آتش گرفته جانم از سوزِ غصه هایت
یا فاطمه کجایی تا من شوم فدایت
چون ابرِ پر ز باران آماده ی فرودم
کو تربتت حزینه، پر شد دل از هوایت
کوثر تو را صدا زد بابای مهربانت...
از بس که بود عاشق بر تو و بچه هایت
این چادرت چه عالی پوشیده عیبهایم
مادر نمیکنم من هرگز تو را رهایت
دشمن خزان نموده آغازِ نا تمامت
حیف از گلِ وجودت پژمردو شد عزایت.
#باران عظیمی