☀️ شنبه:
شمسی: شنبه - ۰۵ آبان ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 26 October 2024
قمری: السبت، 22 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
ذکر امروز شنبه یارب العالمین
📆 روزشمار:
🌺12 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️20 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️40 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️50 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺57 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
🚩این جنگ را شما شروع میکنید اما پایانش را ما ترسیم میکنیم
« #حاج_قاسم»
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
🔴اطلاعیه قرارگاه پدافند هوایی کشور
باوجود هشدارهای قبلی مسئولین جمهوری اسلامی به رژیم جنایتکار و غیرقانونی صهیونیستی مبنی بر پرهیز از هرگونه اقدام ماجراجویانه، این رژیم جعلی بامداد امروز در اقدامی تنشزا، نقاطی از مراکز نظامی در استانهای تهران، خوزستان و ایلام را مورد هجوم قرار داده که ضمن رهگیری و مقابله موفق توسط سامانه یکپارچه پدافند هوایی کشور با این اقدام تجاوزکارانه، آسیبهای محدودی به برخی از نقاط وارد شده که ابعاد این حادثه در دست بررسی است.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
مداحی آنلاین - به نام نامی حیدر علم برمیداریم - رسولی.mp3
4.77M
به نام نامی حیدر علم برمیداریم
کنار مالک اشتر قدم برمیداریم
حماسی🔊
مهدی_رسولی🎙
#مرگ_بر_اسرائیل✊ 🇮🇷
#مرگ_بر_آمریکا✊🇮🇷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
🇮🇷﷽🇵🇸
📝 واکنش جالب کاربر عرب زبان: هدف از این حمله، بیدار کردن مردم برای نماز صبح بود!
🍃🌹🍃
🔻یک ماه تهدید
🔸یک هفته لو رفتن اطلاعات حمله
🔹نتیجه فقط ترقه و بادکنک!
🔺اسرائیل تمام شد و سقوط کرد و این رژیم در مسیر نابودی است.
#روشنگری | #ایران_قوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
⬅️ تسنیم: هیچ مرکز نظامی سپاه در تهران هدف قرار نگرفت
🔹در خبری به نقل از «یک منبع مطلع» نوشت که «هیچ مرکز نظامی سپاه در تهران مورد هدف قرار نگرفته است.»
این خبرگزاری همچنین گفته است:
🔹« ادعای ارتش رژیم صهیونیستی مبنی بر هدف قرار دادن ۲۰ نقطه در کشور غیرواقعی است و تعداد اهداف دشمن با فاصله، کمتر از این میزان است.»
🔹 در ادامه نیز گفته است حمله اسرائیل «از بیرون از مرزهای کشور صورت گرفته و آسیبهای محدودی وارد کرده است.»
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
در بهشت عاشقی ودر کنار مضجع نورانی شمس الشموس،
خسرو اقلیم طوس، شاه انیس النفوس، حضرت امام رضا علیه السلام، دعاگوی شما عزیزان هستیم
اطلاعیه ارتش: سرگرد حمزه جهاندیده و استوار محمدمهدی شاهرخیفر در حملۀ دیشب به شهادت رسیدهاند.
@Farsna
هَـرچَندعَیـٰاناَستوَلےوَقـتِبَیـٰاناَست..؛
عِشـقِتوگِرانقَدرتَرینعِشقِجَھـٰاناَست..♥️!
#آقاجانم 🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
نماز سکوی پرواز 47.mp3
3.59M
_🕊
نماز سکوی پرواز🌱
درست مثل لحظه ای که
با یه عزیزی قرار داری و...بی تابی:
اگه عاشــق باشی؛
دلت برای شنیدن صدای اذان بیقراره.
عاشقترین آدمها👇🏻
بیتاب ترینِ شون برای ملاقات باخدان.
آنچه در قسمت ۴۷ می شنوید👆🏻
#نماز
نماز سکوی پرواز 48.mp3
3.27M
_🕊
نماز سکوی پرواز🌱
میگن انتظـــار نمـــاز،
درست عیــن وقتی که به نماز ایستادی،
روحت رو وسیع و قدرتمند میکنه!
راستی؛
چه رازی در این انتظــــار هست؟
آنچه در قسمت ۴۸ می شنوید👆🏻
#نماز
ای جان ِ جهان ، جهان ِ جان ادرکنی ،
ایوب ِ زمین و آسمان ، ادرکنی ،
احیاگر ِ صد دم ِ مسیحا الغوث ،
یا حضرت ِ صاحب الزمان ، ادرکنی ؛'🌱ِ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
برنامه مشخصه
آقا سید درحال چیدنشه
#ارتش_قهرمان
#وعده_صادق
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
roohallah-kazemzadeh-3.mp3
5.79M
هَر اَذانی کِه می وَزَد
پَنجِرِه ها باز میشَوَند...✨🌱
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
تعقیبات نماز مغرب و عشا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
_
امیدوار باش🌱
آب هـرچـند آلوده شـده باشد ..
حتی لجـن هم شده باشد
اگر به دریا برگردد
صاف و زلال و پاک میشود!!
یادت باشـد خـدا دریای رحــمت است
و ما چون آب آلوده ..
اگر به آغوش رحــمت او باز گردیم
ڪار تمام است و پاک پاک میشویم.
_به بندگانم بگو من آمرزنده و مهربانم
سوره حجر ۴۹ #تلنگر
افزایش تعداد شهدای دفاع از حریم ایران به ۴ نفر
🔹ارتش جمهوری اسلامی ایران از شهادت ۲ نفر دیگر از رزمندگان خود در حملۀ شب گذشته رژیم صهیونیستی خبر داد.
🔹این شهدا سرگرد «سجاد منصوری» و استوار «مهدی نقوی» هستند.
🔸پیش از نیز، شهادت سرگرد حمزه جهاندیده و گروهبانیکم محمدمهدی شاهرخیفر اعلام شده بود.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وقت_سلام
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
https://ble.ir/rozatalhasan1400
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
برای زائر عاشق°🌜°
چه بهتر از اینکه°✨️°
قدم زند به حرم°👣°
در هوای بارانی°🌨°
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت298
بعد از رفتن خاله و سعیده، با این که کمی ضعف داشتم ولی شروع به درس خواندن کردم.
نزدیک نیمه شب بود که یادم افتاد هنوز به کمیل پیام ندادهام.
فوری گوشی را برداشتم، چون دیر وقت بود دو دل شدم برای پیام فرستادن. ولی وقتی یاد عصبانیتش افتادم فوری گوشیام را باز کردم.
چند ساعت پیش خودش پیام داده بود و حالم را پرسیده بود.
تشکر کردم و نوشتم که فردا برای امتحان میروم.
فوری جواب داد:
–مگه حالتون خوب شده؟
از این که هنوز بیدار بود تعجب کردم.
–بله بهترم.
–خیلی نگرانتون بودم، از نگرانی خوابم نمیبرد، بخصوص که جواب پیامم رو هم ندادید.
–ببخشید، مهمون داشتیم گوشیم رو چک نکردم.
–خدا ببخشه، فردا میبینمتون.
تا اذان صبح درس خواندم. همین که نمازم تمام شد سر سجاده از خستگی خوابم برد.
با صدای زنگ گوشیام از خواب پریدم.
اسرا چادر به سر وارد اتاق شد و گفت:
–راحیل صدات کردم باز خوابیدی؟ بعد نگاهی به صفحهی گوشیام انداخت.
–اوه، اوه، بادیگارد خشنه پشت خطه، خدا به دادت برسه.
با شنیدن حرف اسرا به طرف گوشیام شیرجه زدم و پرسیدم:
–مگه ساعت چنده؟ نگاهی به ساعت انداخت.
– فکر کنم یه یه ربعی پایین وایساده باشه.
–وای! اسرا، کاش با کتک بیدارم میکردی.
فوری گوشی را جواب دادم.
–الو.
بر خلاف انتظارم خیلی آرام و متین گفت:
–خواب موندید؟
شرمنده گفتم:
–ببخشید. الان آماده میشم میام.
–منتظرم.
اسرا نوچ نوچی کرد و گفت:
–خدا به دادت برسه. من رفتم خداحافظ.
به سرعت برق آماده شدم و صبحانه نخورده به طرف آسانسور دویدم. مادر لقمهایی دستم داد و سفارش کرد که حتما بخورم.
سوار ماشین که شدم دوباره عذر خواهی کردم. ریحانه داخل صندلیاش خواب بود.
کمیل همانطور که به روبرو نگاه میکرد گفت:
–یعنی من اینقدر بداخلاقم؟ با تعجب نگاهش کردم.
–آخه خیلی با حول تلفن رو جواب دادید. الانم اونقدر دست پاچه و رنگ پریدهاید انگار که از من وحشت دارید. حالا من یه بار نگرانتون شدم و صدام رو یه کم بردم بالا...
–نه، رنگ پریدگیم واسه کم خوابیمه. دست پاچگیم هم واسه اینه که شما رو معطل گذاشتم.
–حتما شب تا دیر وقت درس میخوندید؟
–بله. اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.
–البته من هم اون روز نباید اونجوری باهاتون حرف میزدم.
–خب، شاید شما هم حق داشتید، من نباید...
حرفم رابرید و گفت:
–حق که داشتم ولی خب میتونستم آرومتر مطرحش کنم. یک لحظه از این که اونجا تنها هستید عصبی شدم.
راستی فنی زاده گفت هفته پیش برای فریدون احظاریه فرستاده، احتمالا تا حالا به دستش رسیده.
با تعجب پرسیدم:
– مگه آقای وکیل آدرسش رو داشتن؟
–نه، مثل این که زنگ زده به فریدون و با یه کلکی گرفته.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
–خدا به خیر بگذرونه.
بعد از یک سکوت طولانی نزدیک دانشگاه ترمز کرد و پرسید:
–امتحانتون کی تموم میشه؟
–کمتر از یک ساعت.
–پس من ریحانه رو میبرم مهد، بعد میام دنبال شما. اگر دیر رسیدم بیرون نیایید زنگ میزنم.
لبخند زدم و گفتم:
–حالا دیگه تروریست نیست که یهو غافلگیرم کنه...
اخم کرد.
–چرا، بعضیها از اونام بدترن، شخصیت آدمها رو ترور میکنن.
بعد از امتحان جلوی در دانشگاه ایستادم اثری از کمیل نبود. بچهها در رفت و آمد بودند. دانشگاه تقریبا خلوت بود.
داخل رفتم و قدم زنان به محوطهی پشت دانشگاه رسیدم.
روی صندلی شکستهایی که هنوز آنجا بود نشستم و خاطراتم را مرور کردم.
حرفهایی که سوگند در مورد آرش شنیده بود را اینجا به من گفت. ذهنم شرطی شده بود ناخوداگاه خودش این فکرها را پس زد. انگار واقعا ذهنم قوی شده بود و زورش به این جور افکارم میرسید. همه ی اینها را مدیون مادرم بودم.
بلند شدم تا به طرف در دانشگاه بروم و نگاهی به خیابان بیندازم.
همان لحظه با دیدن فریدون که به طرفم میآمد خشکم زد.
–خیلی وقته دنبالت میگردم، امدی اینجا؟ مطمئن بودم نرفتی چون اونی که بیرون وایساده گفت هنوز بادیگارتت نیومده.
قدرت حرکت نداشتم.
–نترس کاریت ندارم. دیگه تلفن غریبه جواب نمیدی مجبور شدم حضوری خدمت برسم.
بعد برگهایی از جیبش درآورد.
–این چیه؟ مگه با این بادیگاردت قرار نزاشتیم که من رضایت بدم شمام شکایتی نکنید؟
–به لکنت گفتم:
–چون بعدش مزاحمم شدی، تلفن زدی و...
–باشه دیگه نمیشم به شرطی که توام شکایتت رو پس بگیری.
چند قدم جلو امد. تکانی به خودم دادم و به طرف در دانشگاه حرکت کردم.
–کجا میری؟ دارم حرف میزنم.
سرعتم را بیشتر کردم.
او هم پشت سرم آمد و با صدای بلند گفت:
–اگر شکایتت رو پس نگیری بد میبینی، من که آب از سرم گذشته چه یک وجب چه صد وجب. احساس کردم صدایش نزدیک تر شد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💫"روضة الحسن" (ع)💫
🆔 @rozatalhasan1400