حرم تو کعبة دل، کرمت همه خدایی
کنی از کرامت خود به خدا خدا نمایی
در باز توست افزون من بی نوای محزون
ز کدام در درآیم به بهانة گدایی
کرم تو می دهد رو به گدای تو وگرنه
ندهند پادشاهان به فقیر آشنایی
من اگر گناه کارم تو رئوف و مهربانی
کرمت نمی گذارد که کنی ز من جدایی
تویی آن که هر که آید به زیارت تو یک بار
تو سه بار از عنایت به زیارتش بیایی
به خدا گناه کارم دگر آبرو ندارم
چه شود دهی ز نارم به محبتت رهایی
بکشم هماره نازت مگرم دهی اجازت
که به یک زیارت تو سر و جان کنم فدایی
همه را تو دست گیری همه را تو می پذیری
چه امیر شهر باشد چه فقیر روستایی
به حریم توست بارم به حرم چه کار دارم
کند از هزار کعبه حرم تو دلربایی
کرمت به کل عالم حرمت پناه "میثم"
به شما از او توسل ز شما گره گشایی
کعبه ی اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست
هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟
چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا
ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا
زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل
خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا
نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند
حیف که خاموش شد صوت دعای رضا
یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک
خون جگر جوشد از خشت طلای رضا
از در باب الجواد می شنوم دم به دم
یا ابتای پسر، وا ولدای رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه زطوس آمدم
باز دلم در وطن کرده هوای رضا
گر برود در جنان یا برود در جحیم
بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا
ای مرغ جان، کبوتر صحن و سرای تو
موسی به طور طوس، مدیحت سرای تو
بحر عطای حقّی و چون رحمت خدا
بی انتهاست، رحمت بی منتهای تو
آنسان که بر رضای الهی، تویی رضا
باشد رضای حضرت حقّ، در رضای تو
کلّ ائمّه راست، مقام رضا ولی
نام رضا نداشت، امامی سوای تو
از بس که رأفتت ز گدا ناز می کشد
شاید که بر تو ناز فروشد، گدای تو
کار مسیح با نگه خویش می کنم
ماند اگر به دیدة من، جای پای تو
در آفتاب حشر که از آن گریز نیست
ما را بس است، سایة گلدسته های تو
دریای گوهر است که تقدیم می کنند
زوّار از دو دیده، به گنبد نمای تو
درهای عالم ار به رویم بسته شد، چه غم؟
باز است بر رویم، حرم با صفای تو
تا روح در تن است و زبان در دهان اوست
"میثم" کند به شیوة میثم، ثنای تو
ای بـوسهگاه خیـل مـلک آستانهات
وی داده کعبه تکیه به دیوار خانهات
مژگان توست تیر محبت کـه هر دلی
از ابتـدای خـلقت دل شـد نشانهات
نازم به لطف و مرحمت و رأفتت که هست
حتی به حشر، بار غم ما به شانهات
ماییم سائل و تـو خدا را خزانهدار
همچون خدا حدود ندارد خزانهات
آدم به گندم حرمت خلد را فروخت
جبریـل بـود شیفتـه دام و دانهات
مـرغ دل مسیـح هم از بام آسمان
پر میزنـد بـه جانب نقارهخانهات
از بس که عاشقم به تو از راه دور هم
صـورت نهـادهام بـه در آستانهات
نه غم ز نار دوزخ و نه شادم از بهشت
داغی مـرا بـه دل نبـوَد جــز بهانهات
بر غربت تو حجره در بسته میگریست
پـرپـر زدی چـو در بغـلِ نـازدانهات
«میثم» به هر کجا که رود، آشیان توست
ای وسعت زمیـن و زمـان آشیـانهات
ای همه دلها، حرمت یا رضا
خلق خدا و کرمت یا رضا
جنّ و بشر، حور و ملک میبرند
سجده به خاک حرمت یا رضا
بر سر این مملکت از بام طوس
سایه فکنده، عَلَمَت، یا رضا
نیست عجب گر که طواف آورد
کعبه به دور حرمت یا رضا
زادۀ موسایی و عیسا کند
زندگی از فیض دمت، یا رضا
بسکه بوَد، لطف و عطایت زیاد
ظرف وجود است کَمَت، یا رضا
گر تو قبولم نکنی، میدهم
به جان زهرا قسمت یا رضا
ضــامن آهــو بــه فـدایت شوم
جود و کرم کن، که گدایت شوم
تو هشت بحر نور را، گوهری
تو مطلع الفجر چهار اختری
تو شمع جمعی، به شبستان طوس
تو بر تن عالم خلقت، سری
نام علی بُوَد برازندهات
بلکه تو یک محمّد دیگری
ضامن آهویی و پیش خدا
ضامن خلقی به صف محشری
هم پدر چهار ابنالرضا
هم پسر موسی ابن جعفری
ابوالجواد استی و بابالمراد
ابوالحسن بضعۀ پیغمبری
ای به فدایت پدر و مادرم
که خوبْتر از پدر و مادری
دست کرم بر سر ما میکشی
پادشهـی نـاز گـدا مـیکشی
سائل درگاه تو، سلطان ماست
خاک درت، دارو و درمان ماست
روی تو! آفتاب عرش خدا
سایۀ تو بر سر ایران ماست
جان همه عالمی و از کرم
جای تو در قلب خراسان ماست
زهی کرم، که ضامن کلّ خلق
ضامن آهوی بیابان ماست
عنایتت آمده، کل نعَم
ولایتت، تمام ایمان ماست
بهشت، نه که با ولای شما
جحیم هم روضۀ رضوان ماست
مهر تو ای با همگان، مهربان
در تن ما خوبْتر از جان ماست
سلسلة الذهب، تجلّای توست
کمـال توحید، تولاّی توست
مرغ دلم، خدا خدا میکند
رضا رضا، رضا رضا میکند
قبلۀ من کعبه، ولی قلب من
روی به ایوان طلا میکند
حضرت معصومه علیهاسلام
به زائران تو دعا میکند
نگاه تو، چشم تو، دست تو، نه
نام تو هم دردْ، دوا میکند
جز تو که رأفتت خدایی بوَد
حاجت ما را که روا میکند
دلت نیاید که جوابش کنی
زائر تو، هر چه خطا میکند
اگر چه آلوده و شرمندهام
باز رضا نگه به ما میکند
تـو از کرم دست بگیری مرا
صـدا نکـرده میپذیری مرا
تو از گدا گرفتهای، احترام
تو میکنی زائر خود را سلام
بر در این خانه، امید آورند
یأس به درگاه تو باشد حرام
عادت تو، کرامت و عفو و جود
عادت من عجز و گدایی مدام
با چه گنه، ای پسر فاطمه
زهر ستم ریخت عدویت به کام
با که بگویم که به یک نیمْروز
آب شد اعضای وجودت تمام
از چه غریبانه زدی، دست و پا
ای به همه عالم خلقت، امام
داغ تو زائل نشود از جگر
تا که بگیرد پسرت انتقام
تو مهدی فاطمه را صدا کن
تو از بـرای فـرجش دعا کن
سوخت در آن حجره ز پا تا سرت
خون جگر ریخت ز چشم ترت
بر دل زارت، جگر زهر سوخت
آب شد ای جان جهان، پیکرت
مرد و زن و پیر و جوان، سوختند
در پی تشییع تن اطهرت
بر سر و بر سینۀ خود، میزدند
زنان نوغان همه چون خواهرت
پشت سر جنازه، انبوه خلق
پیش روی جنازهات، مادرت
جسم شریف تو، اگر آب شد
دگر نشد بریده از تن، سرت
غریب بودی دم رفتن ولی
بود یگانه پسرت در برت
سنگ نزد کسی به پیشانیت
خون سرت نریخت بر منظرت
کـاش چکـد خـون دلـم، از دو عین
صبح و مسا، در غم جدّت حسین
تو هشتمین حجّت کبریایی
غریبی و با همه، آشنایی
مسیح نه، طبیب صد مسیحی
کلیم نه، کلام کبریایی
کنار حجره، لحظۀ شهادت
اشکْفشان به یاد کربلایی
کشت تو را به زهر کینه مأمون
نگفت تو عزیز مصطفایی
چگونه شد، زهر ستم دوایت؟
تو که به درد عالمی، دوایی
چشم و چراغ شیعهای در ایران
گر چه ز جدّ و پدرت جدایی
دست خدا، همیشه بر سر ماست
تا تو، امام مهربان مایی
گر چه بوَد بنده روسیاهی
میثم دلباخته را نگاهی
ای حرم، گوشهای از ایوانت
ای حرم، گوشهای از ایوانت
ای بـهشت خـدا خراسـانت
ای تمام وجود، سفرۀ جـود
ملک و جن و انس، مهمانت
دین و ایمان ما ولایت توست
هرچـه داریم از عنایت توست
*
درد جان را طبیب کیست؟ تویی
فقــرا را حبیـب کـیست؟ تویی
پــدر و مــادرم بــه قربــانت
آشنـای غـریب کـیست؟ تویی
که به زوّار خود سلام کند؟
پیش پـای گـدا قیام کند؟
**
ای ولایت کمـال ایمانم!
کل توحید و کل و قرآنم!
«اکرمو الضیف» را شما گفتید
در بـه رویـم نبنـد، مهمانم
تـو رئـوف همـه رئوفـانی
هیچکس را ز در نمیرانی
****
به حـریم مطهـرت سـوگنـد!
به قم و صحن خواهرت سوگند!
به حسین و به عمهات سوگند!
به جـواد و بـه مادرت سوگند!
دست حاجت به دامن تو زدم
تـو بـه رویم نیاوری که بدم
*
مظهـر رحـمت خداونـدی
آرزوی هــر آرزومنـــدی
دشمنت هم اگـر ز در آید
به خدا در بر او نمیبندی
همه را زائرت خطاب کنی
کی گنـهکار را جواب کنی
کاهم و کوه معصیت بارم
روسیـاهم بـدم گنهکارم
آبـروی مـرا مبـر مـولا!
به همه گفتهام رضا دارم
گرچه بیقیمتم اگر چه بدم
هیچکس جز شما نمیخردم
**
ای دو عـالم حریـم محترمت
من و لطف و عنایت و کرمت
بسکـه آقــا و مهربان استی
دل آلــودهام شــده حـرمت
جز تو الفت به کس نمیگیرم
دل خـود از تو پس نمیگیرم
****
خوشترین ذکر من حکایت توست
مدح تـو، وصف تـو، روایت توست
کس نگویـد که مـن فقیـر استم
همـه دارایـیام ولایـت تــوست
اگـر آلــودهام اگـر پستم
به شما خانواده دل بستم
**
تو به چشمان بستهام نوری
تو به انس فقیر، مسـروری
در میــان ائمـه اطهار
بـه امـام رئوف، مشهوری
تو به افتاده بال میبخشی
تو نکرده سؤال، میبخشی
دل ما هـرچـه هست خانۀ توست
کوه غمهـای مـا بـه شانۀ توست
چشم «میثم» به دست لطف شما
نفـس او پــر از ترانــۀ تــوست
گرچـه بـار گنــاه آوردم
بـه حـریمت پناه آوردم
ای سند نجات من ولایت تو یا رضا
صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا
دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا
زیارتت به دین من زیارت خدا رضا
تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
شهی که خاک طوس از او آمده محترم توئی
مهی که نور میدهد بر عرب و عجم توئی
رؤف اهلبیتی و ولّی ذوالکرم توئی
به مسجدالحرام دل قبله توئی حرم توئی
صفا و مروه میکند با حرمت صفا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
منم که بین طوطیان گرم ترانة تواَم
کبوتری شکسته پر در آشیانة تواَم
نیازمند گندمی در آستانة تواَم
بال زنان دورو برِ نقاره خانة تواَم
اگر پرم ز کوی تو بگو پرم کجا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
الا الا ثنای تو، ذکر علی الدّوام من
رؤف من، عطوف من، امید من، امام من
لحظه به لحظه دمبدم، بر حرمت سلام من
به غرفههای مرقدت، خورده گره زمام من
در حرمت گرفتهام ذکر رضا رضا رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
حیات جان پراکند بوی خوش نسیم تو
مادر خلقت آمده سائلة قدیم تو
صراط اولیای حق صراط مستقیم تو
دل ز فرشته میبرد کبوتر حریم تو
ملک بسوی این حرم آورد التجاء رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
ناز کنم به سلطنت اگر تو را گدا شوم
نه لایقم گدا شوم گدات را فدا شوم
چه میشود قبول تو بخاطر خدا شوم
نه تو ز من جدا شوی نه من ز تو جدا شوم
نه من تو را رها کنم نه تو مرا رها، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
توئی که درد روح را ز فیض تن دوا کنی
عقده ز کار عالمی به یک کرشمه وا کنی
کلیم را عصا دهی مسیح را دعا کنی
چه میشود که یک نظر به قلب سنگ ما کنی
ای که بیک اشارهات سنگ شود طلا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
ولایت تو دین من نه دین من که دِین، هم
محبتت فروغ دل چراغ هر دو عین، هم
عنایت تو بیشتر ز ظرف عالمین، هم
مقام زائرت فزون ز زائر حسین، هم
رشک برد بزائرت زائر کربلا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
خزان شدم که بخشم ز اشک و خون بهارها
به هر دقیقه عمر خود کشیدم انتظارها
که در طواف مرقدت مرا رسد فشارها
کنم دراز دست خود به عجز و ناله بارها
که پنجهام گره خورد به غرفة تو یا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
گلی که شد خزان تو بهار لاله چید از او
دلی که شد از آن تو، فروغ حق دمید از او
کسی که زائر تو شد عطا ز تو امید از او
ز لطف و مرحمت کنی سه بار بازدید از او
تو را سزد تو را سزد تو را چنین عطا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
مرا به مهر خود ببر که با ولات زیستم
به تربتت شتافتم به غربتت گریستم
در آفتاب صحن تو اگر دمی بایستم
بسایة بهشت هم نیازمند نیستم
جهنّم است بهر من بهشت بیرضا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
مرا تقرب خداست ولای تو سبب شده
مدح تو و ثنای تو دعای روز و شب شده
هر نفسی که میزنم سلسلةالذهب شده
کبوتر تو از ازل بذکر تو ادب شده
زبان من که باز شد تو را، زدم صدا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
توئی توئی که چون خدا نظر به بنده میکنی
توئی که جان مرده را دوباره زنده میکنی
تو شام تیره را سحر ز فیض خنده میکنی
تو نقش شیر پرده را شیر درنده میکنی
تو مور خسته را رهی بال و پرهما، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
چه غم گر گنه کار و نامه سیاهم
علی بن موسی ارضا داد راهم
امام رئوفی که عالم فدایش
کرم کرد و داد از عنایت پناهم
زفعلم نپرسید، کاهل خطائی
برویم نیاورد من رو سیاهم
سراپا شدم غرق دریای رحمت
نگویید دیگر که غرق گناهم
همه روی گردانده بودند از من
رضا کرد با چشم رحمت نگاهم
کنم ناز دیگر به طوبی و سدره
که در بوستان ولایت گیاهم
به جز دامن آل عصمت نگیرم
به غیر از رضای رضا را نخواهم
چو می خواست راهم دهد از کرامت
عطا کرد، سوز دل و اشک و آهم
اگر خوار بودم، اگر پست بودم
رضا داد قدرم، رضا داد جاهم
اگر کوه عصیان بود روی دوشم
اگر گشته کاهیده تن مثل کاهم
شدم خاک پای امام رئوفی
که بر شهر یاران کند پادشاهی
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم
بند دوّم
دریغا دریغا که از جور مأمون
دل مهربان تو شد روز و شب خون
عجب از تو گردید مهمان نوازی
که در خانۀ خود تو را کشت مأمون
تو با هر غریب آشنا بودی امّا
غریبانه جان از تنت رفت بیرون
جگر خون، دل از رهر کین پاره پاره
خراسان! زمهمان نوازیت ممنون
الهی به مظلومی ات خون بگریم
الهی غمت در دلم گردد افزون
الهی نبیند دمی روی شادی
هر آن دل که بر غربتت نیست محزون
دریغا شگفتا که فرزند موسی
شود کشته از کینۀ نجل هارون
چو بردند نعش تو بر دوش یاران
چو گردید جسم تو در طوس مدفون
زنان خراسان خراشیده صورت
زسیلی نمودند رخساره گلگون
زپا اوفتادی و بر بذل دستت
فلک بود مرهون و من نیز مدیون
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم
بند دهم
نبی را به خاک حجاز است و ایران
دو کس پارۀ تن، دو تن بهتر از جان
مطاف ملک، فاطمه در مدینه
علی بن موسی الرّضا در خراسان
یکی شهر طوسش زند بوسه بر پا
یکی بهر گریه رود در بیابان
یکی مدفنش بوسه گاه خلایق
یکی خانه اش سوخت از نار سوزان
رواق یکی سر بر افلاک برده
مزار یکی مانده با خاک یکسان
یکی در فراق پسر دل پر از خون
یکی در عزای پدر دیده گریان
یکی را جوادش گرفته است در بر
یکی محسنش پشت در گشت قربان
یکی روز شد دفن در شهر غربت
یکی شب غریبانه تر از غریبان
چه می شد اگر جای شب روز روشن
تن فاطمه دفن می شد به ایران
الا فاطمه قبر فرزند خود بین
که در طوس تابد چو ماه فروزان
اگر بود قبر تو در کشور ما
کجا بود تنها، کجا بود پنهان
زنم بوسه بر قبر فرزندت این جا
که عطر توام بر مشام آید از آن
الهی زبان مرا وقت مردن
به این بیت ترجیع، گویا بگردان
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم
بند یازدهم
غریبی که سوزانده هجرت وطن را!
بآتش کشیده دل مرد و زن را
تو تنهای تنها ولی در غم خود
عزا خانه کردی دو صد انجمن را
چرا درد خود را به مردم نگفتی
چرا در دلت حبس کردی سخن را
به کوچه عبا بر سر خود کشیدی
چرا وا نکردی به شکوه دهن را
زمین خراسان کجا داشت باور
که گیرد در آغوش خود آن بدن را
زنان خراسان به پاس عزایت
ببخشند مهریۀ خویشتن را
تو آن باغبانی که داغت زد آتش
دل لاله و بلبلان چمن را
به هنگام تشییع جسمت ملک گفت
نسیم خراسان مبر یاسمن را
کجا رو کنم با که گویم خدایا
که مأمون دون می کشد بوالحسن را
الا یا جوادالائمّه بر کن
زداغ غریب خراسان وطن را
در این آستان تا گدای تو هستم
ندارد کسی عزّت و قدر من را
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم
بند دوازدهم
سزد در غمت آسمان خون بگرید
زمین، چشم گردد چو جیحون بگرید
به یاد تو پیوسته چشمم رضا جان
چو ابری که بارد به هامون بگرید
شود تازه داغ جوادت چو بیند
به دنبال تابوت، مأمون بگرید
تو در پیش چشم جوادت دهی جان
جوادت تماشا کند خون بگرید
دلم گشته دریای آتش خدا را
بگو دیده ام در غمت چون بگرید
کجا بود معصومه تا از برایت
در آن حجره با قلب محزون بگرید
الهی روم سر گذارم به صحرا
دو چشمم به یادت چو مجنون بگرید
تو از بس رئوفی عجب نیست ای دوست
که در ماتمت دشمن دون بگرید
علی بن موسی دو چشمی که بر تو
نگرید زبیداد گردون بگرید
زسوز دلت بر دلم آتشی زن
که هر چشمم از بحر افزون بگرید
گدای در خانه تواست (میثم)
مبادا زکوی تو بیرون بگرید
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم
این حریم قدس مولای من است
یا مقام حق تعالای من است
بارگاه آسمان جاه رضا
ملجأ دنیا و عقبای من است
گر چه از پا تا به سر تاریکی ام
غرق نور این جا سراپای من است
از گلستان جنانم بی نیاز
آستان قدس او جای من است
بر در این آستان، خواب سحر
خوش تر از شب های احیای من است
هر که هستم مؤمنم یا عاصی ام
صاحب این قبر، آقای من است
از علوم هر دو کونم بی نیاز
درس عشق او الفبای من است
حاجت خود را از این در خواستن
عادت آبا و ابنای من است
خاک بوسیِّ دَرِ این آستان
حاجت امروز و فردای من است
بی ولایش دل نمی گیرد قرار
کاین تولا در سویدای من است
هر که شد بیمار این دارالشّفا
در شفای دل مسیحای من است
ناز بر موسی بن عمرانم سزد
طور عشق یار، مأوای من است
پای بگذارم چو در بازار حشر
دوستی اش طرفه کالای من است
کیستم تا عبد این مولا شوم
هر که عبد اوست مولای من است
(میثم) تا هست در کامم زبان
شور عشق او در آوای من است
تو کیستی شریک غم اهل عالمی
در خاک طوس کعبۀ اولاد آدمی
هر کس که بیکس است توئی یا رو همدمش
هر کس غریب شد تو بر او یار و همدمی
با آنکه چار صحن تو از میهمان پُر است
مهمان نوازتر ز کریمان عالمی
نومید از درت نروم یا رضا که تو
در عین ناامیدی امید مجسّمی
آن رازها که از همه پوشیده داشتم
تنها در این حرم به تو گفتم تو محرمی
تو حجّ دائم فقرائی، تو کعبه ای
تو مروه، تو صفا، تو مقامی، تو زمزمی
من کیستم ز معصیت از خار، خارتر
تو کیستی عزیز رسول مکرّمی
بازم بخوان به پیش که من ذرّه ام تو مهر
وصلم نما به خویش که من قطره تو یمی
گیرم به هیچ هم نخرد هیچکس ورا
تنها توئی توئی که خریدار «میثمی»
مر از رحمت و لطف و عطا پذیرفتی
چه شد که با همه جرم و خطا پذیرفتی
به جای آنکه رهایم کنی رهم دادی
کرم نمودی و گفتی بیا پذیرفتی
تو شهریار وجودی به رأفتت نازم
که دسته دسته به کویت گدا پذیرفتی
در این چمن گل بی عیب می خرند ولی
مرا تو با همۀ عیب ها پذیرفتی
کرامت تو به من مهلت سوال نداد
که خود صدا زدی و بی صدا پذیرفتی
جحیم از گنه من به تنگ آمده بود
تو در بهشت حریمت مرا پذیرفتی
به رأفت تو بنازم که با تمام بدی
مرا در این حرم باصفا پذیرفتی
تو زاده علی مرتضائی و همه را
به شیوه علی مرتضی پذیرفتی
به جان فاطمه راضی مشو به اخراجم
کنون که از کرمت یا رضا پذیرفتی
منم کسی که امام رئوف راهم داد
تویی که «میثم» بیچاره را پذیرفتی
من کیستم گدای گدایان این درم
گر پا نهم به جای دگر خاک بر سرم
روزی اگر بناست از این در جدا شوم
از هم جدا شوند سر و جان و پیکرم
محتاج دام و شیفته ی دانه ی توام
هر چند در حریم تو کم از کبوترم
زوار عارفند به حقّ تو یا رضا
ای وای من که از همه بی معرفت ترم
بر پادشاهی دو جهان ناز می کنم
از آن خوشم که بر در این خانه نوکرم
مهر تو گشت شیره ی جان و روان روح
از لحظه ای که شیر به من داد مادرم
فیض زیارت تو و آلوده ای چو من
گر لطف تو نبود نمی گشت باورم
هر کس که دشمن است تو را دشمنش منم
حتّی اگر بود پدرم یا برادرم
از صدق و پاکی پدر و مادرم بود
گر عاشق پیمبر و آل پیمبرم
یک عمر از تو گفتم و خواهم که وقت مرگ
خیزد رضا رضا ز نفس های آخرم
پای مرا ببند که پابند خود کنی
دست مرا بگیر که مسکین این درم
من «میثمم» که با همه بیدست و پائیم
جز دار عشق تو نبود دار دیگرم
نسیم در بدرم، گرد راه آوردم
زشب سیاه ترم رو به ماه آوردم
نبود دسته گلم تا به دست، برگیرم
در این حرم عوض گل گناه آوردم
به دل شکستگی ام گر شهود می طلبی
دو چشمه اشگ برایت گواه آوردم
گناه کارم و رو کرده ام به دار الزّهد
سفید مویم و روی سیاه آوردم
زآتش گنهم آب دیده خشکیده
زفقر اشگ در این خانه آه آوردم
هزار در به رویم باز بود و کردم ناز
نیاز خویش در این بارگاه آوردم
به نامه ی سیهم خطّ قرمزی بکشید
که بر رئوف رئوفان پناه آوردم
سرشک خجلت و طومار جرم عمرم را
حضور مظهر عفو اله آوردم
رواست تا بنویسی به نخل خود «میثم»
که از بهشت ولایت گیاه آوردم
ای امام مهربانم یا رضا
نام تو ورد زبانم یا رضا
حاجت خود را نخواهم از کسی
تا تو هستی میزبانم یا رضا
دست، خالی بار سنگین، رو سیاه
میهمانم میهمانم یا رضا
پای خدّامت به روی دیده ام
درد زوّارت به جانم یا رضا
تو کریم ابن کریم ابن کریم
من گدای آستانم یا رضا
در کنار آستانت بی نیاز
از بهشت جاودانم یا رضا
راز خود ناگفته، می دانم تویی
واقف از درد نهانم یا رضا
گر چه از هر خار راهم خوارتر
زائر این بوستانم یا رضا
تو بهار باغ دل هاییّ و من
کمتر از برگ خزانم یا رضا
چون گدایان سمج از دست تو
حاجنم را می ستانم یا رضا
دست خالی رفتن از دربار تو
نیست هرگز این گمانم یا رضا
جان زهرا گر چه قابل نیستم
لطف خود را ده نشانم یا رضا
دامن آلوده و بار گناه آورده ام
گر چه آهی در بساطم نیست آه آورده ام
هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام
هر که آرد تحفه ای در محضر مولای خود
من دو دست خالی و کوه گناه آورده ام
در کرم شه را گدا باید گدا را نیز شاه
من گدا دست گدایی سوی شاه آورده ام
بر کبوترهای صحنت هدیه ی ناقابلی است
گندم اشکی که در این بارگاه آورده ام
ناله ام در سینه، اشگم در بصر، سوزم به دل
نامه ای چون دود آه خود سیاه آورده ام
نی عجل با کوه عصیان عفو، نازم را کشد
رو به سوی مظهر عفو اله آورده ام
ذرّه بودم زائر شمس الشّموسم کرده اند
قطره ای بودم به این دریا پناه آورده ام
گر چه هستم قطره ای ناچیز، یک دریای اشک
هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده ام
هر فقیری هست دست خالیش سرمایه اش
من فقیرم دست خالی را گواه آورده ام
«میثما» مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو
سر به خاک زائرت از گرد راه آورده ام
خراسان می دهد بوی مدینه
خراسان کوه غم دارد به سینه
خراسان را سراسر غم گرفته
در و دیوار آن ماتم گرفته
خراسان! کو امام مهربانت؟
چه کردی با گرامی میهمانت؟
خراسان راز دل ها با رضا داشت
چه شب هایی که ذکر یا رضا داشت
خراسان کربلای دیگر ماست
مزار زاده ی پیغمبر ماست
خراسان! می دهد خاکت گواهی
ز مظلومی، شهیدی، بی گناهی
به دل داغ امامت را نهادند
امامت را به غربت زهر دادند
دریغا! میهمان در خانه کشتند
چه تنها و چه مظلومانه کشتند
امامِ اِنس و جان را زهر دادند
به تهدید و به ظلم و قهر دادند
ز نارِ زهرِ دشمن، نور می سوخت
سراپا همچو نخل طور می سوخت
ز جا برخاست با رنگ پریده
غریبانه، عبا بر سر کشیده
گهی بی تاب و گه در تاب می شد
همه چون شمع روشن آب می شد
میان حجره ی در بسته می سوخت
نمی زد دم ولی پیوسته می سوخت
ز هفده خواهر والا تبارش
دریغا کس نبودی در کنارش
به خود پیچید و تنها دست و پا زد
جوادش را، جوادش را صدا زد
دلش دریای خون، چشمش به در بود
امیدش دیدن روی پسر بود
پدر می گشت قلبش پاره پاره
پسر می کرد بر حالش نظاره
پدر چون شمع سوزان آب می شد
پسر هم مثل او بی تاب می شد
پدر آهسته چشم خویش می بست
پسر می دید و جان می داد از دست
پسر از پرده ی دل ناله سر داد
پدر هم جان در آغوش پسر داد
کعبه ی اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست
هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟
چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا
ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا
زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل
خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا
نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند
حیف که خاموش شد صوت دعای رضا
یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک
خون جگر جوشد از خشت طلای رضا
از در باب الجواد می شنوم دم به دم
یا ابتای پسر، وا ولدای رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه زطوس آمدم
باز دلم در وطن کرده هوای رضا
گر برود در جنان یا برود در جحیم
بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا
کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان
پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان
آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی
معصومۀ مظلومه، کجا بود رضا جان
بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه
سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان
تنها نه جگر، شمعصفت شد بدنت آب
کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان
تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا
بالای سرت نوحهسرا بود رضا جان
یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان
جان دادی و راحت شدی از زخم زبانها
این زهر، برای تو شفا بود رضا جان
از آتش این زهر، تن و جان تو میسوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان
روزی که نبودیم در این عالم خاکی
در سینۀ ما، سوز شما بود رضا جان
از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را
عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان
دوست دارم صدات کنم، تو هم منو نیگا کنی
من تو رو نگات کنم، تو هم منو صدا کنی
قربون چشات برم، از راه دوری اومدم
جای دوری نمیره، اگه به من نگا کنی
دل من زندونیه، تویی که تنها میتونی
قفس واکنی و پرنده رو رها کنی
میشه کنج حرمت گوشه قلب من باشه
میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی
تو غریبی و منم غریبم , اما چی میشه
دل این غریبه رو با خودت آشنا کنی
دوست دارم تو ایونِ آینه ات از صبح تا غروب
من با تو صفا کنم، توهم منو دعا کنی
به وفای کفترای حرمت
من میخوام کفتری باشم، که تنها تو منو هوا کنی
دلمو گره زدم به پنجره ات دارم میرم
دوست دارم تا من میام، زود گره ها رو واکنی
صد هزار دفعه هم شده پای ضریح زار میزنم
تا یه بار دلت بسوزه، دردامو دوا کنی
دوست دارم که از حالا تا صبح محشر همه شب
من رضا رضا بگم تو هم منو رضا کنی
سایت محمل
Home
اشعار محمل
اشعار امام رضا علیه السلام
صفحه اصلی
امام رضا
از کریمان سنگ میخواهیم ما، زر میرسد
در حرم از آنچه میخواهیم بهتر میرسد
لطف و احسان کریمان را شمردن مشکل است
وقت احسان پشت آن احسان دیگر میرسد
ای که دستت میرسد کاری کنی، کاری بکن
عمر دارد میرود، دارد اجل سر میرسد
در طلب خوب است حاجات مکرر داشتن
وقتی از این ناحیه دارد مکرر میرسد
شب به شب در میزنم، چون در زدن مال من است
دست سائلها فقط تا حلقه در میرسد
گر به ما کم میرسد از خصلت کم بینی است
ورنه دارد ده برابر، ده برابر میرسد
من فقط یک نوکرم، کار خودم را میکنم
او خودش هر وقت لازم شد به نوکر میرسد
خادمان آنقدر بی اصل و نسب هم نیستند
نسبت ما یا به فضّه یا به قنبر میرسد
فقر آمد میرود ایمان، ولی پیش شما
میشود ایمان من فقری که از در میرسد
رزق در بین الطلوعین است، بین طوس و قم
رزق از دو سفرهی موسى بن جعفر میرسد
هم به زیر دین قم، هم زیر دین مشهدم
گاه به دادم برادر، گاه خواهر میرسد
فاطمه را خواستم معصومه را زائر شدم
فیض قبر مادری از قبر دختر میرسد
نیستند این دو براى من، فقط پیش منند
سر به سرور میرسد، دل هم به دلبر میرسد
پیش تو محتاجها در حال رفت و آمدند
تا که آهو میرود پشتش کبوتر میرسد
آب پاى میوه اى که ریختم بهتر رسید
میوهی ما هم فقط با گریه بهتر میرسد
پابرهنه میدوید و میدوید و میدوید
زودتر از شمر آیا به برادر می رسد
لطیفیان
اشعار امام رضا علیه السلام
صفحه اصلی
امام رضا
لیلهی میلاد مسعود ولیّ حق رضاست
پارهی جسم نبی چشم و چراغ مرتضاست
عالم آل رسول و زادهی پاک بتول
رهبر ملک قدر فرماندهی جیش قضاست
قبلهی هفتم که پیش بارگاه رفعتش
آسمان با وسعت بیانتها، تحت الشعاست
نجمه زاده آفتابی را به هنگام سحر
کافتاب بامدادان ذرّه او را گداست
قرص خورشید است این خورشید روی سرمدی
ماه تابان است این ماهی که ماه مصطفی است
شمس پیش شمس حسنش گاه مغرب گوشه گیر
ماه از شرم رخش، هر صبحدم در انزواست
موسی عمران، بگردان روی از طور و ببین
کانچه نادیدی عیان در خانهی موسای ماست
گر خدا خوانم و را در مرتبت کفر است کفر
ور جدا گویم خطا گفتم خطا گفتم خطاست
عقل مدحش را کند، یا وهم وصفش آورد
کان حقیری ناتوان و این فقیری بینواست
کنتُ نورالله شنیدی؟ این فروغ سرمدی است
نحن وجهالله خواندی؟ این جمال کبریاست
از کجا جوئی دوا؟ خاکش بود داروی درد
وز که میخواهی شفا؟ درگاه او دار الشّفاست
گِرد کویش بر مشامم خوشتر از بوی بهشت
آب جویش در مذاقم بهتر از آب بقاست
جز خدا هر کس بگوید وصف او را نادرست
جز نبی هر کس بخواند مدح او را، نابجاست
من ز خجلت آستین در کوی او دارم به رخ
کآستان او، زیرتگاه خیل انبیاست
مرقد او کعبهی جان و طوافش کار دل
صحن پاکش مروه و ایوان زرّینش صفاست
با وجود آنکه کس قدر ورا نشناخته
هم گدا با او هم او با هر گدایش آشناست
دل به رویش داده یوسف بسکه رویش دلفروز
جان ز بویش جسته عیسی بسکه رویش جانفراست
بوی عطر خُلد، ارزانی برای اهل خُلد
من مشامم را صفا، از خاک زوّار رضاست
ناز دارد شهر نیشابور بر باغ بهشت
ز آنکه خاکش جای پای ناقهی آن مقتداست
عِقد گوهر ریخته، جاری نمودی از دولب
آن حدیثی را که بین شیعه زنجیر طلاست
کی بود خوفش ز مأمون؟ چون بود باکش ز خصم؟
آنکه نقش شیرهای پرده را فرمانرواست
مُنجی خلق دو عالم در دو عالم اوست او
ضامن آهو، گَرش تنها بخوانی، نارواست
درد اگر داری برو از خاک او درمان بگیر
مشکل ار داری بیا آری رضا مشکل گشاست
دست شرق و غرب از این سرزمین پیوسته دور
ز آنکه ایران را بدین فرزند زهرا اتّکاست
سرزمین اهلبیت است این زمین و اهل آن
تا رضا دارد، به تهدید عدو بی اعتناست
هر اَبَر قدرت، در اینجا پای مال آید چو مور
هر ستم گستر، بسان دانه زیر آسیاست
قدسیان رو بند، خاک هر که اینجا زائر است
عرشیان گویند آمین، هر که را اینجا دعاست
طوف قبرش کن، که در محشر مقام زائرش
فوق زوّار حسین ابن علی در کربلاست
سر بخاکش نه که در میزان و در حشر و صراط
زائر خود را رهائی بخش از خوف جزاست
بشنو از موسای کاظم این روایت را که گفت
زائر قبر رضا در عرش زوّار خداست
ناز تا صبح جزا بر سفرهی مریم کند
هر که را در کاسه از مهمانسرای او غذاست
بر فراز قبّهاش دارد لوائی سبز رنگ
شیعه تا صبح قیامت زنده زیر این لواست
گربه عالم بنگری هر کشوری را مرکزی است
مرکز ایران اسلامی، خراسان رضاست
ای که موسایت ثناخوان گشته در مصر وجود
وی که عیسایت بچرخ چارمین مدحت سراست
ای که ذکر آشنایت، ناامیدان را امید
وی که نام دلربایت، بی نوایان را نواست
کیستم من؟ تا که در کوی تو گردم ملتجی
اولیاءالله را سوی تو روی التجاست
من نمیگویم خدائی، لیک گویم چون خدا
نعمتت بی ابتدا و رحمتت بی انتهاست
بر فقیر اعطا نمودی پیشتر از آنچه خواست
بر گدا انفاق کردی بیشتر از آنچه خواست
من نه مدحت را از آن گفتم که دانستم کهای
بل از آن گفتم که جز مدح تو را گفتن خطاست
تشنهای بودم که از آب بقا گفتم سخن
چون تو خضر رحمتی در بیت بیتم رهنماست
آنکه سائل را نراند از سر کویش توئی
و اینکه گردیده گدایت «میثم» بی دست و پاست
فخر بر رضوان کند زیرا در این کو، ملتجی است
ناز بر شاهان فروشد ز آنکه بر این در، گداست
غلام رضا سازگار
#امام_باقر_ع_شهادت
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات، میخواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطرۀ تلخ مانده در ذهنت
ز نیزهدار که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگیست این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را
چقدر گریه نکردید با سهساله، چقدر
به روی خویش نیاوردهاید آبله را
دلیل قافله میبرد پا به پای خودش
نگاه تشنۀ آن کاروان یک دِله را
هنوز یک به یک، آری به یاد میآری
تمام زخم زبانهای شهر هلهله را
مرا ببخش که مجبور میشوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟
✍ #سیدحمیدرضا_برقعی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه
#امام_باقر_ع_شهادت
از کودکی با آهِ سوزان گریه کردم
با کاروانی دیدهگریان، گریه کردم
هربار با مویی سپید و قامتی خم
عمه صدا میزد «حسین جان» گریه کردم
یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد
با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم
دنبال مرکب پا برهنه میدویدم
دنبال زنها در بیابان گریه کردم
دیدم که دستهدسته در گودال رفتند
شد شاهِ عالم سنگباران گریه کردم
دیدم یکی زانو زده بر روی سینه
گیسوی جدم شد پریشان گریه کردم
دیدم که آبِ مشک را روی زمین ریخت
سر میبُرید از ذبح، عطشان، گریه کردم
پیراهن یوسف به چنگ گرگ افتاد
میر بنی هاشم شد عریان گریه کردم
دیدم سپاهی حمله کرده سوی خیمه
تا صبح، من شام غریبان گریه کردم
همبازیام را پیش چشمم ضجر میزد
گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم
پیدا که شد تا صبح با عمه کشیدم
از گیسویش خار مغیلان گریه کردم
با چشمهایم کوچههای شام دیدم
کوچه به کوچه با اسیران گریه کردم
دیدم که ناموس خدا گشته گرفتار
برحال عمه من فراوان گریه کردم
دیدم که میبندد یکی با خیزرانش
لبهای یک قاریِ قرآن گریه کردم
✍ #قاسم_نعمتی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه
#امام_زمان_عج_مناجات
برای #حاجیان_بیت_الله_الحرام ، #مکه_مکرمه ، #حج
بـه کعبـه روی نهـادم کـه دور یـار بگردم
کجـای خانـه بـه دنبـال آن نگـار بگـردم
میان این همه حاجی کجاست حاجی زهرا
کـه هـر نـفس بـه فدایش هزار بار بگردم
مقام و زمزم و رکن و حطیم را همه گشتم
کنـار حجـر روم، یـا بـه مستجـار بگردم؟
میـان خلـق دویـدم که در کنار تو باشم
بگـو چقـدر بـه هر گوشه و کنار بگردم
دلم گرفته بگـو ای عزیـز فاطمـه تا کی...
تو را نبینم و بر گِرد ایـن جـدار بگردم؟
به شوق این که فقط زیر سایۀ تو بمیرم
چو آفتاب به هر کوه و کوهسار بگردم
اگر چـه گَردِ رهم، با نسیم در به درم کن
که در هوات به هر شهر و هر دیار بگردم
خدا گـواست که نـومید نیستم ز وصالت
اگر چـه دور تو تـا دور روزگار بگردم
بـه انتظار قسـم بـا خـود این قرار نهادم
که در هـوای تـو تـا وقت انتظار بگردم
عنـایتی کـه همـه عمـر «میثم» تو بمانم
بسـانِ میثـمِ تـو دور چـوبِ دار بگردم
✍ استاد #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه