eitaa logo
کانال روضه دفتری ایتا وتلگرام
4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
302 فایل
بروزترین کانال روضه دفتری👇 ایتا وتلگرام ••✾•🌿🌺🌿•✾•• @rozeh_daftari1 ارتباط با مدیران کانال👈 @msoghandi@y_a_m_h 👈
مشاهده در ایتا
دانلود
#۸شوال (سالروز تخریب بقیع) امام حسن مجتبی علیه السلام 🍂🍂 ماجرای تخریب بقیع 🏴🏴🍂🏴🏴🍂🏴🏴 امام جماعت مسجد شیعه های مدینه،شیخ امری(ره)،ایشون،به نقل از مرحوم پدرشون،فرمودند:موقعی كه این،قبور رو می خواستن تخریب كنند،مفتی اون زمان دستور داد،حكومتم اجرا كرد كه باید این قبور به دست شیعه ها خراب بشه،گفت:شیعه ها رو آوردند،ایشون كسانی كه رفتند، مدینه،شیخ امری رو می شناسند ،یه مسجد شیعه تو مدینه هست،كه حالا،یه جای دور به این شیعه های مظلوم دادند،این شیخ امری بزرگوار اونجا نماز می خونده،خودش گاهی پسرش،ایشون می فرمودند كه شیعه ها رو آوردند،كه باید قبرهارو شما خراب كنید،خوب دیدید حتماً بارگاهی بوده،الان عكس اون بارگاه هم چاپ شده،تقریباً شصت یا هفتاد سال پیش،گفت:شیعه ها گفتند كه اگر،تك تك مارو گردن بزنید ما همچین كاری رو نمی كنیم،مامورین گفتند ایرادی نداره،از اولین نفر شروع می كنیم،جلاد رو آوردند،اولین نفر رو اومد گردن بزنه،جلاد حالش بد شد افتاد،اینها فهمیدند یه سرّی هست،نباید الان به این مسئله زیاد پافشاری كنند، البته از حرفشون پایین نیومدند،ایشون می فرمود: بزرگ شیعه ها اون موقع خواب آقامون امام مجتبی علیه السلام رو دیدند:آقا در عالم رویا فرمودند:فلانی،شما این كار رو قبول كنید،خودتون با دست خودتون خراب كنید،ایشون میگه:عرض كردم آقا جان قربونت برم،اگه همه ی مارو تو این راه،قطعه قطعه بكنند،ما همچین جسارتی نمیكنیم،آقا فرمودند:صحبت همین جاست،اگه بدست غیر از شماها،این كار انجام بشه،اینها به قبر ماهم جسارت میكنند،لذا میگفتند:شیعه ها جمع شدند،با اشك چشمشون این قبرهارو یكی یكی ،آجرهارو برمیداشتند،خراب میكردند،باشه ان شاءالله دوباره با اشكهای چشممون این قبرها ساختنه بشه،خدایا به حق حضرت زهراسلام الله علیها این قدم هارو مدینه و كربلا با هم برسان. .
به امام مجتبی علیه السلام هشتم شوال سالروز تخریب بقیع حسن شالبافان 🍁🌿🍂🏴🍁🌿🍂🏴 اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا اَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّة اَلسَّلامُ عَلَیک یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه .. صحبت از خانِ کریم استُ تهی دستیِ ما دستها گرم قنوتند، زِ حاجت لبریز گوشِ این طائفه آوای گدا نشنیده است قبلِ گفتن شده کاسه زِ اجابت لبریز دستهایم دم صبحی به ضَریحش نرسید *اونایی که مدینه رفتن حرف منو متوجه میشن .. دو نوبت بیشتر بقیعُ باز نمیکنن .. یکی هنوز هوا تاریکِ، بعدِ نمازِ صبح درایِ بقیع باز میشه باید بیای پشتِ ابن میله ها بایستی آروم آروم گریه کنی .. نه ضریحی .. نه رواقی .. نه گنبدی ..* دستهایم دم صبحی به ضَریحش نرسید مثلِ شمعی به تمنایِ حرم آب شدم بیشتر حرفِ حسن بود میانِ سخنم اربعین نزدِ حسینش که شرفیاب شدم *چه شلوغِ بابُ الحسین ولی حسن یه زائرم نداره .. چه ضریحی داره حسین ولی حسن یه سنگِ قبر نداره ..* خاک گر نام حسن داشت به لب، دُر میشد نام او را به رویِ سنگ یَمن بنویسند بی کفن بود حسین، ورنه وصیت می کرد تا به رویِ کفنش نام حسن بنویسند جگر سنگ شود آب اگر گریه کند شرح وقتی بدهد او جگرِ سوخته را روضه اش کوچه ی تنگی ست نمیداند که میخ را گریه کند یا که در سوخته را !! بیت الاحزان نگاهش شده راوی غم قصه رد شدن آینه و کینه ی سنگ با کنایه بنویسید که آیینه شکست دستِ سنگینُ فدکنامه و یک کوچه تنگ گرچه لایُوم کَیومَک به رویِ لب دارد گرچه او در غم غارت شدن خلخال است تن غارت زده شاه شهادت بدهد روز هجر حسنش سخت تر از گودال است «شاعر : محسن حنیفی»   ایام تخریبِ بقیعِ بریم مدینه .. وقتی نامردا ریختن تو بقیع ، بعضی از بزرگان و شیعیانِ مدینه میگن به ما دستور دادن باید خودتون این قبرا رو خراب کنید .. میگن ما اول قبول نمیکردیم، زیرِ بار نمیرفتیم! ما بیاییم قبرِ آقامونُ خراب کنیم!! شیخ العَمری از بزرگانِ علمایِ مدینه ست میگه بعد از اصرارِ این نانجیبا در عالم رویا امام حسنُ دیدن .. آقا بهشون امر کردن ، شیخ عَمری خودتون برید قبرها رو خراب کنید .. بچه سیدا ببخشید منو .. _آقا چرا؟!! فرموده باشند لااقل اگه شما خراب کنید گریه میکنید .. اگه اینا قبرهارو خراب کنند ناسزا میگن .. این بقیع چه صحنه هایی به خودش دیده .. اینجا اومدن قبرهارو خراب کردن من یه صحنه ی دیگه ام بگم صدا ناله ت بلند شه .. یه روزی ام خبر آوردن برا مولا آقا چه نشستی، این نامردا با بیل و کلنگ رفتن تو بقیع آقا میخوان بدنِ زهرا رو نبش کنند … یه وقت دیدن قهرمانِ خیبر بلند شد ذوالفقارُ برداشت، دستمالِ زردُ به پیشانی بست با غضب وارد بقیع شد .. اول از همه اون نانجیبُ بلند کرد به زمین زد نشست رو سینه ش .. فرمود اگه نیشِ کلنگی امروز به زمین بخوره خونِ همه تونُ میریزم .. اون یکی نامرد صداش زد گفت فلانی بیا بریم ، همه رفتن .. ابنجا مولا شنید میخوان به بدنِ فاطمه جسارت بشه طاقت نیاورد .. امان از اون ساعتی زینب نگاه کرد دید ده نفر اسب هاشونُ نعلِ تازه زدن .. انقدر بر بدنِ حسین .. اینجا گذشت اما یه جا دیگه ام زینب دید یه عده نیزه دار دارن میرن پشتِ خیمه .. گفتن دارید دنبالِ چی میگردید؟! .. گفتن یه سر از بنی هاشم کمه .. گفتن حسین رفت پشتِ خیمه ها .. انقد این نیزه ها رو به زمین زدن .. یه وقت دیدن یه قنداقه … ای حسین .. شفای همه مریضا بعضی ها نقل کردن دو تا سر به نیزه بسته شده بود .. یکی سرِ این شش ماهه .. گریه کنا، دیدن یه سرِ دیگه ام هر کاری میکنن رو نیزه قرار نمیگیره .. میدونی سرِ کی بود؟! سرِ علمدارِ کربلا بود .. آخه نامرد چنان با عمودِ آهن زده بود ..صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله ..
شهادت حضرت محمد صل الله علیه وآله وسلم از بس که در فراق تو دل نوحه گر شده طاهری 🏴🏴💫🏴🏴💫🏴🏴   از بس که در فراق تو دل نوحه گر شده روزم به شام غربت و غم تیره تر شده آزرده گشت خاطرت از کرده های من آقا ببخش نوکرتان دردسر شده تنها خودت برای ظهورت دعا کنی وقتی دعایِ من ز گنه بی اثر شده از شام هجرِ یار بسی توشه می برد آن کس که اهلِ ذکر و دعایِ سحر شده بودم مریض و روضۀ تو شد دوای من حالم به لطفتان چقدر خوب تر شده رفت از نظر محرّم و آقا نیامدی حالا بیا که آخرِ ماهِ صفر شده بعد از دو ماه گریه به غم های کربلا حالا زمانِ ندبه به داغی دگر شده یثرب برایِ فاطمه نقشه کشیده است یثرب چقدر بعدِ نبی خیره سر شده باید که بعد از این به غم مادرت گریست فصلِ شروع ماتم خیرالبشر شده از شعله های پشتِ در خانۀ علی است گر آتشی به کرب و بلا شعله ور شده آن روز اگر به صورت مادر نمی زدند لطمه دگر به چهرۀ دختر نمی زدند *رسولِ خدا تو بستر افتاده انگار همۀ این روزا رو داره میبینه *كأني بها وقد دخل الذل بيتها، وانتهكت حرمتها، وغصبت حقها، ومنعت إرثها، وكسر جنبها، وأسقطت جنينها ..* فاطمه جان انگار دارم میبینم خاری دیگه وارد این خونه میشه به جایِ اون عزتی که شما داشتید .. انگار دارم میبنم حرمتتُ دارن میشکنن .. حقتو ازت میگیرن ...* جانِ عالم فدایِ پیغمبر بی نگاهش نبود طی طریق شان او را نگفته‌ایم درست وصفِ او را نخوانده‌ایم دقیق عالمی بی تلالو نورش به ضلالت همیشه محکوم است به فدایش که بین اُمت خویش هم غریب است و هم که مظلوم است عقل ما عاجز است از درکش *مگه کسی میتونه پیامبرِ خدا رو توصیف کنه وقتی امیرالمومنین در وصفِ رسول خدا می فرماید أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ ..* عقل ما عاجز است از درکش علت خلق کائنات است او بی وجودش همیشه گمراهیم چون که تنها ره نجات است او کیست جز حضرت محمد (ص) که در دل عرش قرة العین است بین ذات خدا و حضرت او فاصله کم ز قاب قوسین است عمر چل سالۀ رسالت او آیه در آیه مهربانی بود گرچه بر خاک بود شصت و سه سال اهل اینجا نه ، آسمانی بود اوست آنکه در شب معراج با خداوند همکلام شده است بعد از ابلاغ روز عید غدیر کار او با جهان تمام شده است لحظۀ رفتن از علی می‌گفت دین اسلام روح تازه گرفت وقت وارد شدن به خانۀ او ملک الموت هم اجازه گرفت *فاطمه دید صدایِ دربِ خانه میاد ، درُ باز کرد به هیبتِ یه جوانِ عربی اجازه میدید وارد منزل بشم ، حضرتِ زهرا فرمودند خیر ، بابام حالِ خوبی ندارند کسی رو به ملاقات نمی پذیره .. وقتی اومد پیغمبر سوال کرد فاطمه جان کی بود در میزد؟.. وقتی عرضه داشت؛ پیغمبر فرمود این برادرم عزرائیلِ .. از کسی اذن نمیگیره اما به حرمت این خونه از تو اذن گرفته .. ملک الموت میخواد واردِ این خونه بشه اذن میگیره .. (قربونِ این دلایِ آماده ..) پیغمبرم هر موقع میخواست وارد بشه جلو در می ایستاد دستِ ادب به سینه میزاشت می فرمود السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ .. از فاطمه اجازه میگرفت وارد میشد .. آخ بمیرم چند روزِ دیگه نه تنها اجازه نگرفتن .. یه عده جمع شدن هیزم آوردن .. رحمتِ خدا به این ناله ها .. نه اینکه اجازه نگرفتن، در این خانه را با لگد  باز کردن ..* خانه‌ای در مدینه که یک عمر ملجا بی پناهی‌ همه بود داشت می‌رفت مصطفی اما دل پریشان برای فاطمه بود فاطمه، فاطمه همان که رسول داشت بر دست او نوازش‌ها *نوشته اند خم میشد رسولِ خدا دستِ فاطمه ش رو بوسه میزد .. نه این که دستُ بالا بیاره خم میشد رسول خدا..* حضرت مصطفی چه‌ها می‌دید در پس آن همه سفارش‌ها فاطمه ، آنکه نزد پیغمبر هر زمان محترم‌تر از همه بود چشم این شهر شاهد یک عمر احترام نبی به فاطمه بود چشم خود را که بست پیغمبر فاجعه زود اتفاق افتاد در دل امت رسول خدا بذر نامردی و نفاق افتاد مست قدرت شدند بعضی ها باطل آمد برای حق پوشی در فضای مدینه پاشیدند گرد مسمومی از فراموشی یادشان رفت -کمتر از یک روز- آن همه گفتۀ پیمبر را زودتر از تصور تاریخ یادشان رفت حق حیدر را اهل یثرب ، مهاجر و انصار همگی خویش را نشان دادند دست یاری علی به پیش آورد در جوابش سری تکان دادند فتنه پیچیده تر شد و آنگاه نوبت غصب حق فاطمه شد آمد از خانه او پی حقش تا به مسجد رسید ، همهمه شد خطبه ای خواند و حق خود را خواست با روایات و تکیه بر آیات شیر زن، مثل همسر شیرش زیر بار ستم رود؟ هیهات! آنچنان خطبه خواند آنجا که دست تزویر عاقبت رو شد سینۀ مسجد النبی آنروز صحنۀ کارزار بانو شد مِلک زهراست آسمان و زمین او به یک باغ احتیاج نداشت داشت با انحراف می جنگید درد تحریف دین علاج نداشت آمد آن روز که شقاوت را به تماشای مردم آوردند آمد آن روز که چهل نامرد تیغ و شمشیر و هیزم آوردند خانۀ وحی را نگاه کنید کار او به کجا کشیده شده این طرف فاطمه به پشت در و آن طرف هیزمی که چیده شده آمدند و به درب کوبیدند
خانه ای که پراست ازحوری لگدجمعیت به درمیخورد تا بگیرند بیعت زوری در هیاهوی این همه ضربه کفر، آیینه را شکستش داد میخ میخواست ضربه ای بزند لگدی یک بهانه دستش داد آنقدر که فشار بر در بود به حرارت رسیده بود تنش همه گفتند محسنش می سوخت من نوشتم که بیشتر حسنش آنکه از چادرش ملک می ریخت نور قدیسه بود در ذاتش به کدامین گناه نا کرده گیسوانش گرفته بود آتش دست حق را به ریسمان بستند دارد از خانه میرود مولا فاطمه خواست تا که نگذارد تازیانه گرفت دستش را من میرمُ ای فاطمه جان پشتِ خونه ت هیزم میارن پا رویِ حقِ مرتضی و پا رویِ چادرت میزارن بهشتُ با بال و پرت میسوزونن به پیشِ چشم همسرت میسوزونن ای وای تو رو با پسرت میسوزونن ، فاطمه جان .. «ای وایِ من ، ای وایِ من ، ای وایِ من ..» میمونه این فاجعۀ تلخ برا همیشه تویِ تاریخ دردِ تو رو باید بپرسم از پنچه هایِ سرخ یک میخ قامت کمون دنبالِ مرتضی میری نفس نفس زنون تو کوچه ها میری زهرایِ من به زیرِ دستُ و پامیری «ای وایِ من ، ای وایِ من ، ای وایِ من ..» *دورِ بستر همه دارن گریه میکنن پیغمبر تو بستر افتاده ، امیرالمومنین ، حضرت صدیقه ، اسماء همه دارن گریه میکنن .. یه وقت دیدن در باز شد حسنین اومدن خودشونُ رو بدنِ پیغمبر انداختن .. رسولِ خدا تو حالتِ احتضارِ .. روایت داره سینۀ محتضر باید سبک باشه تا امیرالمومنین اومد بچه ها رو برداره یه وقت پیغمبر اشاره کرد بزارید باشن .. اونا رو سینۀ من باشند من راحت جون میدم .. اما دیدن همینطور که عرقِ سرد کرده پیغمبر هی نگاه به ابی عبدالله میکنه .. زیرِ گلوشُ میبوسه .. هی میگه «مالي و ليزيد؟ لا بارك الله فيه، اللهم العن يزيد» ما رو به یزید چه کار .. لعنت کرد پیغمبر قاتلین ابی عبدالله رو ..* روضه ها رو دارم میبینم دلم از این قصه ها خونه این دم آخری بزار تا، حسین رویِ سینه م بمونه یه روز میاد که با پا رو سینه ش میرن پیرهنشُ از پیکرش در میارن کاش که برن براش یکم آب بیارن «ای وایِ حسین ، ای وایِ حسین ..» حسینمُ آبش ندادن حسینمُ خاکش نکردن هنوز دارن این نانجیبا میونِ گودالُ میگردن سرش رو میبرن به رویِ نیزه ها تنش میمونه زیرِ سم مرکبا واویلا من دفنه أهل القرى *وقتی امیرالمومنین بدنِ رسول خدا رو داره غسل میده ، مولا میگه خواستم پیراهن از تن بیرون کنم ، ندا اومد علی جان ، پیراهن از تنش بیرون نیار .. از زیرِ پیراهن بدنُ غسل بده .. وقتی بدنُ به صورت میخاست بخواباند پشتِ حضرتُ غسل بده باز خطاب اومد رسولِ خدا رو به صورت رویِ زمین نگذار .. بدنُ رویِ شانه قرار داد بدنُ غسل داد .. باید بگیم یا امیرالمومنین حق هم همینه .. اما الهی بمیرم برا اون آقایی که امام زمان میگه «السلام على الخد التريب ، السلام على البدن السليب ..» قربونِ اون بدنی که پیراهن از تنش بیرون کردن .. ای حسین
شهادت حضرت محمد (ص) - دلم گرفته غم از گونه‌ام سرازیر است طاهری دلمگرفته غم از گونه‌ام سرازیر است هوای آخرِ ماه صفر چه دلگیر است و با گذشتن هر هفته میتوان فهمید زمین چقدر بدون تو از زمان سیر دست به شیشه ی غمت اینقدر سنگِ وصل مزن دلا بسوز ز دوری، فراق تقدیر است برای من که پُر از بی کسی است امروزم اگر نیایی هر روز دیگری دیر است گواه میدهد این اشک ها فراق تو را حدیث دیده ی ما بی نیازِ تفسیر است دوماه آواره ی خیمه های عزای ابی عبدالله بودیدم،بعد از دوماه میتونیم اینطوری ازت تقاضا کنیم آقاجان بیا و روضه بخوان تا که باز گریه کنم مس وجود مرا اشک روضه اکسیر است چه میشود که ببینم لحظه ای را که مدینه شاهد فریاد های تکبیر است اولین کاری که حجت خدا امان زمان رُوحِی وَ اَرْواحُ الْعَالَمیِنَ لِتُرابِ مَقْدَمِه اَلْفدَاء میکنه،میاد مدینه اون دو نانجیب رو از خاک بیرون میاره،آرزوی دیرینِ همه ی اهل بیت بوده،آرزویِ دلِ جواد الائمه بوده،رو زمین میکوبید میگفت از زمین بیرونتون میارم،آتیشتون میزنم،آرزوی امام حسن،آرزوی ی عبدالله،از امشب این روضه ها شروع میشه،اولین سوالی که آقا از این نانجیب میپرسه،میفرماید: چرا سیلی تو صورت مادرم زدی؟چرا دَرِ خونشو آتیش زدی؟ای مادر مادر،نانجیب نگاه تو صورت حجت خدا میکنه،مثل همیشه دروغ میگه،میگه: من آتیش نزدم،من تو این واقعه کاره ای نبودم...حضرت نامه ای از جیب قبای نازنینش بیرون میاره، میفرماید: بخوان،دستخط خودتو که میتونی بشناسی،انکار نمیتونی بکنی،میبینه نامه ی خودشه به معاویه ی ملعون نوشته،معاویه اومدم پشت در،صدا نفس کشیدنای فاطمه رو میشنیدم...،اما چنان با لگد به در زدم،صدا شکسته شدن،استخوان های سینه ی فاطمه رو شنیدم مرحوم شیخ طوسی رحمة الله علیه میفرمایند:مسموم کردند پیغمبر رو،با اون حال وارد مسجد شد که دیگه حضرت رو پاش بند نبود،اگر برا اینجای روضه،آدم بخواد جون بده والله جا داره،شخصیت اول جهان اسلام،حالا تو بستر افتاده، میگه:بیایید دوات بیارید، یه پوستی بیارید روش بنویسم،به اشتباه نیوفتید،نانجیبِ ملعون ،گفت:  پیغمبر داره هزیون میگه... از همینجا شروع شد، امیرالمومنین از همینجا ماموریت به صبر پیدا کرد،حضرت زهرا انگار دَر رو از همینحا آتش زدند،جلو چشم حضرت صدیقه...یعنی بعضیا میگن بعد از بابا نه،هنوز بابا تو بستر بود این نانجیبا اینطوری کردن،همه ی روضه هارو پیغمبر یک به یک خونده کنار بستر،نگاه به فاطمه میکرد یک به یک روضه هارو میگفت،نگاه به ابی عبدالله میکرد یک به یک روضه هارو میگفت در پیش من  آتش مزن بال و پرت را خونین مکن جانِ پدر چشمِ ترت را فردا همینکه جمع کردی بسترم را آماده کن کم کم عزیزم بسترت را آماده کن از آن کفن ها دومین را بیرون بیاور یادگارِ مادرت را محتضر میگن حتی دکمه ی رو سینه اش  رو هم باز کنید،مثل کوه سنگینی میکنه رو سینه اش،یه وقت دیدن ابی عبدالله که کوچیک بود ،دوید خودش رو اندخت رو سینه ی پیغمبر،تا فاطمه اومد بچه رو برداره،گفت نه... اشاره کرد بزار باشه بگذار روی سینه ام باشد حسینم بگذار بر قلبم حسن را، دخترت را بگذار با طفلانِ تو قدری بسوزم حالا بگویم حرف های آخرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خاکی مکن دنبال بابا معجرت را تو بار شیشه داری میترسمت چون خیلی مواظب باش طفل دیگرت را بس کن عزیزِ تا سحر بیدار بس کن کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کن این چند شب بیدار مانده، آب رفتی این چند شب گریانِ من، اینبار بس کن می سوزم از این ناله های آتشینت آتش مزن بر این تن تب‌دار، بس کن رویت ندارد طاقت این اشک هارا طاقت ندارد این همه آزار بس کن زهرا باید ببینی روزهای بعد از این را باید بمانی با غمی دشوار بس کن باید بگویم روضه هایِ بعد خود را باید بسوزی بعد این دیدار بس کن حالا از اینجا پیغمبر روضه خونده،این چند بیت رو با پیامبر خدا ناله بزن... ای کاش بعد از من کسی جایم بگوید با هیزم و با آتش و دیوار... بس کن ای کاش میگفتن بار شیشه دارد ای کاش میگفتن با مسمار بس کن حالا از اینجا روضه ی امام حسنم شروع میشه،خودش فرمود روضه ی من اینه در کوچه میاُفتی کسی غیر از حسن نیست با گریه میگوید که در انظار بس کن نانجیب چقد داری مادرم رو میزنی،بس کن...بس کن،الهی بمیرم برا امام حسن،آقا جان این روضه رو میخونم ان شاءالله اگر زنده باشیم مدینه،تو حرمت میخونیم،اگه زنده نبودیم پیغمبر فرمود:روز محشر که همه گریانند...اشک ریزان حسن خندانند در کوچه میاُفتی و میگوید به قُنفذ افتاد دست مادرم از کار... بس کن دستت مغیره بشکند حالا که افتاد از چادر او پای خود بردار... بس کن خیلی سخته،که خاکِ مصیبت بشینه سرت خیلی سخته،غرورت لگد شه پیشِ مادرت خیلی سخته،بیوفته زمین پیشِ چشمت زنت خیلی سخته یه نامرد ،راه و به روت ببنده ناموست رو زمینُ، یک بی غیرت بخنده کوچه بود و یه داغی که هیچکس نشد باورش
کوچه بودوکبوترکه میلرزه بال وپرش کوچه بود و حسن بود و بیتابیِ مادرش کوچه بود و صدای نفس های مادر،خدا کوچه بود و یه نامرد که می زد بازم بی هوا کوچه بود و یه چادر که پُر می شد از رد پا سنگینیِ یه دستی،که بغض از مرتضی داشت چندتا بنفشه پایِ چشمای مادرم کاشت لعنت به مردم آزار، مادرم شد گرفتار با صورت خورد به دیوار از سنگ بود جنسِ دیوار ای مادرِ جوانم..... وقتی امیر المومنین بدن پیغمبر رو غسل میداد،حضرت رو میخواد به صورت بخوابونه غسل بده،میشنید یه صدایی رو: علی جان! این صورتُ به رو به زمین نخوابون،صورتِ پیامبر خداست...حُرمت داره.....کجا رفت دلت؟ بگذار یه جمله هم از گودال گویم خون گریه ات را کربلا بگذار بس کن وقتِ هزار و نهصد و پنجاه زخمش ای نیزه ی خونبار، این اِصرار بس کن وعده ی هممون کربلا،نمیدونیم محرمِ دیگه ای باشیم ناله بزنیم این ناله های دخترت پیش حرامی با شمر میگوید: نزن، نشمار، بس کن ای حسین... پیغمبر فرمود :بزار بچه ها رو سینه ام باشند،حسن و حسین سینه ی منو سنگین نمیکنند،آرامشِ جانِ من هستند،من راحت جون میدم...شاید پیغمبر داره میبینه اون لحظه ای رو که،نانجیب وارد گودال شد،امام حسنم برا همین گریه میکنه،فرمود: "لا یوم کیومک یا اباعبدالله"...."والشمر جالسٌ علی صدر الحسین"حسین وای وای وای... ناله ات رو دیگه نگه ندار تموم شد این شبا..."یوم علی صدر المصطفی و یوم علی وجه الثری"یه وقت رو کرد به مدینه زینبِ کبری:"یَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَیْكَ مَلِیكُ اَلسَّمَاءِ هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ اَلْأَعْضَاءِ..."هرچقدر کار داری با اربابت یکصدا بگو :یا حسین...
شهادت رسول اکرم (ص) و امام حسن (ع) - جانم فدای آن بنایی که نداری رضا نریمانی اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ جانم فدای آن بنایی که نداری قربان آن گلدسته هایی که نداری  هرجا حرم دیدم سرودم زیر لب از دلتنگی گنبد طلایی ...که نداری  باب الرضا رفتم نشستم گریه کردم بعضی ها خیلی با معرفت هستند، هر وقت میرن حرم امام رضا،روز اول فقط برا امام حسن مجتبی گریه می کنند  باب الرضا رفتم نشستم گریه کردم با یاد باب المجتبایی ...که نداری  قالیچه ارثیه مادر بزرگم نذر تو و صحن و سرایی ...که نداری  من هر شب جمعه سلامی می دهم به شش گوشه ی کرببلایی ...که نداری  ما سینه زنهایت حسن کم گفته ایم آه در مجلس دارُ البُکایی ...که نداری دو ماه برا امام حسین گریه می کنی،دو ماه برا حسین به سر و سینه می زنی، یه امروز اومدی برا این آقا گریه کنی، یه امروز اومدی برا این آقا ناله بزنی، طول سال هم میگی :حسین! فقط یه روز تو سال اومدی بگی:حسن!. همچین که حسن و حسین شروع کردن با هم کشتی بگیرن، پیغمبر نسشته،امیرالمؤمنین هم نشسته، بی بی دو عالم هم نشسته، همه دارن یه حرفی میزنن،اما دیدن پیغبر هی دارن میگن:جانم حسن! بی بی دوعالم سئوال کرد:بابا جان! حسین کوچیکتر از حسنِِ ،اگرم بخوای تشویق کنی، باید حسین رو تشویق کنی، چرا هی دارید میگی: جانم حسن! پیغمبر صدا زد:دخترم مگه نمی شنوی؟ همه ی عالم دارن میگن:حسین.. من دیدم کسی نمیگه:حسن! خیلی پسرم غریب ِ...فرمود: هر کسی به اندازه ی بال مگسی برا حسنم گریه کنه، فردای قیامت که همه چشما گریانِ، چشمی که برا حسنم اشک ریخته باشه،گریان نمیشه  دردی که داری در خودت میریزی آقا دردش رو به هیچ کسی نمیگه آقا، تا حالا دیده بودی کسی تو خونه ی خودش هم غریب باشه؟تا حالا دیده بودی کسی بین زن و بچه اش هم غریب باشه؟ دردی که داری در خودت میریزی آقا حق می دهم درد آشنایی ...که نداری دیدن یکی داره در خونه رو میزنه، بی بی دو عالم اومد پشت در، هر وقت در این خونه رو میزنن بی بی میاد در و باز میکنه،بی بی میشه امروزم ما اومدیم برا حسنت گریه کنیم،تو بیایی در و به رومون باز کنی؟تا در و باز کرد دید مرد عربی ِ، بهش فرمود: چی می خوای؟ گفت: اومدم پیغمبر رو زیارت کنم، گفت: مگه نمیدونی بابام مریضِِ، تو بستر افتاده، اجازه نمیده کسی بیاد عیادتش. رفت دوباره در زد، برا بار دوم بی بی همون جواب رو بهش دادن،بار سوم که در زد،پیغبر فرمود: دخترم،کیه داره در میزنه؟ گفت:بابا نمیدونم، یه مرد عربیِ،میخواد شما رو ببینه، تا این حرف رو زد، پیغمبر صدا زد: دخترم بخدا، برادرم عزرائیلِ.پیغمبر میخواد به فاطمه اش بگه: ببین،عزرائیلم میخواد بیاد داخل باید از تو اجازه بگیره.... اما من یه عده رو سراغ دارم اجازه که نگرفتن که هیچ تازه هیزم آوردن، اول در خونه رو آتیش زدن، هی داد میزدن میگفتن: علی بیا بیرون ساعات بعد از داغ پیغمبر شروع شد با رفتنش صد قصه دیگر شروع شد دلشوره هایش یک به یک معنا گرفت و از آنچه می ترسید پیغمبر شروع شد در وقت دفن مصطفی، تنها علی بود ایام سخت غربت حیدر شروع شد امروز از یک طرف باید برا امام حسن گریه کنیم، اما بیشترش رو باید برا غربت علی گریه کرد، از امروز به بعد دیگه امیرالمؤمنین تنها میشه، از امروز به بعد دیگه کسی جواب سلامش رو هم نمیده،همه منتظر بودن پیغمبر بره،تلافی کنند گفتند با هم در سقیفه بی حیاها وقت تلافی کردن خیبر شروع شد بعد از پیمبر هر کسی هر چه شنیده باید بداند روضه از یک در شروع شد گفتند از بغض علی با یاد خیبر باید که آتش زد به این خانه به این در وقتی که آتش بر در و دیوار افتاد امام حسن در عالم رؤیا به عبدالزهرا فرمود: چرا روضه ی مارو نمیخونی؟ عرضه داشت،آقا! من بارها روضه ی شمارو خوندم،مگه روضه ی شما تشت طلا و پاره های جگر شما نیست؟فرمود: نه عبدالزهرا روضه ی ما اون روزی است که تو کوچه ها دستم تو دست مادر، از کوچه ها رد میشدیم کوچه ای تنگ و دلی سنگ... کسی که دریای کرم باشه خودش نباید بی حرم باشه دریای غرق خاک مگه میشه این اوج ماتم و غریبیشه ممنوع ِ اشک و گریه می دونم توی دلم هی روضه می خونم بقض گلوم راه صدامو بست یه سیلی کاش بقض منو می شکست اینجا نگهباناش چه بی رحمند فرق زن و مرد رو نمی فهمند از نسل اون نامرد چپ دستند دستای سنگینی دارن پستند کریمِ بی حرم حسن جانم.... غربت یعنی مردی توی خونه اش حتی کنار بانوی خونه اش تنها بمونه بی حبیب باشه تو خونه ی خودش غریب باشه آقای ما تو خونه تنها موند زخم زبونا قلبش سوزوند همدم نمونده غیر آه واسش شد کنج خونه قتلگاه واسش از دست خانمش دلش خونه هر چی میخواد پاشه نمیتونه هی کنج خونه دست و پا می زد حسین و زینب و صدا می زد کریمِ بی حرم حسن جانم.... تا تکیه به دیوار یا در داده
یادروزای کوچه افتاده تاکه بخوای زخم زبون خورده هر بار مغیره رو دیده مُرده چهل سالِ کابوس شباش اینه هی خواب اون سیلی رو می بینه این غصه ها شد قاتلش دیگه درداشو امشب به حسین میگه رد شد دستش از رو سرم افسوس می ترسم از تکرار این کابوس بسه یه سیلی واسمون داداش جون تو و ناموسمون داداش مظلوم کربلا حسین جانم مُقطع الاعضاء حسین جانم غریب گیر آوردنت داداش با لب تشنه گشتنت داداش به زور نیزه بردنت داداش صدا زد زینبم! تشتی برام بیار،سریع دوید تشتی آماده کرد گذاشت جلو امام حسن، اما تا داخل تشت رو نگاه کرد،دید پاره های جگر امام حسن ِ، داره خون بالا میاره، سریع اومد صدا زد:حسینم،عباسم!پاشید بیایید حسنم داره جون میده،شاید همچین که حسین و عباس اومدن، قبل از اینکه برن سراغ امام حسن اومدن زیر بغل های زینب رو گرفتن. چه خبره؟ آخه زینب تشت خونی دیده.چه خبره؟ زینب پاره های جگر امام حسن رو دیده، خود امام حسن هم صدا زد: "لا یوم كیومك یا أباعبدالله" اینجا یه تشت بود زینب نمیتونه ببینه، یه تشت دیگه رو هم من سراغ دارم، اون لحظه ای که دید کاروان رو وارد بزم عوام کردن، داره مجلس به هم میریزه، میدونی چه کار کرد؟ سر حسین رو بیارید،یه مرتبه دیدن یه تشت خونی رو آوردن، سر مقدس ارباب من و تو، میون تشت،یه مرتبه تا تشت رو آوردن،دیدن سریع رباب دوید سر رو بغل کرد،آخ حسین...
شهادت امام رضا علیه السلام قامت سرو در آن کوچه بهم ریخته بود منصور ارضی ▪️✨▪️✨▪️✨▪️✨ أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ قامت سرو در آن کوچه بهم ریخته بود زهر انگار ز سر تا به قدم ریخته بود هر قدم، زیر لبش ناله ی یا زهرا داشت دردها بود که بر زانوی خَم ریخته بود گفته بود از غمِ خود پیشِ اباصلت کمی وای اگر دیدی عبا روی سرم ریخته بود... +اباصلت من میرم خونه ی مأمون لعنةالله علیه،اگر دیدی عبا به سر کشیدم با من حرف نزن،اباصلت میگه:آقا اومد بیرون از خانه،دیدم عبا به سر گذاشته، هی میان کوچه مینشینه و بر می خیزه  با سر و صورت و زانو وسط حجره فتاد همهٔ عرش، کفِ حجرهٔ غم ریخته بود مثل یک مار گزیده، بخودش می پیچید یادِ گودال در آنجا ز قلم ریخته بود خوب شد زودتر از مرگ، جوادش آمد دید بر جان پدر، زهرِ ستم ریخته بود  +یه مرتبه وارد شد ناله میزد:اَبَتا....دوید زانو گرفت سر مقدس رو به زانو قرار داد،صورت به صورت بابا گذاشت، پدر وصیت هاشو کرد،کربلا همه ی اینها برعکس شد، پدر اومد بالای سر پسر روی زانوی پسر، جان پدر بر لب شد روی لبهای پسر نوحه و دم ریخته بود آه، این واقعه در کرب و بلا بر عکس است اشکِ بابا به پسر، پیش حرم ریخته بود  +آی حسین.... پدری پیش پسر با سرِ زانو آمد چه پسر، آه که سر تا به قدم ریخته بود إرباً إربا شده بود آن قد و بالای رشید یک بدن بود ولی چند رقم ریخته بود دست خواهر که سرِ دوش برادر افتاد دید احوال حسینش چه بهم ریخته بود خوب شد آمدی ای خواهر مظلومه ی من غم عالم بخدا روی سرم ریخته بود +نمیدونم چه جوری پا شد از رو زمین، صدا زد: یا فُتْیانَ بَنِی هاشِمٍ جوانها آمدند،اباالفضل اومد، همه اومدن،عبا رو بردن زیر بدن، از یه طرف سر آویزان بود،خون تازه از گیسوان علی می ریخت،زیر بغل حسین رو گرفتن زینب  و عباس،به دنبال بدن آوردن توی خیمه، چنان ناله می زد:علی جانعَلَى الدُّنیا بَعدَكَ العَفا حسین.......