eitaa logo
روضة الحسین علیه السلام
332 دنبال‌کننده
178 عکس
157 ویدیو
26 فایل
🏴روضه الحسین علیه السلام 🔰کانالی برای مبلّغین 📝حاوی روضه ها و سینه زنی های زیبا، پرمحتوا و مستند و همچنین کشکولی از مطالب مفید برای مبلغین و روضه خوان ها
مشاهده در ایتا
دانلود
سخن از قصه ی طوفان به میان آمده است عشق در گوشه ی زندان به زبان آمده است پابه پای غل و زنجیر به جان آمده است در و دیوار پی زخم زبان آمده است چه قدر قصه ی دریا شدنت دلگیر است چندصبحی است تنت همنفس زنجیر است کنج چشمان توخورشید زمین گیرشده چه قدر بال وپرت سست ونفس گیر شده استخوان های تنت بسته به زنجیر شده زن رقاصه در این معرکه تسخیر شده بند بند تنت ارزانی مشت ولگد است درد در بین نفس های شما بی عدد است چه بگویم که غزل لایق دیدار تو نیست!؟ تن خاکی زمین منزل و ماوای تو نیست چاردیواری زندان بخدا جای تو نیست غل وزنجیر که شایسته ی پاهای تو نیست نظم عالم چه قدر خوب به هم ریخته است در تن جام تو انگار الم ریخته است از تن قصه ی شب قصه ی غیرت می رفت کفرو ابلیس به دنبال خیانت می رفت سندی شاهک ملعون به عیادت می رفت کاسه در دست،پی زخم و شماتت می رفت باز در صحبت شب , خون جگر آوردند پی تشییع تنت لنگه ی در آوردند حسین رستمی @rozeh1443
از داغ دلت باغ گل لاله شدی! با مادر خود فاطمه ، هم ناله شدی! تو ماهِ شبِ چارده بودی ، افسوس زندانی ظلمِ چارده ساله شدی! 💠 ای گل که ز بیداد خزان پژمردی! بر شانه ی خود بار امانت بردی! تا خاطره ی فاطمه تجدید شود نامی ز فدک بردی و سیلی خوردی 💠 معصوم نهم ، آینه غیب و شهود در تیررس ظلم و ستم ، دایم بود از نقشه قتل خویشتن بود آگاه آن روز که اَبعاد فدک را فرمود 💠 زندانی بغداد دلش بر خون بود قربان غمش شوم ، که روز افزون بود هنگام خداحافظی از باغ و بهار انگشت اشاره اش سوی هارون بود 💠 آن یار، که مهر از نَفَسش گرم شود گل پیش جمالش آب از شرم شود در حلقه ی زنجیر بماند به چه جرم ؟ آنقدر که ساقِ پای او نرم شود 💠 آن شب که نسیم از رَهِ بغداد آمد ما را ز حدیث عشق و خون یاد آمد از سوز مناجات تو، محراب گریست از صبر تو، زنجیر به فریاد آمد 💠 روزی که قرار از دل من می‌بردند پیغام غریبی به وطن می بردند این جسم تو بود روی جِسرِ بغداد یا گل سر دوش چارتن می بردند؟ ✍️ محمد جواد غفورزاده "شفق" @rozeh1443
شبهای بی کسی چقدر گریه اور است زندانی از ستاره به شب آشناتر است دلتنگی اش همیشه فقط مال بچه هاست زندانی از غروب دلش پیش دختر است این پیرمرد زیر عبا این تن نحیف مولای ماست حضرت موسی بن جعفر است گاهی به زیر لب پسرش را صدا زند در زیر تازیانه فقط یاد مادر است در حسرت مدینه به این فکر میکند معصومه مانده است و نگاهی که بر در است حالا که چندسال رضا را ندیده است حالا رضا که هم قد و بالای اکبر است - میگوید ای عصای سر پیری ام بیا دیگر نفس نفس زدنم رو به اخر است فهمیده است سندی شاهک که این امام فرزند فاطمه است ز اولاد حیدر است در مقتل آمده ست که ساقش شکسته و مانند باغ یاس خزان دیده پرپر است ماندم میان این همه آثار زخم ها زخم غل است بربدنش یا که خنجر است کرببلای او شده قعر سیاه چال گودال قتلگاهش اگر جور دیگر است دیگر نمانده است از این ماه جز هلال حالا شبیه فاطمه شد (صار کالخیال) از داغ زهر پشت زمین و زمان شکست جان داد و سقف نیلی هفت آسمان شکست تشییع روی لنگه ی در شد که تا ابد بردوش برده ها دل تخت روان شکست مرضوض را نمیشود اصلا که شرح داد زنجیر را تکان ندهید استخوان شکست وقتی خبر رسید مدینه به دخترش در سینه قلب دختر او ناگهان شکست معصومه هر چه شد تن بابای خود ندید تنها رضا رسید و دلش بی امان شکست وای از سه ساله دختر صحرای کربلا آنقدر گریه کرد دل ساربان شکست از ناقه تا که نیمه ی شب خورد بر زمین از ترس بغض دخترک نیمه جان شکست در کوچه ها به مقدمشان سنگ میزدند یک پیرزن به سنگ سری بر سنان شکست معصومه در مدینه به جا ماند عزتش در مجلس یزید غرور زنان شکست طفلی نگاه کرد به تشت طلا و دید تا بوسه بر لبش بزند خیزران شکست زینب ازین مشاهده قلبش کباب شد وقتی سر بریده نصیب رباب شد سید حجت بحر العلوم @rozeh1443
در گوشه‌ای شکسته زِ آوارِ بی‌کَسی تنها اسیر و خسته و بی‌آشنا منم یلداترین شب است شبِ این سیاه‌چال پیر و نحیف و بی‌کَس و بی‌همصدا منم با خشت‌هایِ سنگی و با میله‌های خویش زندان به حالِ روز و شبم گریه می‌کند خون می‌چکد زِ حلقه و می‌سوزم از تَبَم زنجیر هم به سوزِ تَبَم گریه می‌کند پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار در تنگنایِ سرد و نموری فتاده‌ام از بارِ حلقه‌های ستم خُرد گشته‌ام دور از شعاع کوچک نوری فتاده‌ام چشمم هنوز خیره به در باز مانده است خونابه بر لبم پی هر آه آمده گویی فرشته است که در باز می‌کند اما نه باز قاتلم از راه آمده این‌بار هم به ناله‌یِ من خنده می‌زند دستی به زخم تازه‌ای زنجیر می‌كشد با هر نفس به کُنجِ لبم خون نشسته است با هر تپش تمام تنم تیر می‌کشد چشمم به میله‌های قفس خو گرفته است کِی می‌شود که خنده به رویِ رضا زنم کو دخترم که باز بخندد برابرم کِی می‌شود که شانه به موی رضا زنم ای بی‌حیاترین که مرا زجر می‌دهی در زیر تازیانه چنین ناروا مگو خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا اما بیا به مادر من ناسزا مگو حسن لطفی @rozeh1443
ندارد هیچ‌کس در این دل زندان نشان از من نه من دارم خبر از خانه‌ام، نی خانمان از من نسیمی گر گذر می‌کرد، دل چون غنچه وا می‌شد ولی آن هم گریزان است،چون تاب و توان از من تن من با دل زندان و زندانبان شده هم‌رنگ پذیرائی کند با تازیانه میزبان از من به حال من دل آن آهن زنجیر می‌سوزد نمی‌خواهد که گردد دور، زنجیر گران از من سرم را جز سر زانو کسی در بر نمی‌گیرد صبا لطفی! خبر بر غمگسارانم رسان از من در زندان به رویم بازخواهد شد ولی روزی که نَبوَد هیچ باقی غیر مشتی استخوان از من بر سیل ستم استاده و نستوه چون کوهم نمی‌یابند عجز و لابه، هرگز دشمنان از من الهی من هم از تو همچو زهرا مرگ می‌خواهم به لب آورده‌ام جان؛ گیر ای جانانه جان از من علی انسانی @rozeh1443
در میان هلهله سوز و نوا گم می‌شود زیر ضرب تازیانه ناله‌ها گم می‌شود بس که بازی می‌کند زنجیرها با گردنم در گلویم گریه‌های بی‌صدا گم می‌شود در دل شب بارها آمد نمازم را شکست در میان قهقهه صوت دعا گم می‌شود چهارچوب پیکرم بشکسته و لاغر شدم وقت سجده پیکرم زیر عبا گم می‌شود تازه فهمیدم چرا در وقت سیلی خوردنش راه مادر در میان کوچه‌ها گم می‌شود بین تارکی شب چون ضربه خوردم آگهم آه، در سینه به ضرب بی‌هوا گم می‌شود از یهودی ضربه خوردم خوب می‌دانم چرا گوشوار بچه‌ها در کربلا گم می‌شود قاسم نعمتی @rozeh1443
بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست زنجیر ها راه گلویت را گرفتند در این نفس بالا که می آید صدا نیست چیزی نمانده از تمام پیکر تو انگار که یک پوستی بر استخوانی است زخم گلوی تو پذیرفته است اما زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست این ایستادن با زمین خوردن مساوی است از چه تقلا میکنی ؟ این پا که پا نیست اصلا رها کن این پلید بد دهان را از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست نامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست این تخته ی در که شده تابوت حالا بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست اما تو را با نیزه ها بالا نبردند پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست علی اکبر لطیفیان @rozeh1443
یکی کم است هزاران کفن اضافه کنید سه تا سه تا به تنش پیرهن اضافه کنید کمی خیال کنید و ضریحی از زنجیر به شکل پنجره بر این بدن اضافه کنید به سوی این همه زخمی که زیر زنجیر است به سینه کوفته زنجیر زن اضافه کنید چهار سال به بند است از او چه می‌ماند؟ به این حدود اگر که زدن اضافه کنید پس از سه روز حسینی به بام خواهد ماند اگر به زخم تن او دهن اضافه کنید حسینیان غم آقا به دست می‌آید به این حسین اگر که حسن اضافه کنید غریب کوچه غریب مدینه از امشب به ذکر سینه غریب وطن اضافه کنید مهدی رحیمی @rozeh1443
عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را روزی ما کرده خدا باب الحوائج را از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد یادش بخیر آن روزها که مادر خانه گه گاه میزد پرچمی را سردر خانه پر می شد از همسایه ها دور و بر خانه یک سفره نذری ، قدر وسع شوهر خانه مادر پدرهامان همین که کم میاوردند یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند عصر سه شنبه خانه ی ما رو به را میشد یک سفره می افتاد و درد ما دوا میشد با اشک وقتی چشم مادر آشنا میشد آجیل های سفره هم مشکل گشا میشد آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود نان و پنیر سفره ی موسی بن جعفر بود گاهی میان روضه ی ما شور می آمد پیرزنی از راه خیلی دور می آمد با دختری از هر دو چشمش کور ... می آمد بهر شفای کودک منظور مِ آمد یک بار در بین دعا مابین آمینم برخاست از جا گفت دارم خوب می بینم آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود آنکه میان روضه می زد داد مادر بود آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود گریه کن زندانی بغداد مادر بود حتی نفس در سینه ی او گیر می افتاد هر بار که یاد غل و زنجیر می افتاد می گفت چیزی بر لبش جز جان نیامد ... آه در خلوت او غیر زندانبان نیامد ... آه این بار یوسف زنده از زندان نیامد ... آه پیراهنش هم جانب کنعان نیامد ... آه از آه او در خانه ی زنجیر شیون ماند بر روی آهن تا همیشه ردّ گردن ماند این اتفاق انگار که بسیار می افتاد نه نیمه ی شب موقع افطار می افتاد هرشب به جانش دست بد کردار می افتاد انقدر میزد دست او از کار می افتاد وقتی که فرقی بینشان در چشم دشمن نیست صد شکر که مرد است زیر دست و پا ، زن نیست محسن عربخالقی @rozeh1443
شعر روضه حضرت موسی بن جعفر(ع) گوشه ی دخمه خلوتی دارد کوه طورش همین سیه چال است نمک ِ آخرِ مناجاتش روضه های شهید گودال است توبه می کرد جای مردم شهر گریه می کرد جای ما و شما پسر فاطمه دعا می خواند نیمه شبها برای ما و شما هردلی عاشق نگاهش شد خالی از تیره گی و زشتی شد در کنار ضریح چشمانش زن بدکاره ای بهشتی شد زن رقاصه را به راه آورد عارفِ حق،جدا ز غیرش کرد پشت آن میله های فولادی این چنین عاقبت به خیرش کرد با رکوع و سجود فاطمی اش شیوه ی بند گی به او آموخت با نگاه پر از محبت خود حکمت زندگی به او آموخت ساق پایش شکستگی دارد داد می زد ز درد سجاده غل و زنجیرها اجازه دهید در قنوتش به زحمت افتاده درد تا مغز استخوان می رفت با لب تشنه تا لگد می خورد رسم این خانواده است انگار چقدر بی هوا لگد می خورد پروبالش شکسته، ای صیاد این قفس خوب گوشه گیرش کرد تازیانه نزن، که رفتنی است دوری از آشیانه پیرش کرد مرد باشید و روی واژه ی«شرم» مثل آل امیه خط نکشید می زنیدش زبان روزه بس است حرف ناموس را وسط نکشید نزنید این قدر به پهلویش یاد غمهای مادرش افتاد حرف شهر مدینه شد،ای وای باز هم یاد دخترش افتاد شهر بغداد ناجوانمردی بردی از یاد حُرمت نمکش خیزران را به یادم آورده زخم لبهای خشک و پر ترکش حرف از خیزران و زخم لب است جای طشت طلا فقط خالیست روضه ی طشت دردسر ساز است جزء آن روضه های جنجالیست به تمسخر گرفت قرآن را طعنه زد با کمال بی شرمی به لب خشک قاری قرآن چوب می زد برای سرگرمی وحید قاسمی @rozeh1443
"درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانی‌ست دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمری‌ست زندانی‌ست نه خورشیدی نه ماهی... روز و شب در چشم من یکسان جهان زندان، اتاق کوچکم همواره ظلمانی‌ست نمی‌دانم چرا جامانده‌ام از آسمان، شاید، به دست و پای من زنجیرهایی هست و پیدا نیست.. ولی امشب خدا را شکر حال دیگری دارم چه فرقی می‌کند شعرم عراقی یا خراسانی‌ست؟ خراسان، آستانه، قم... دلم پر می‌کشد امشب که پای سفرۀ موسی بن جعفر وقت مهمانی‌ست دمادم ذکر یا باب الحوائج روی لب‌هایم که حال امشب من حال دنیا نیست، عرفانی‌ست دو چشم بردبارش معنی «وَ الکاظِمینَ الغَیظ» نگاه مهربان او از آیات مسلمانی‌ست که حتی آن زن آوازه‌خوان را هم هدایت کرد که حتی از غمش چشم نگهبان نیز بارانی‌ست به حالش اشک می‌ریزد مسلمان، نامسلمان هم برایش روضه می‌خواند در و دیوار زندان هم" محمد میرزایی بازرگانی @rozeh1443
راهنمای قدم به قدم زائر - دفترچه 2 - راهنمای کاظمین.pdf
حجم: 1.1M
فایل حدیث معروف امام کاظم علیه السلام به هشام استاد واسطی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @rozeh1443