرتان بدهد.
هدایت شده از [ هُرنو ]
به یاد خواهرمان ، جهت شرکت در ختم قرآن، صلوات، فاتحه، ذکر لا اله الا الله و... از طریق پیوند زیر، اقدام کنید. 👇 https://iporse.ir/6251613 بخوانیم تا برایمان بخوانند... نماز لیلة الدفن: میثاق بنت مهدی
• منت سرمون بذارید و برای دوست و همکار عزیزمون نماز شب اول قبر بخونید. ان شاءالله که روزی هم آدم‌هایی باشن برای ما بخونن و توشه راهمون کنن...😔 نماز لیله الدفن: دو رکعت رکعت اول حمد و آیه الکرسی رکعت دوم حمد و ده مرتبه سوره قدر بعد از سلام نماز، این دعا خونده بشه: اللهم صل علی محمد و آل محمد و ابعَث ثوابَها الی قبر میثاق بنت مهدی...
می‌خواهیم دست در دست هم دهیم، بسته‌های ارزاق تهیه کنیم برای خانواده‌های کم‌بضاعت تا این شب‌ها سفره‌هایشان خالی نماند. هر چه نور و خِیر در این قدم است، فرشینه راهِ خواهر عزیزمان، . به نیت عزیز تازه گذشته‌مان خیرات می‌کنیم اما به گواه کلام مولایمان امیرالمؤمنین همه‌ ما به این زاد و توشه محتاجیم‌. آهِ! مِن قِلَّةِ الزّادِ، و طُولِ الطَّريقِ، و بُعدِ السَّفَرِ، و عَظيمِ المَورِدِ! تا ساعت ۲۴ روز چهارشنبه منتظر محبت شما هستیم، بعد از آن ارزاق تهیه و توزیع میشود. لطف‌تان، هر مقدار که هست، به روی چشم:
۵۰۴۱۷۲۱۰۴۶۰۳۴۲۹۵
(جهت کپی کردن شماره کارت، روی آن کلیک کنید) بِنامِ سید محمدحسین غضنفری نیازی به اعلام یا ارسال رسید نیست، کارت اختصاص به خیریه‌ی سفره‌ی آسمانی [@sofreasemaniii] دارد.
هدایت شده از گاه گدار
چالشی گذاشته بودم برای پذیرش استادیار در مدرسه نویسندگی مبنا. بهترین هنرجوها تویش شرکت کرده بودند و من باید تعداد کمی را انتخاب می‌کردم. چالش چهار مرحله داشت، یک مرحله‌اش فرستادن یک صوت بود. باید یکی از تکنیک‌های نویسندگی را درس می‌دادند تا ارزیابی کنم بلد هستند نکته‌ای را آموزش بدهند یا نه. میثاق رحمانی پیام داد که نمی‌تواند صوت بفرستد. گفتم بدون صوت تدریس نمی‌شود توی چالش شرکت کرد. پرسیدم چرا نمی‌خواهد صوت بفرستد؟ گفت نمی‌تواند حرف بزند، گفت همیشه ماسک اکسیژن روی صورتش هست و صدایش جوهر ندارد. فکر این‌جایش را نکرده بودم. پرسید راهی ندارد؟ پرسید می‌شود تدریسش را تایپ کند؟ جوابم معلوم بود، نه. استادیار باید با هنرجوهایش حرف می‌زد و تعامل می‌کرد. متن‌ها به اندازه صوت‌ها جان نداشتند. راستش را بخواهید ترسیدم بگویم نه، چیزی توی ذهنم می‌گفت اجازه نداری به خاطر بیماری فرصت شرکت در چالش را از کسی دریغ کنی. قبول کردم اما همان وقت گفتم که متن باید به اندازه تدریس صوتی خوب باشد و هنرجو را توجیه کند، گفتم کار سختی است ولی اشکال ندارد، شما متن بفرستید. من توی چالش استادیاری بی‌تعارف هستم، سخت‌گیر می‌شوم و رودربایستی‌ها را می‌گذارم کنار. میثاق رحمانی توی چالش استادیاری ۸۵ امتیاز از ۱۰۰ امتیاز گرفت که امتیازی واقعا بالا بود و وارد مصاحبه شد. مصاحبه ما هم به صورت متنی پیش رفت و بالاخره در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ عضو گروه استادیاری مبنا شد. حالا در ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ایستادم روبه‌روی تابوت میثاق رحمانی و برایش نماز خواندم، رفتم پای قبرش و برایش تلقین خواندم، دست توی خاک‌های قبرش فرو بردم و فاتحه خواندم. من فکر این‌جایش را نمی‌کردم. در همه این روزهای همکاری که کار توقف و تعطیلی و مرخصی نداشته، میثاق رحمانی یکی از همراه‌ترین‌ها با مبنا بود. میثاق رحمانی کار خودش را کرد، آجرهایی در ساختمان مبنا گذاشت و رفت. حالا من مانده‌ام با جمع خوبی از دوستان و همکارانم که باید راه را ادامه بدهیم. قله‌های بزرگی هست که باید فتحش کنیم و آن بالا در روز افتخار جای دوستان از دست داده‌مان را خالی کنیم و باز راه بسازیم تا قله‌هایی بلندتر. من به خدا خوش‌بینم، می‌دانم هر چه برای ما و دوستان‌مان رقم می‌زند، خیر است. خیری که گاهی البته تلخ است و‌ گاهی شیرین. ما خدای خوبی داریم، این را حالا عیان‌تر از هر وقت دیگر و هر کس دیگر، میثاق رحمانی می‌فهمد و حتما شهادت می‌دهد، ما ولی صدایش را نمی‌شنویم، مثل روزهایی که این‌جا بود، با ما بود ولی صدایش را نداشتیم. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh