eitaa logo
💠روضَةُالحَسَن(ع)💠
236 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
🌟اللهم عجل لولیک الفرج 🔻بخشی از فعالیت‌ های هیئت روضة الحسن (ع)🔺️ ✅️برگزاری مراسمات در مناسبت های ملی،مذهبی ✅️برگزاری مسابقات فرهنگی،هنری ✅️برگزاری کمک های مؤمنانه جهت خانواده های نیازمند 🌐 ارتباط با ما: @admin2rozatalhasan @admin1rozatalhasan1400
مشاهده در ایتا
دانلود
▪ أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ ▪یا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا ▪آخرِ صفر است و ▪عزای ثامن الحجج ▪سینه بزن و بگو ▪اللهم عجل لوليك الفرج ▪یاصاحب الزّمان(عج) ▪شده بیت الاحزان ▪کل کشور ایران ▪مولاجان یا رضا جان.. ▪شهادت حضرت علی بن موسی الرضا ▪علیه السلام بر پیروانش تسلیت باد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
-🖤 حالا که در جوار وجود نورانیه امام‌‌رضاجان هستید ، برامون دعاکنید ...🙏🏻 آقای خادمِ‌ملت ، آقای سید محرومان😔 •{ کمی قبل از آرامش }•‌‌↝⁩🌱
💠 خداحافظ قهرمان... 📸 ساره جوانمرادی با کسب ۴ طلا و یک برنز مسابقات پارالمپیک، از ورزش قهرمانی خداحافظی کرد 🔸 جوانمردی پس از پایان کارش در بازی های پارالمپیک از ورزش قهرمانی خداحافظی کرد 🔸او امروز در میکس تپانچه ۵۰ متر هم جایگاه چهارم را به دست آورد. 🏆مهم‌ترین افتخارات ساره جوانمردی: 🥇 ۴ مدال طلای بازیهای پارالمپیک 🥉 ۱ مدال برنز بازیهای پارالمپیک 🥇 ۵ مدال طلای رقابتهای قهرمانی جهان 🥈 ۲ مدال نقره رقابتهای قهرمانی جهان 🥉 ۱ مدال برنز رقابتهای قهرمانی جهان 🥇 ۳ مدال طلای رقابتهای جام جهانی 🥈 ۱ مدال نقره رقابتهای جام جهانی 🥇 ۴ مدال طلای بازیهای پاراآسیایی 🥈 ۲ مدال نقره بازیهای پاراآسیایی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
24.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ نه اهل مشهد نه ولیکن ریشه‌ام آنجاست؛ جایی که شوق سالهای نونهالی بود! 🔹️شعری که آقای محسن کاویانی درباره خاطره زیارت حضرت رضا علیه‌السلام امسال در دیدار رمضانی شاعران با رهبر معظم انقلاب خواند👇 نه اهل مشهد نه ولیکن ریشه‌ام آنجاست جایی که شوق سالهای نونهالی بود همراه اتوبوس بنزِ سیصد و دو ، گاه می‌رفت تا مشهد دلم! بَه بَه! چه حالی بود! آقا نوارِ «لاله‌ی خوشبو رضا» بُگْذار فامیلیِ آقای راننده وصالی بود یک فرفره ، یک زنجبیلِ پیچی و یک عطر سوغاتِ خوبِ روزهای خردسالی بود با پرده‌ی نقاشی صحن حرم عکسی انداختیم و من لباسم خال خالی بود... @basijnewsir
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چجوری با امام معصوم باشیم یک راهکار ساده اما ارزشمند ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
🌱فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَن _ حجر۵۵
-🌷 در جیب‌هایت یک مشت امیــــــــــد بریز. از چوب لباسی چند رویا بـــــــــردار، روی گلدان زندگـی‌ات آبـی بپاش و کفش همت بپـــــــــوش باقی‌درست‌خواهدشد خورشیــد..هست، امیـد ..هست، خـــــدا هست...🦋 ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400 https://ble.ir/rozatalhasan1400
- امام رضای رئوف، تو برای قلب ویرانه ما حکم آب روی آتش را داری. همینقدر دل‌خوش‌کننده و حیاتی. درِ هر خانه‌ای برویم، باز ته دلمان می‌گوییم یا امام رضا خودت جورش کن. با تو خودمانی‌تریم انگار، غریبِ همیشه آشنای ما. •{ کمی قبل از آرامش }•‌‌↝⁩🌱 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• خوشبحال هر کس که شما رو داره عزیزترینم.✨️ . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💫"روضة الحسن" (ع)💫 🆔 @rozatalhasan1400
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁 قسمت146 دلم می خواست دوباره سرم را روی سینه اش بگذارم. انگار از چشم هایم فکرم را خواند. چون دستهایش را از دوطرف دور کمرم حلقه کرد و مرا در آغوشش کشید. صورتش را روی سرم گذاشتم و با لبهایش موهایم را نوازش کرد. با شنیدن صدای اذان زیر گوشم زمزمه کرد خدارو شکر که تو هستی... بعد من را از خودش جدا کرد نگاهی به بازویم انداخت و گفت: – بلوز آستین بلند نداری؟ جلوی کیارش اینجوری؟ شام میاد اینجاها. لبخندی زدم و قند توی دلم آب شد برای غیرتش، آرش و این حرف ها... پس راسته که میگن عشق باعث میشه رگ غیرت آقایون برجسته بشه... از کیفم ساق دستم را آوردم و گفتم: – اینا آستین هامه... با تعجب نگاهی به ساقها انداخت و گفت: – سر آستینهاش رنگ روسریته... ــ آره، مدلشه. ــ چقدر جالب... ــ من میرم وضو بگیرم. ــ منم برم یه سجاده از مامان برات بگیرم.. هر دو از اتاق بیرون رفتیم. مژگان با دیدن ما، رو به آرش گفت: – چه عجب...خوب شد من از اتاق امدم بیرونا... مژگان سارافن قهوه ایی پوشیده بود، بدونه زیر سارافنی، با ساپورت هم رنگش... شرمنده از حرفش به طرف سرویس رفتم، آرش هم با لبخند گفت: – لطفا از این به بعد توی اتاق مامان استراحت کن. لحظه ی آخر که می خواستم در را ببندم شنیدم که مژگان با خنده گفت: – بالشت تو بوی ادکلن میده، بوش رو دوست دارم، خواب آوره. در را بستم و از حرفش شوکه شدم. دلم نمی خواست حساس باشم ولی این حسادت بد جور سرکش شده بود. با آب سرد وضو گرفتم تا آرام شوم. از سرویس بیرون امدم و به طرف آشپزخانه رفتم. مادر آرش می خواست سالاد درست کند. جلو رفتم و گفتم: – مامان جان بزارید سالاد رو من درست کنم، الان نماز می خونم و میام. ــ دستت درد نکنه راحیل جان خودم درست می کنم. مژگان اشاره ایی به موهایم کرد و رو به مادر آرش گفت: –مامان آرش بافته ها... مادر آرش لبخندی زدو گفت: –بچم یاد بچگیاش افتاده، نگاه چقدرهم شل بافته، اون موقع ها هم موهای من رو همین طور می بافت. مژگان معترضانه گفت: –وا مامان! پس چرا کیارش از این کارها بلد نیست؟ ــ کیارش از همون بچگی هم با آرش فرق داشت، اصلا توخونه بند نمیشدکه بخواد چیزیم یاد بگیره. وارد اتاق که شدم دیدم آرش سجاده را برایم پهن کرده و خودش هم پایین تخت نشسته و غرق فکر است. تشکر کردم و سجاده‌ام را جوری میزان کردم که پشت به او نباشم. بعد از خواندن نماز، کنارش نشستم. سرم را به خودش چسباند. –راحیل. ــ جانم. ــ برام دعا می کنی. ــ برای چی؟ ــ برای این که خوب باشم. ــ تو خوبی آرش جان. پوزخندی زدو گفت: –اگه من خوبم پس تو چی هستی؟ نمی دانم این بغض، از کجا پیدایش شد. قورتش دادم و گفتم: – نمی دونم چی هستم، کاش میشد بنده باشم. آهی کشیدو گفت: ــ باز تو رفتی رو منبر عشقم؟ خوب بودن با بنده بودن چه فرقی داره؟ لبخند زدم وگفتم: –بدون منبر رفتن نمیشه زندگی کرد آرش. یاد‌آوری مهم ترین اصل زندگیه. میدونی آرزوم چیه؟ –نه –توام گاهی بری رو منبر. –ولی من از منبر رفتن و این حرفها خوشم نمیاد. مکثی کردم و گفتم: –به نظرم همه میرن رو منبر ولی هر کسی با روش خودش. فقط اسم منبر رو حذف می‌کنند، یه اسم با کلاس روش میزارن. مثلا همین چند دقیقه‌‌ی پیش مگه به من تذکر ندادی که آستینم کوتاهه؟ کوتاه خندید. –شاید دارم نذرم رو ادا می‌کنم. پرسیدم: –چه نذری؟ کمی مِن و مِن کردو گفت: –نمی‌خواستم مجانی بهت بگما، ولی میگم. با خدا عهد کردم اگر ما به هم رسیدیم، مسائلی که برای تو مهمه برای من هم مهم باشه. –چه نذر عجیبی! –فکر کردی فقط خودت مهریه‌ی عجیب تعیین می‌کنی. حالا جواب سوالم رو بده. –آخه تو میگی خوب، به نظرم خوب بودن راحته. مثلا یه آمریکایی هم که خدارو قبول نداره میتونه خوب باشه. مهربون باشه. مودب باشه، به فقرا کمک کنه. مثل خیلی از آدمهای بزرگ و مشهور اروپایی و آمریکایی و حتی صهیونیستی. ولی بنده بودن خیلی سخته. چون هر کاری میکنی باید برای خدا باشه نه برای نشون دادن خودت به دیگران. حتی گاهی این بنده بودن ممکنه سختی زیادی داشته باشه و در ظاهر به ضررت باشه. بعد با همان بغض ادامه دادم: –من که خودم این وسط حیرونم نه اینم، نه اون... نگاهی به من انداخت و متوجه‌ی بغضم شد. دستم را در دستش گرفت و گفت: –گاهی خودت رو خیلی اذیت می کنی. ــ نه بابا، چه اذیتی...فعلا که دارم از زندگیم لذت می‌برم. بلند شد و دستم را هم با خودش کشید. –خب خانم از رو منبر تشریف بیارید پایین تا بریم. از حرفش خنده ام گرفت و او ادامه داد: –حالا که فکر می‌کنم می‌بینم رو منبر رفتن بدم نیستا، چشمکی زدم و گفتم: –پس به زدی اون بالا می‌بینمت. نوچ نوچی کردو گفت: – میشه یه بارم از این زبونا جلوی مامانم بریزی، اون دفعه می گفت: –شانس آوردی راحیل زیاد زبون نداره... –خوب شد گفتی، پس یادم باشه از این به بعد جلو مامانت زیاد حرف نزنم...