eitaa logo
روضة الحسین علیه السلام
354 دنبال‌کننده
178 عکس
157 ویدیو
26 فایل
🏴روضه الحسین علیه السلام 🔰کانالی برای مبلّغین 📝حاوی روضه ها و سینه زنی های زیبا، پرمحتوا و مستند و همچنین کشکولی از مطالب مفید برای مبلغین و روضه خوان ها
مشاهده در ایتا
دانلود
❤ اشعار بارگزاری میشود به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اندیشه سبزم، ثمر باغ ضمیر است گویی نفسم، قاصد گل، شهر عبیر است دل در طپشآباد درون، گرم تلاطم طبعم ز شکوفایی شب، جلوه پذیر است در سینه سینا، چه کند ظلمت فرّار؟ وقتی که درون، شعله‌ور از مهر منیر است بی خوابی شیرین و بی آزارِ من امشب سُکری ست، که از فجرِ سحرجوش، سفیر است آن جا که شود زودی الهام، مددکار کو زَهره، که با طعنه بگوییم، که دیر است تصویرگرِ باور و اندیشه حق‌جو در خطّه دل، بر سر این خطّ خطیر است خواهم که روم با سفرِ معنوی خویش آن جا که قیامتکده پیک بشیر است آن بزم که خنیاگرش، از بارگه قدس گلبانگ، ز محمود و مِی از خمِّ غدیر است آن عید سعیدی، که ز تکریم و تقدّس بالندهتر از رتبه، ز معراج اثیر است آن جا که سرودش، ز سراپرده بَلِّغْ از سوی خدا، قادر قیوم قدیر است آن جا که علی را، به سر دست گرفته است احمد، که پیام‌آ‌ورِ الهام‌پذیر است آن مظهر دادار، که فرِّ منشِ او آواز ملایک، ز صلای بم و زیر است آن دانش بی مرز، که با امر خداوند بر کشور شأن و شرف و رتبه، امیر است آن گاه، به لحنی همه سرشار ستایش فرمود علی، بر همه مولا و امیر است آن داور جاوید، به دیوان عدالت کز سیرت والا و شرف، عرش سریر است اَکمَلْتُ لَکمْ دینَکم، از مصدر بی چون الهام عظیمی ست، که اعلام بشیر است این است ولی اللّه مطلق، که وجودش بر دین خداوند، پناه است و ظهیر است معموره آیینِ أبدْ مدّتِ حق را همواره مدیر است، و مشار است و مشیر است این است همان نعمت پاینده، که هرگز آن را نه نهایت، نه همانند و نظیر است هم حامی حقّ است و هم آیینه آیین با سیرت بی مثل، به اسلام نصیر است بر خلق مغیث است و معین است و مراد است بر کلّ امور، آن که علیم است و خبیر است آن روح مروّت، که به آیین عدالت خصم ستم اندیش و هوادار فقیر است آیین نبی، از وصی آمد به تکامل این جاست که شه، بهره‌ور از فیض وزیر است ای صاحب و سلطانِ شگفتی، که وجودت در خطّه خطیب است و به معموره امیر است بگسیخته سامانِ «سُرور» است و تو دانی کز معجزت، ای فیض أبد، وصل پذیر است سرور اصفهانی @rozeh1443
ز فرّ و ميمنت اين خجسته عيد غدير به وجد آمده اندر سپهر بدر منير زهي شرافت اين عيد با شکوه و جلال تبارک اللَّه از اين عيد بي شبيه و نظير مقام و مرتبه ي اين خُجسته عيد سعيد براي خلق جهان نيست حاجت تفسير کنون سزد که به شکرانه اش به رَغم حسود سپند و عود به مِجمر نهيم و مِشک و عبير کجاست ماني نقاش گو بيا و بکَش به شادکامي از اين جشن خسروي تصوير کجاست مطرب خوش نغمه گو بيا و بزن به شور نغمه ي شهناز را تو در بم و زير شکنج زلف شکن در شکن پريشان کن که افکني دل ما را به حلقه ي زنجير بناز طُرّه ي گيسو فکن هزار شکنج به هر شکنج بيفکن دو صد هزار اسير ز جاي خيز تو اي ساقي خجسته خصال بيار باده گلگون مرا ز خم غدير بيار باده ز خم غدير و از سر مهر خرابي دل ما را به باده کن تعمير بريز باده دمادم به جام دُردکشان هر آنچه دور به پايان رسد تو از سر گير بريز باده که تا مست گردم و گويم مديح خسرو دين پادشاه عرش سرير چو در غدير خم از کردگار لم يزلي به خواجه ي دو سرا شد خطاب عالم گير چو غير ما نبود در جهان به يکتائي چنين به خامه ي کِلک قضا زدم تقدير عليست بعد تو بر جمع کاينات خديو عليست بعد تو بر جمع ممکنات امير به خاندان رسالت عليست مشعل نور به آسمان ولايت عليست مهر مُنير به روز حشر بود از عتابِ ما ايمن هر آنکه دارد حُبش به دل به قدر شَعير به ممکنات جهان از براي رتبه ي او بگو که جامه ي ممکن براي اوست قَصير نه بي اجازه ي او مي زند قدر فرمان نه بي اشاره ي او مي کند قضا تغيیر نمي توان بنگارند، يک صفات علی تمام خلق دو عالم اگر شوند دبير اگر که قافيه تکرار مي کند «سيّار» تواش ز لطف ببخشاي و عذر او بپذير نجف قلی عشاقی @rozeh1443
باده بده ساقیا! ولی ز خُمِّ غدیر چنگ بزن مطربا! ولی به یاد امیر تو نیز ای چرخ پیر! بیا ز بالا به زیر دادِ مسرّت بده، ساغر عشرت بگیر بلبل نطقم چنان قافیه پرداز شد که زُهره در آسمان به نغمه دمساز شد محیط کون و مکان، دایره ساز شد سَرور روحانیان هو العلی الکبیر وادی خمّ غدیر، منطقه نور شد یا ز کف عقل پیر، تجلّی طور شد؟ یا که بیانی خطیر ز سرِّ مستور شد؟ یا شده در یک سریر قَرانِ شاه و وزیر؟ چون به سرِ دست شاه، شیر خدا شد بلند به تارک مهر و ماه، ظلِّ عنایت فکند به شوکت فرّ و جاه، به طالعی ارجمند شاه ولایت پناه، به امر حق شد امیر مژده! که شد میر عشق، وزیر عقل نخست به همّت پیر عشق، اساسِ وحدت، دُرست به آب شمشیر عشق، نقش دوئیت بشست به زیر زنجیر عشق، شیر فلک شد اسیر فاتح اقلیمِ جود به جای خاتم نشست یا به سپهرِ وجود نیر اعظم نشست؟ یا به محیط شهود مرکز عالم نشست؟ روی حسود عنود سیاه شد همچو قیر جلوه به صد ناز کرد لیلی حسن قِدَم پرده ز رُخ باز کرد بدْر منیر ظُلَم نغمهْگری ساز کرد معدن کلِّ حِکم یا سخن آغاز کرد عنِ اللَّطیفِ الخبیر به هر که مولا منم، علیست مولای او نسخه اسما منم، علیست طغرای او سرِّ معمّا منم، علیست مَجْلای او محیط انشا منم، علی مَدار و مدیر طور تجلّی منم، سینه سینا علیست سرِّ انا اللّه منم، آیت کبرا علیست درّه بیضا منم، لؤلؤ لالا علیست شافع عقبی منم، علی مُشار و مُشیر حلقه افلاک را، سلسلهْ جنبان علیست قاعده خاک را، اساس و بنیان علیست دفتر ادراک را، طراز و عنوان علیست سید لولاک را، علی وزیر و ظهیر دایره کن فکان، مرکز عزم علیست عرصه کون و مکان، خطّه رزم علیست در حرم لا مکان، خلوت بزم علیست روی زمین و زمان به نور او مُستَنیر یوسف کنعان عشق، بنده رخسار اوست خضر بیابان عشق، تشنه گفتار اوست موسی عمران عشق، طالب دیدار اوست کیست سلیمان عشق بر درِ او؟ یک فقیر ای به فروغ جمال آینه ذوالجلال «مفتقر» خوش مقال مانده به وصف تو، لال گرچه بُراق خیال در تو ندارد مجال ولی ز آب زلال، تشنه بُوَد ناگزیر آیت الله غروی اصفهانی @rozeh1443
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖خیرُ الکلام مَا قَلَّ وَ دَلَّ 😊 🖋🎙 به قلم و کلام: محمدرضا طهماسبی علیه السّلام @rozeh1443
به خدا که خلقت ماسوا، همه شد برای تو یا علی که بود طفیل وجود تو، همه ما سوای تو یا علی شجر وجود تو بارور، بشد از عنایت دادگر همه بود مقصد از این شجر، ثمر ولای تو یا علی چو گذشت از شه انبیا، به جلال و فضل و شرف تو را بگزید از همه ماسوا، به خدا خدای تو یا علی زلبت بروز مقال حق، به کف حواله نوال حق مثل و مثال تو جان حق، رُخ حق نمای تو یا علی ز رُخت بهشت کنایتی، ز کف تو بحر روایتی نفحات خُلد حکایتی، بود از لقای تو یا علی بود این صحائف نُه طبق، ز کتاب فضل تو یک ورق نرسد کسی به رضای حق، مگر از رضای تو یا علی تویی آن خدیو ملک خدم، تویی آن امیر حبش خیم که به فرق پادشهان قدم، بنهد گدای تو یا علی تو همان گزیده ی ایزدی، تو همان شهنشه امجدی که به عرش دوش محمدی، شده ارتقای تو یا علی کسی ار لطیفه سرا بود، که تویی خدای، به جا بود که چو کارهای خدا بود، همه کارهای تو یا علی همه کاینات دو کون را، شده ای تو رهبر و مقتدا اگر آن پیمبر پیشوا، شده مقتدای تو یا علی تو مَه سِپهر امامتی، تو گُلِ ریاض کرامتی تو دُرِ بحار شهامتی، سر و جان فدای تو یا علی چو تولدت شده در حرم، حرم از وجود تو محترم همه حرمت و شرف حرم، بود از برای تو یا علی چه ملک چه جن و چه آدمی، بی فیض و دفع بلا همی همه متکی همه ملتجی، به در سرای تو یا علی دل ما و مهر و ولای تو، لب ما و مدح و ثنای تو رخ ما و خاک سرای تو، سر ما و پای تو یا علی به غلامی ات شده متّصف، همه ممکنات کما تصف به مقام و فضل تو معترف، عدوی دغای تو یا علی متحیرم چه بخوانمت، چه بگویمت، چه بدانمت که سراست ز آنچه ستایمت، شرف و علای تو یا علی نه همین بود ز تو یا صفا، چمن و شریعت مصطفی که صفای باطن اصفیا، بود از صفای تو یا علی ز تو باب ظلم شکسته شد، ز تو خیل کفر گسسته شد سپر ضلال شکسته شد، به صف وغای تو یا علی طبقات خلق چو سر به سر، به در آورند ز خاک سر ز عذاب حق همه در خطر، مگر اولیا تو یا علی منم و ولای تو یا علی، منم و رضای تو یا علی منم و ثنای تو یا علی، منم و عطای تو یا علی بخدا که «ساعی» دلحزین بودش به حبّ تو دل رهین همه آرزو بودش همین که شود فدای تو یا علی طلبد ز حق که به عون وی، شودش به مدح تو عمر طی بردش بشور و نوا چو نی، همه دم نوای تو یا علی بود انتظار و رجای او، که ز راه لطف خدای او گذرد ز جرم و خطای او، صله ی ثنای تو یا علی محمد علی ساعی @rozeh1443
گر سرّ ذات خویش هویدا کند علی اثبات ذات خالق یکتا کند علی در گوش جبرئیل کلام مجید را از یک کلام خویشتن انشا کند علی روح الامین ز شوق قدم بوس او شود در منبر سلونی چون جا کند علی بر حاجیان کعبه شود کعبهٔ مراد در هر دلی چه منزل و ماوا کند علی در هر وجود نشعه عشقی عَلَم کند در جام عشق مِی چه ز مینا کند علی فرهاد را ز طرهٔ شیرین کِشد ز دام مجنون را اسیر به لیلا کند علی از ذات او مشیت حق پرده در شود از روزگار پرده اگر وا کند علی ظل همای، تاج شَه انبیا بود بر حق لوای احمد چه برپا کند علی جنت نمونه ای بود از باغ عارضش کوثر عیان ز لعل شکرخا کند علی بر خضر باده ای دهد از آب زندگی کو را به دشت، بادیه پیماکند علی گر نفخ فیض او سوی مریم گذر کند ایجاد صد هزار مسیحا کند علی همچون زمین نبات بروید ز روی آب گر رزق را حواله به دریا کند علی بر ممکنات قدرت او قادر امده گه جان ستاند، گهی احیا کند علی چشمی گشا جه بر کمر کوه بگذری جاری همیشه چشمه ز خارا کند علی گر طایری به کوه نجف بیضه ای نهد آن بیضه را چه بیضهٔ بیضا کند علی پروانه را ز شمع زند آتشی به جان گُل را بلای بلبل شیدا کند علی حق با علی‌ست بلکه علی خویشتن حق است از حق به غیر حق چه تمنا کند علی در پردهٔ حجاب ز اسرار سرّ غیب بهر رسول حل معما کند علی در کاخ عرش شمع رخش، دُرّ مجلس است تا جلوه ای به عرش معلا کند علی از نور خود به باطن سلمان پاکبین از نخل طور جلوه به موسی کند علی دست خدای آمده از دست قدرتش نبود عجب که خلقت اشیا کند علی بَرگَش تمام دفتر توحید حق شود گر یک نظر به شاخه طوبی کند علی سرباز غوطه زن به محیط ثنای او طبع تو را چه لؤلؤ لالاکند علی سرباز بروجردی @rozeh1443
دلا تا کی چنین در قید آن زلف دو تا باشم اسیر دام محنت بسته بر دام بلا باشم گهی بر یاد آن لبها سرشک لاله گون ریزم گه از بار غم آن ابروان خم دو تا باشم مران از کوی خویشم ای پری هر دم به رسوایی چو من دیوانه ام بگذار در دارالشفا باشم ندارم تاب دوری اینقدر از بخت می خواهم نباشم بی تو یک‌دم با تو باشم هر کجا باشم به راهت در طلب عاجز نیم کز ناتوانی‌ها در این ره می توانم همره باد صبا باشم هوایت را نخواهم کرد بیرون چون حباب از سر مگر روزی که سر بر باد داده زین هوا باشم من از رنج و عنای عشق دارم نشئه راحت ندارم راحتی هر گه که بی رنج و عنا باشم مکش ای هجر در کنج غمم بگذار تا ز این‌سان بسوز و گریه شبها شمع این ظلمت سرا باشم حرامم باد لذت‌های درد عافیت بخشت اگر با لذت درد تو مشتاق دوا باشم چنین تا کی من از تو بی خود و تو بی خبر باشی تو محجوب از من و من آرزومند لقا باشم من و عشق بتان تا زنده ام حاشا که بگذارم طریق عاشقان و زاهدان خودنما باشم نه رسم و راه زاهد رنگ و بوی عقل و دین جویم ز قول و فعل واعظ طالب صدق و صفا باشم به سجاده بساط آرای اطواری حیل کردم به سبحه سلسله جنبان آیین ریا باشم تعین خوش ندارم تا نیابد کس نشان از من همان بهتر که گم در وادی فقر و فنا باشم ملول از اختلاط ناکسانم ای خوش آن روزی که نی با من کسی نی با کسی من آشنا باشم نمی گنجد مرا در سر که از دون همتی چون مور برای دانه آزرده در هر زیر پا باشم بر آن می‌داردم همت که کام از حرص کم جویم نهاده بر سر هر گنج پا چون اژدها باشم کند همت مرا از جمله آفاق مستغنی فقیر محتشم سیرت گدای پادشا باشم نگردانم سگ کوی و گدای خوان کس خود را سگ کوی و گدای خوان شاه اولیا باشم زبان بر بندم از ذکر ثنای غیر هر ساعت گشایم نطق مداح علی المرتضی باشم شهنشاهی که ممکن نیست پایان ثنای او اگر یابم دوام عمر و مشغول ثنا باشم به شرطی داده ایزد حُسن گفتارم که تا هستم به بستان مناقب بلبل دستان سرا باشم گهی دامان و صف پنجه عنتر فکن گیرم گهی مفتاح باب معجز خیبرگشا باشم گهی پرده کش گلهای باغ انما گردم گهی رشته کش دُرهای درج هل اتی باشم گهی زنگ شک از آیینه لاسیف بزدایم گهی آیینه دار نور فیض لافتی باشم دم از اوصاف آن شه می زنم صد غنچه را در دم سزد گر چون صبا از نکهت آن دلگشا باشم به خاک پای او پی برده ام کو خضر فرح پی که او را سوی آب زندگانی رهنما باشم منم جا کرده در سلک سگان آشیان او مرا می زیبد از سر حلقه اهل وفا باشم نی‌ام در مهر او از مالک و عمار و بوذر کم چو صدقم از همه بیش است کم از کس چرا باشم شها شفقت شعارا چشم آن دارم که در راهت ز گمراهی نباشم اهل خوف، اهل رجا باشم مرا کافیست از عالم سر کوی تو سر منزل نمی خواهم که یکدم از سر کویت جدا باشم بهر نیک و بدی بخت از تو نومیدم نگردانم اگر نیکم اگر بد قابل عفو و عطا باشم همین بس اعتقاد من که در معموره هستی همین حاکم تو را دانم همین تابع تو را باشم به حیر کسر احکامت سر تسلیم پیش آرم بامر و نهی فرمانت سگ طوق رضا باشم ز لطفت گویم ار کیفیت ذوق و صفا یابم ز قهرت دانم ار شایسته جور و جفا باشم نه وقت انکسار عجز دل رنجانم از گردون نه در خیر و تدارک نیز ممنون قضا باشم اگر سلطانی عالم دهندم کی پسند افتد پسند است اینکه درگاه تو را کمتر گدا باشم چنان نبود که با خدام درگاهت شوم همدم اگر با قدسیان در بارگاه کبریا باشم شها این مقصد و این مدعا دارم که در عالم ز لطفت واصل هر مقصد و هر مدعا باشم ز بحر فیض دریای نجف موجی رسد بر من کنم غسل طریقت پاک از رجس خطا باشم گهی از سایران جلوه گاه مصطفی گردم گهی از زایران روضه خیرالنسا باشم ز راه صدق باشم قاصد طوف حسن یعنی بدان شه قاصد درگاه شاه کربلا باشم ز زین العابدین و باقر و صادق رسم جایی به ارشاد ائمه قابل قرب خدا باشم ز خاک خطه بغداد یابم نکهت موسی ز اقلیم خراسان طالب نور رضا باشم جواد از جود هادی از سخا بخشد مرا بهره ز لطف عسکری مستوجب جود و سخا باشم دمی کز ملک معنی سوی صورت مهدی هادی بر افرازد لوای معدلت زیر لوا باشم الهی چون فضولی روزیم کرد آن که پیوسته ز الطاف علی و آل با برگ و نوا باشم چو من در ابتدا از شاه مردان برده ام فیضی چنان کن کین چنین از ابتدا تا انتها باشم فضولی بغدادی @rozeh1443
شمس الضحی بدر الدجی کهف التُقی غوث الوری نورالهدی دست خدا پهلوی دین بازوی رب طغرای توفیق قضا فهرست دیوان رضا سوز حسد ساز صفا نیران غم نور طرب دارای رمز لو كُشَف دانای سِرّ مَنْ عَرَف سلطان اورنگ شرف خاقان اقلیم حسب مصداق آیات نُبی دارای اسرار نَبی پیر خرد هم چون صبی آموزد از هوشت ادب نه فیضت از کس منقطع نه کس ز کویت ممتنع این هفت نهر مُتَسِع از جوی جودت منشعب مرآت رویت ما خلق راجع بسویت ماسبق دارند مجموع فرق مهرت به دل مدحت به لب دادت خدای عزوجل فَرّ موبّد در ازل فردیست ذاتت بی بدل هم در حسب هم در نسب شخصت مبرا از خلل ذاتت معرا از علل خلدیست عفوت پر حلل ناریست بغضت ملتهب جنت ز مهرت یک اثر دوزخ ز قهرت یک شرر کوثر ز فیضت یک ثمر گیتی ز ملکت یک وجب رویت بود سیمای حق کویت بود سینای حق اندر دلت مأوای حق بر ایزدت جان منتسب خاریست از رویت ارم سویت دل دیر و حرم شد از وجود اندر عدم از عصمتت لهو و لعب محفل گلستان از رخت شیرین شکر از پاسخت عکسی ز روی فرخت انوار مرآت حلب حقا که حق بر حقی حق را ولی مطلقی هم مصدری هم مشتقی هم طالبستی هم طلب اسب ولایت تاختی شه مات از رخ ساختی کفار را انداختی در ششدر رنج و تعب شیدا از عشقت عقل کل روی تو مصباح سبل باشد پس از ختم رسل ذات تو فردی منتخب روحانیان سرمست تو کروبیان پابست تو از امر تو در دست تو حصبا شود در ذو ذنب محکوم تو جن و ملک مرز‌وق تو طیر و سمک ساری به حکمت نُه فلك جاری به امرت روز و شب اقلیم جانها قسم تو از ذات مشتق اسم تو از روح مطلق جسم تو بر حق صفای مکتسب کون و مکان بازار تو عالم همه آثار تو خود پرتوی ز انوار تو این چار مام و هفت اب گیتی سراسر خاک او عالم همه املاک او از رتبه ذات پاک او مر آفرینش را سبب احمد شه و تو صدر او صدری بلاحد قدر او او آسمان تو بدر او بدری ز عدوان محتجب قدر ترا با انبیا جاه ترا با اولیا فَرّ ترا با اصفيا فرقيست ژرف و بوالعجب تو شمس و آنان چو قمر تو بحر آنان چون قطر تو بار آنان چون شجر تو برق آنان چون خشب شاها به عبرت بین که چون دارد دلی دریای خون از کینه ی گردون دون وز کید دهر منقلب زین بیش ای شاه قِدَم میخواند مدحت دم به دم اکنون ز بسیاری غم از گفتگو بر بسته لب عبرت نائینی @rozeh1443
دلی دارم پر از خون چون صراحی از غم عالم حریفی کو که پیش او دلی خالی کنم یکدم غمی دارم که گر میرم ز خاکم سر زند سبزه به صد فیض بهاران سبزه مشکل گر شود خرم ملال خاطرم زایل نمی گردد اگر جمشید شود ساقی دهد می بهر دفع آن ز جام جم مزاج شمع دارم نیستم بی گریه و سوزی حیات من دلی پر آتش است و دیده پر نم نپرسد کس ز درد بی حد و حال بدم چون هست بیان حال و شرح درد من بیرون ز کیف کم ز سودای سر زلف بتان باشد سرم خالی مرا حالیست در قید خرد آشفته و در هم صفا در عاشقان زنده دل می باشد ای عارف کسی کو مرده ای در خانه دارد نیست بی ماتم دلی مجروح دارم لیک باکی نیست چون دارد جراحتهای دل از ذکر شاه اولیا مرهم زهی سلطان عالی قدر عادل دل که در خلقت به ذات اوست فخر فرقه نسل بنی آدم ظهور نور پاکش ناسخ دین مسیحا شد به دور فیض بخش او نزد کس از مسیحا دم دم جان بخش او جان می دهد صد چون مسیحا را بدین اقرار دارد زنده گر باشد مسیحا هم دو دم را تیغ خونریزش دمادم کار فرموده ولی از روی معجز کرده رنگی کار در هر دم در افشای حقیقت ریخته خون منافق را در احیای شریعت کرده کار عیسی مریم پناه آورد بر قرب جوارش تا طفیل او به جنت بار یابد رانده چوب عصا آدم چو صندوق مزارش زورقی با نوح پیدا کرد ز طوفان حوادث بر دلش بنشست گرد غم امیرالمؤمنین حیدر علی ابن ابی طالب ز هر فاضل به فضل افضل ز هر عالم به علم اعلم زهی فیض وجودت مدعا از خلقت هستی بنای هستیش را رتبه تقدیم بر عالم اگر سر رشته مهرت نبودی در کف دوران فرو می ریخت نظم هستی این سلسله از هم تو بودی صاحب معراج را مونس چه غم دارد کسی کو را چراغ ره تو باشی در شب مظلم تویی بر انس و جن از یمن قرب مصطفی حاکم تو را زیبد سلیمانی که داری آنچنان خاتم پیمبر پایه معراج فضل وحی قرب حق همه دارد چنان نبود که دارد چون تویی بن عم خدا را از ظهور خلقت اشیا تویی مقصد نبی را در حریم قرب او ادنی تویی محرم نشیمن طایر قدر تو را جای‌ست کز قربش ادب دادست مرغ روح جبریل امین خاتم به اعجاز نبوت می شکافد بحر را موسی ولی پیش تو حکم قطره دارد با وجود یم تویی کامل به دانش هیچ نقصی نیست ذاتت را که در وصف کمالت می تواند گفت لفظ کم به میدان ولایت چون به جولان آوری دلدل به گردد کی رسد صد همچو ابراهیم را ادهم شها شفقت شعارا با وجود همتت حاشا که قد همتم گردد ز بار محنت کس خم تو را مداحم و کافیست بر من التفات از تو ثنای کس نمی گویم عطای کس نمی جویم اگر از غیر تو رسم سخا جویم نی‌ام مؤمن بود گر آن سخا اموال قارون آن سخی حاتم الهی آن قناعت بخش و طاقت ده که نزد کس فضولی را نگرداند درین دعوی هوا ملزم اساس بی نیازی و بنای همتش باشد چو بنیاد وفا از حب شاه اولیا محکم فضولی بغدادی @rozeh1443
از خم رسید مژده که جشن ولایت است لبریز خم ز باده لطف و عنایت است خمخانه ولایت مولا گشوده شد ساقی ز جای خیز که وقت سقایت است در صحنه غدیر به فرمان کبریا در اهتزاز پرچم شاه ولایت است آری علی پسر عم و داماد مصطفی شایسته ولایت و امر وصایت است زان چشمه زلال که جوشید در غدیر انهار معرفت همه جا در سرایت است گفتار او شکوفه باغ فضیلت است رخسار او طلیعه صبح هدایت است آیینه ای که مظهر اخلاص و بندگی ست گنجینه ای که منبع هوش و درایت است ذات علیست مظهر آیات کبریا حیران بشر ز خلقت این طرفه آیت است برنامۀ خلافت سلطان اولیا انفاق و دستگیری و عدل و رعایت است دعوت به اتّحاد و صفا و یگانگی ست دوری ز اختلاف و فریب و سعایت است از زهد و جود و فضل و جوانمردی علی در صفحه وجود هزاران حکایت است گنجینۀ لئالی طبع بلند او مشحون ز پند و حکمت و وعظ و روایت است محراب را ز ماتم آن قبله نیاز در دل هنوز ناله و بر لب شکایت است از خون پاک فرق علی جبهه وجود خونین هنوز بر اثر آن جنایت است با چهره شکفته شتابد به سوی دوست آن را که بر قضای الهی رضایت است ما را زبان خامه ز توصیف نارساست اوصاف خانه زاد خدا بی نهایت است تا سایۀ ولای علی بر دیار ماست ایمن نشین که کشور ما در حمایت است ما را به دوست چشم شفاعت به رستخیز آنجا ز دوست گوشه چشمی کفایت است طبع «رسا» چو چشمه تراوش کند هنوز چون متّصل به چشمه فیض و عنایت است قاسم رسا @rozeh1443