eitaa logo
روضه دفتری مجمع الذاکرین اهلبیت (ع)
4.7هزار دنبال‌کننده
48 عکس
49 ویدیو
8 فایل
شامل اشعار و متن روضه با مدیریت خادم الحسین کربلایی محمد مسلمی ارتباط با مدیر @moslemi_124 لینک کانال @rozehdaftari پذیرش تبلیغات👈 @moslemi_124
مشاهده در ایتا
دانلود
"متن روضه توسل به حضرت حر علیه السلام – شب چهارم محرم ۹۸ از کوچه های خاطره هایش عبور کرد پلکی زد و دوباره خودش را مرور کرد *حر ! نگاه کن ببین کجا بودی الان کجایی ؟!.. چیکار داری می‌کنی ، حواست هست؟! حسین جانم ، کمک کن امشب ما هم بتونیم یه مروری بکنیم ، ببینیم کجا بودیم الان کجا هستیم .. حسین جانم .. حسین جانم ..* از کوچه های خاطره هایش عبور کرد *یادش افتاد ،از خونه که اومد بیرون ، سوار مرکبش شد ، مأموریت بهش دادن بیاد سر راه حسین رو ببنده ، نشست روی اسب هِی زد به اسب ، دید یه ندایی به گوشش میرسه : حر ! بشارت بر تو باد به بهشت . خودش زیر لب به خودش گفت مادرت به عزات بشینه.. کدوم بهشت ؟! داری میری سر راه حسین رو ببندی .. من حر رو از اینجا شناختم .. اگر من بودم قربة الی الله میرفتم کربلا حسین میکشتم ، میگفتم وحی شده !! یه خواب میبینم عالمُ میریزم بهم میگم خواب دیدم .. ندا از عالم ماوراء به گوشش رسید ، این آقا حقش بود حسین دستشو بگیره .. کسی اینقدر فهم ، کسی اینقدر پهلوان ، ندا به گوشش رسید برو برو که بهشت منتظر توست .. خودش به خودش نهیب زد ، بهشت بی حسین بهشت نیست .. بهشت یعنی حسین ..* میکرد حس بزرگیِ بار گناه خویش میخواست تا رها شود از دست چاه خویش در برزخ میان بهشت و جهنمش میکرد شوق عفو الهی مصممش پا روی خود گذاشت و از خود عبور کرد یعنی که پابرهنه شد و عزم طور کرد *چکمه هاشو درآورد ، چکمه هاشو پر از شن کرد ، بند چکمه ها رو بهم بست انداخت دور گردنش ، تو عرب این نشانه ذلتِ، یعنی ذلیل شدم ، شکسته شدم ..* میکرد مشق دیگری از قافُ شینُ عین در محضر نگاه رحیمانه‌ی حسین *از دور دید آقا هم منتظرشه ، بخدا آقا خیلی وقته منتظره ، نه فقط منتظر حربن یزید ریاحی … منتظر تک تک شماهاست ، چشم به در دوخته ، کِی میان بغلشون کنم .. قربونت برم حسین جانم .. امام صادق علیه السلام فرمود زُوار ابی عبدالله به چهارفرسخی کربلا که میرسه روح جدم حسین میاد به استقبالش، ابی عبدالله سینه‌شُ به سینه زائرش می چسبونه ، در آغوش می‌کشه ، میفرماید خوش اومدی ،خیلی وقته چشم به راهت بودم .. جواب خوشآمد آقارو بده ، نفس بگیرُ بگو حسین .. قربون این ناله ها ، قربون این حسین حسین گفتنا .. بازم امام صادق فرمود وقتی شماها نام ابی عبدالله رو میگید ، فرمود مادرم از عرش صدا میزنه : اگه پسر خودتُ میگی خدا بهت ببخشه ، اما اگه حسین منو میگی کربلا بین دو نهر آب .. هی صدا زد مردم جیگرم داره میسوزه .. قربونت برم آقاجانم ، اینو به نیابت از مادرش خیلی آروم و شکسته بگو ، اون جوری بگو که وقتی یه آدم پهلو شکسته میخواد حرف بزنه ، آرام زیرلب بگو : غریب مادر ، حسین .. نمیدونید وقتی سینه شکسته باشه ، حرف زدن که جای خود داره ، نفس کشیدن عذابه .. آخه نمی‌دونم خبر داری یا نه .. حرامزاده توی اون نامه‌ش به معاویه نوشت : معاویه ، صدای فاطمه دلمو به رحم آورد ، داشتم پشیمون میشدم اومدم برگردم ، یه چند قدمی دور شدم ، یاد علی افتادم و بغض علی .. سادات ، امام زمان ، در فاصله گرفت دورخیز کرد .. لا اله الا الله .. قربونت برم بی بی جان ، یه ادب به اسمت کرده ، توی مجلسش فقط اسم شماست ، یه بار احترام به نامت گذاشته این حر ، امشب اومدی داری فقط جلوه می‌کنی .. بی بی جان ، خانوم کجای جلسه نشستی ، امشب وقتی میخوای خودتو بزنی خیلی مواظب باش دور و برت رو مراقب باش آخه این پهلو خیلی رنجیده ، یه وقت دستت به پهلوی بی بی نخوره ، یقین کن خانوم یه گوشه ای از همین مجلس نشسته ، خیلی مواظب باش .. وای مادرم مادرم مادرم .. در قلب او شکوفه‌ی عشق خدا شکفت شرمنده رو به جانب آقا چنین بگفت : چکمه‌هایش دور گردنشه ، سرش پایینه … آقا منم کسی که به تو راه بسته است سنگی که قلب آینه‌ها را شکسته است تن بچه هاتو لرزوندم ، زینبتو آزردم .. برادرم! من و شما چقدر راه بستیم ؟! درد و دل میکنم با برادران دینی خودم .. چقدر خوبه رو راست باشیم با آقا بگیم آقا راستی راستی غلط کردم .. من بودم راهت رو بستم حسین جان ولی .. حالا ولی به سوی شما بازگشته ام یعنی که من به سوی خدا بازگشته ام"
متن روضه توسل به حضرت حر علیه السلام – شب چهارم محرم ۹۸ ای آخرین پناهِ همه بی پناه‌ها آه ای دلیل گمشدگان بین راه‌ها مولای من ببین که پناهنده توأم هرچند حر ولی به خدا بنده‌ی توأم طعم گریه ها ، شکل گریه ها ، حال گریه ها خیلی باهم متفاوته ، امشب یه شب خیلی خاصه ، اگه وجود مقدس حضرت حر نبود امثال من دیگه چه راهی میتونستن پیدا کنن .. تصور و گمان من این هست در مقدراتی که امام حسین برای روز عاشورا نوشت سخت‌ترین نقش رو به حر داد .. منو از خودت دور نکن! تو باید بری تا خیلیا بتونن بیان .. فرمود شاه عشق به حر سپاه خویش ای بی‌خبر ز بخشش و لطف إله خویش ماییم حاکم همه‌ی هستی از ألست پنداشتی که راه مرا لشکر تو بست ! چی خیال کردی ، عذرخواهی می‌کنی که لشکر من راه تورو بست ؟! نه نه اشتباه نکن. من اراده کنم شمشیرهای توی دستتون شماهارو پاره پاره می‌کنه ، من اراده کنم نیزه های توی دست‌هاتون توی قلبهاتون میشینه ، من اراده کنم عالم رو زیر و رو میکنم .. آقا زین العابدین فرمود وقتی صدای تکبیرهای بابام بیشتر شد ، از بابام بی‌خبر بودم ، به هر زحمتی بود خودم رو از خیمه کشیدم بیرون ببینم بابام کجاست ، نگران شدم . دیدم مثل شیری که به گله گرگ حمله می‌کنه ، این لشکر از جلوی دست بابام فرار میکردن ، خیلی کیف میکردم بابام می‌جنگید شمشیر میزد ، هر کس از هر طرف به بابام نزدیک میشد بابام رو روبروی خودش میدید ، مثل طوفان می‌چرخید … بعد از عاشورا شجاعت علی از ذهن مردم رفت ، هروقت میخواستن صحبت از شجاعت بکنند از حسین صحبت میکردند در همین لحظات دیدم یه ملعونی پشت یه نخلی پنهان شد ، بابام متوجه او شد اما عمدا تغافل کرد یعنی من تورو ندیدم ، اونم اومد از پشت با نیزه بابام رو زد … خیلی متعجب بودم که این چه کاری بود ، بابام چرا به روی خودش نیاورد ! وقتی امامت به من منتقل شد متوجه شدم اون لحظه بابام نگاه کرد (والله باید بمیریم ) هفتاد پشت او یه شیعه حسینی بود… حضرت نزدن تا اون شیعه بیاد یه یاحسین بگه … رفقا یه مطلبی که هست اینه که کی می‌دونه اون شیعه ای که ابی عبدالله بخاطرش نیزه خورده من نیستم ؟! تو نیستی ؟! کی می‌دونه؟! کی می‌تونه با قسم حضرت ابالفضل بگه من نیستم ، کی میدونه؟! حسین حسین گفتنت خیلی خرج برداشته … اینجا نشستن خیلی گرون تموم شده رفقا… سینه زدنت خیلی خرج برداشته … ماییم حاکم همه‌ی هستی از ألست پنداشتی که راه مرا لشکر تو بست!؟ تدبیر امر عالم ایجاد کار ماست خلقت تمام قد، همه در اختیار ماست اراده کنم بگم خاک بگیرتتون ، میگیره … اما حرف اینجاست … وقتی مقام صبر و رضا ، راه ما گرفت در اولین مکالمه چشمم تورا گرفت بخدا چشمش تک تک شماهارو گرفته که الان اینجا نشستیم میگیم حسین … کجا بودی الان سر از اینجا پیدا کردی ، کجا بودی الان سر از هیأت در آوردی … رفقا بیایید یه کاری کنیم آقا رومون دست بذاره بگه اینو می‌خوام امسال اربعین کربلا باشه .. روضه آخر من باشه .. خیلی جگر زینب آتش گرفت .. کِی ؟! اون زمانی که کار تموم شده .. عمر سعد دستور داد یه عده برن نعل اسبارو عوض کنن ، دستور داد بدنهای شهدارو .. الله اکبر .. عشیره حر خبردار شدن اومدن بدن حر رو برداشتند بردند ، جلو چشم زینب اونوقت زینب موند و گودال موند و بدن ابی عبدالله موند و ده تا اسب موند و چهل تا نعل موند و .. حسین .. جان‌های عالم فدای تو حسین‌گو .. سه مرتبه همه با هم لبیک یا حسین .. _________________________________
"متن روضه و توسل به حضرت حر علیه السلام امشب شب جمعه ست ، روایات میگن مادرِ سیدالشهدا سلام الله علیها اشراف دارن به مرقد مطهرِ فرزندشون ، دعا میکنن برا زوار . از امام صادق روایت داریم عرضه داشتند آقا ما دوریم گاهی نمیتونیم بیایم ، حضرت فرمود از دور هم همینطور هست نیازی نداره زهرای اطهر که از فاصله نزدیک باشه یا دور ، او اشراف داره .. میریم تو حرم امام رضا اینو میگیم دیگه اشهد انک تشهد مقامی .. امشبم هم شبِ جمعه ست هم به عاشورا داریم نزدیک میشیم ما نگرانیم از این که این خیمه امام حسین چشم بهم بزنیم تموم بشه و جمع بشه و من همونی باشم که هستم .. قیامت ببینم که بعضی ها پرواز کردن ، ملحق شدن .. یالیتنی کنت معکم .. زمینه توسل مون هم فراهمه .. یه کاری کرده سیدالشهدا علیه السلام که هیچ گناهکاری تو این عالم نیست که ناامید باشه از اینکه سیدالشهدا دستش رو بگیره چون دستِ کسایی رو گرفته که باور نکردنیِ .. شمر و عمرسعدُ دعوت کرده .‌. روزِ عاشورا اینهمه مسخره کردن ، باز صحبت کرده .. اومد مقابل سیدالشهدا قرار گرفت ، بیست و چند روز سپاه سیدالشهدا تو مسیر بود ، داغ دیده بود .. اومد مقابل حضرت قرار گرفت ، حضرت فرمود خودتون نامه نوشتین گفت نامه ای به ما نرسیده ، نامه ها رو آوردن گفت ما نیستیم .. ما ندادیم این نامه ها رو . فرمود میخواید چیکار کنی ، گفت من تحت فرمانِ امیر عبیدالله ابن زیادم (ملعون) .. باید به او ملحق بشی .. حضرت فرمود من نمیام ، عرضه داشت من فعلا دستورِ جنگِ با شما رو ندارم ولی اگه پاش بیفته میجنگم ، فعلا به من گفته شماها رو مشایعت کنم ، نمیتونی برگردی ، نمیتونی جلوترم بیای . .به یه مسیری برو .. نامه بهش رسید نه فقط به یه مسیری بره بلکه جایی که خوش آب و هوا هست نباید بره .. جایی که سایه داره نباید بره .. جایی که درخت داره نباید بره .. جایی که به آب دسترسی نزدیک داره نباید بره .. خو دختر بچه ی کوچیک تو این کاروان بود ، زنِ باردار در این کاروان بود .. ناموس خدا در این کاروان بود … خسته بودن .. گفت دستور رسیده من مُورِ دستور عمل میکنم .. سیدالشهدا یه نگاهی بهش فرمودن وقتی میخواست حرکت کنه ، سپاه رو مقابل حضرت قرار داد خلوت ترین لحظه ی سپاه سیدالشهدا همین موقع بود بعد از شهادت حضرت مسلم اکثرا رفته بودن .. بعدا هم کربلا یه عده ملحق شدن .. (هرکی تو این شرایط باشه ولو میگه یه چَک شده به این بزنیم یه دشنام بهش بگیم ..) مولای ما داشت رصد میکرد کی میتونه اینو برگردونه .. او داشت عرضه اندام میکرد ، سیدالشهدا داشت سیر میکرد کی این قلابش میگیره .. بالاخره نجاتت میدم .. وقتی جلوی حضرت رو گرفت و سینه رو سپر کرد و آماده شد که نمیزاریم اگر بخوای جلو بیای باهات میجنگم .. حضرت فرمود مادرت به عزات بشینه .. فحش نیست این” عرب به کی اینو میگه؟! میخواد بگه مادرت تورو درست تربیت نکرده حق مدار باشی، لذا شایسته اینه که تو بمیری و او در عزای تو شرکت کنه .. دشنام نیست فکر نکنید معاذالله فحش و ناسزایی گفته باشند سیدالشهدا علیه السلام (چیزی نگفت سیدالشهدا ، تو کربلا پر این عباراتِ که ما نمیخوانیم. حضرت وقتی داشت صحبت میکرد به صدیقه ی طاهره جسارت میکردن ..) این فرمانده نظامیِ .. یه لحظه گفت نه هر کی بود به غیر تو من جوابشُ میدادم ..اما مادرِت فاطمه ی زهراست .. یا زهرا .. يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّر .. شب جمعه ست .. پدر شما فرمود شب اگر گدا درِ خونه تون اومد رد نکنید .. ادب کرد .. البته اینجا که ادب کرد هنوز خیلی ادب نکردها … توقع امام حسین برا اینکه جذب کنه بالا نبود .. گفت مادر شما فاطمه زهراست و من حرفی نمیزنم ولی اجازه نمیدم بیاید میجنگم .. هنوز از پرویی نیفتاده .. رفتن تو مسیری که معلوم نیست کجاست هدفی نبود همینجوری بریم تو بیابون زیر تیغِ آفتاب . هی دنبالِ این بود که بلکه درگیری نشه ، تو ذهنش اینجوری بود . روز هفتم شد حبیب اومد ، حبیبُ گرفتن سیدالشهدا تنها باریِ که تو کربلا اینجوری آماده ی درگیری شده اومد جلو فرمود میجنگم باهاتون حبیب برا ما اومده .. حبیب از راهِ دور اومده .. سیدالشهدا همین خیمه های نزدیک رو میرفت جذب کنه ، حبیب از کوفه اومده .. حبیبُ از دست حر گرفت ، هی محاصره شدید و شدید تر شد تا آب به سمت خیمه ها قطع شد .."
متن روضه و توسل به حضرت حر علیه السلام چه کردی حسین جان .. میتونست نگاه ِمثل شمر به او بشه .. یه قدم برداشت برا سیدالشهدا نمیدونم با دلش چه کرد ، روز عاشورا که شد میدیدن این مثلِ مار گزیده به خودش می تابه .. بعضی ها بهش گفتن ترسیدی؟! اینهمه جنگ رفتی ، این که جنگی نیست .. اینجا مگه چند نفرند ؟! جنگ ها رفتیم که هم اندازه ایم لشکر مقابلِ لشکرِ تو فرمانده بودی .. گفت خودمُ بینِ بهشت و جهنم میبینم .. رو نداره بیاد .. مگه برا منم جا هست اصلا .. از شبِ نهم به بعد صدای العطش اطفال بلنده .. من دلِ زینبشُ لرزوندم .. فکر اصلا نمیکرد . تصمیم گرفت گفت میرم رو میزنم دیگه .. رفعت الی الکریم .. میرم درِ خونه کریم .. امیدم نداشت اصلا از سوالش معلومه .. داشت میرفت یه جوری این آسمونُ نگاه کرد گفت«اللّهم انّی تبت فتب علی فقد ارعبت قلوب اولیائک و اولاد بنت نبیک» خدایا من دل لرزوندم ، دلِ ناموسِ رسول خدا رو لرزوندم ..اومد مقابل حضرت سرشم بلند نکرد ، گفت السلام علیک یا اباعبدالله .. اینطوری هم میخری ؟! هل من توبه ؟! امیدِ توبه برا من هست ؟! فرمود : «نعم یتوب اللّه علیک و یغفر لک ما اسمک» .. خوش آمدی .. منتظرت بودم .. هرکس خواست بره میدان باید به پای حضرت می افتاد این یکی استثناییِ .. گفت میشه من برم ؟! گفت تو برو .. تو زود برو .. صدای العطش تو رو اذیت میکنه .. رفت میدان خطبه خواند ، جنگید .. سپرش رو نوشتن کل قنفذ شد انقدر بهش نیزه پرتاب کردن .. بد بود برا اونا فرمانده لشکر بیاد این طرف به جا اینکه تیر بزنن با کینه و غضب نیزه میزدن که سپر مبارکش مثه خارپشت شد نه از تیر که از نیزه .. زمین که افتاد ننوشته اند که صدا کنه امام حسینُ به خطر بیفته بیاد وسطِ میدان . یه لحظه چشمشُ باز کرد .. دید سرش در آغوشِ سیدالشهداست .. اول از دلش درآورد .. فرمود «انت الحرّ کما سمّتک امّک، أنت الحرّ ان شاء اللّه فی الدّنیا و الآخرة».. تو آزاد مردی .. مادرت درست اسم گذاشته .. من ندیدم تو کربلا امام حسین برای شهیدی مداحی کرده باشه جز اینجا .. اینجا بالاسرش نگاه کرد دید این حر اگه اونور بود به غنیمت میرسید .. اینور نیزه ها به بدنش خورده .. حر با حالت شرم از دنیا رفت .. تو شهدای کربلا چندتا اینجور بیشتر نداریم ، یکی حرِ با شرم از دنیا رفت ، یکی قمر بنی هاشمِ … سیدالشهدا هم براش مایه گذاشت بالاسرش زبان گرفت .. لنعْمَ الْحُر حر بنی ریاح .. آزادمرد تویی فقط حر بنی ریاحی .. صبور عند مختلف رماحی .. نیزه زدن صبر کردی .. حسین جان بمیرم برات .. سر تائب رو به آغوش گرفتی براش خواندی .. ساعاتی گذشت خودش موند تو قتلگاه کسی نبود .. کسی بالاسرش نبود.. داشت ذکر میگفت .. سیکنه خاتون میفرماید ، در لهوفِ .. جده ام زهرای اطهر رو خواب دیدم اونجا برای حر شما خواندی اینجا حضرت سیکنه میفرماید مادرت برات میخواند .. واذبیحا .. وا غربتا .. وا حسینا .. بنیَ .. قتلوکَ .. قدرتُ نشناختن و ما عرفوک …  
"حرّ باشی فرمانده بودی آمدی سرباز دین باشی دُر باشی و حر باشی و مرد آفرین باشی از حضرت زهرا شفاعت را طلب داری باید بگویم هر چه داری از ادب داری چون در حقیقت حضرت زهرا نگاهت کرد با یک نظر فرمانده کل سپاهت کرد معنی حر کربلا این طور شد ساده هر کس که زهرا شد خریدارش، شد آزاده نعلین را در کربلا انداختی بر دوش یعنی به فرمانت شدم آقا سرا پا گوش سرباز اربابی و حکم آمد از آن بالا فرماندهی لشکر صدیقه کبرا تو در حقیقت چون که بر ارباب پیوستی روز نخستین راه را روی خودت بستی روز نخستین صحبت ارباب پاکت کرد روز دهم تاثیر کرد و سینه چاکت کرد پیوستنت تاریخ را یک دفعه برگرداند بیش از همه این بازگشتن شمر را سوزاند یک بار با برگشتنت یک بار با جنگت یعنی دو دفعه شمر افتاده ست در چنگت فرمانده محض سپاه توبه کارانی از این جهت درد مرا هم خوب می دانی یک آیت از مجموع اعجاز حسینی تو چون اولین سردارِ سرباز حسینی تو در کربلا از این جهت مثل علی هستی که بر سر خود دستمال زرد را بستی آن دستمالی که حسین از مادرش دارد حر مثل سربندی همان را بر سرش دارد پیداست بر انگشتر کرب و بلا درّی زهرا خریدار تو شد ازاین جهت حرّی یعنی گریز روضه حر می شود کوچه یعنی از آن نامردها پُر می شود کوچه"
"گزیده ای از مثنوی بلند جناب حر(ره) که توسط حاج علی انسانی سروده شده است ديد خود را در کنار نور و نار با خدا و با هوي در گير و دار گفت از چه زار و در وا مانده اي کاروان راهي و درجا مانده اي نيست اين در بسته راهت مي دهند دو جهان با يک نگاهت مي دهند غرقه خود را ديد و از بهر حيات دست و پا زد سوي کشتي نجات تائبم بگشا به رويم باب را دوست مي دارد خدا توّاب را اي سراپا آبرو خاکم به سر پيش زهرا آبرويم را مبر بعد از اين خشکيده بر لب خنده ام بسکه از طفلان تو شرمنده ام مهربان آلوده ام پاکم نما زير پاي زينبت خاکت نما ديد حر از پاي تا سر حُر شده سنگ جسته گوهر خود ، دُر شده رو به سويش کرد شاه عالمين گفت با حر اينچنين مولا حسين با سپاهت راه ، سد کردي به من نيستي بد گر چه بد کردي به من تو نبودي قلب پر غم داشتم در سپاهم حُر تو را کم داشتم ما پي امداد تو بر خواستيم گر تو پيوستي به ما ، ما خواستيم عذر کمتر جو که در اين بارگاه عفو مي گردد به دنبال گناه توبه را ما ياد آدم داده ايم ما برائت را به مريم داده ايم مُرده را ما خود مسيحا مي کنيم درد را عين مداوا مي کنيم نيستي در بين ما ديگر غريب دوست مي دارم تو را مثل حبيب سربلندي خصم دون پستت گرفت خاک پاي مادرم دستت گرفت گر چه صد جرم عظيم آورده اي غم مخور رو بر كريم آورده اي آب از سر چشمه ي تو گل نبود سركشي از نفس بود از دل نبود تو بدي كردي ولي بد نيستي خوب دادي امتحان رد نيستي گفت مس رفتم طلا بر گشته ام نه طلا بل کيميا برگشته ام از درش اکسير اعظم رفتم يک نگه کرد و دو عالم يافتم از ميان خيمه هاي بوتراب يک صدا مي آيد آنهم آب آب من نه باکم از هزاران لشکر است ترس من از اشک چشم اصغر است"
"متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – حسن خلج حسین برات یه دنیا غم آوردم گلام رو با خودم آوردم ببخش که هدیه کم آوردم حسین بخدا،امشب نیازبه روضه خون نداری،من فقط بهانه میخوام دستت بدم. حسین ستاره ی عرش برینم بشنو صدای آتشینم تو دست رد نزن به سینه ام حسین بارون رحمت من به خواهرت نزول کن داداش به جون مادر بچه هامو قبول کن بنا به بعضی از اقوال،دوتا عون و دوتا محمد کربلا بوده،یه عون و محمد برادرهای عبدالله جعفر بودند،سنین اونها بالای بیست سال بوده،بنا بر بعضی از اقوال عون و محمد آقازاده های بی بی زینب سلام الله علیها،سنشون کم بوده،زیر پانزده سال،بعضی روایات داره خانوم،اینها رو تو خیمه لباس نو به تنشون کرد،چشماشون رو سرمه کشید،به موهاشون شانه زد،به بدن هاشون عطر کشید،فرمود:حالا برید پهلو دایی تون،به دست و پاش بیوفتید،اجازه ی میدون بگیرید، مادر یادتون باشه،اگه دایی قبول نکرد،یادتون نره،دایی رو به چادر مادرم قسم بدید، حسین برات یه دنیا غم آوردم گلام رو با خودم آوردم ببخش که هدیه کم آوردم حسین ستاره ی عرش برینم بشنو صدای آتشینم تو دست رد نزن به سینه ام نقل اینه :خانوم زینب دستاشون رو گرفت: آوردشون جلوی خیمه آقا سید الشهداء فرمود: من تو نمیآم،شما برید از دایی تون اجازه بگیرید من اینجا وایستادم،خود زینب بیرون ایستاده،هی میگه خدایا،نکنه من سهمی نداشته باشم،بچه ها رفتند تو و برگشتند،بی بی زینب دید خرابند،چی شد مادر،سرشون رو انداختند پایین،گفتند:مادر دایی راضی نمیشه.راضی نمیشه!چطور؟دست بچه ها رو گرفت اومد تو خیمه ی ابی عبدالله،صدا زد،من و تو یه قرارایی با هم داشتیم،چه طور وقتی نوبت اکبر میشه،فوری میگی برو،وقتی نوبت قاسم میشه،ولو سخت راضی میشی،حالا که نوبت من شده،نه تو کار میاری،باشه حسین،نمی دونید چقدر حسین گریه کرد. نگاه به قدشون کن ببین مرد نبردند می خوان مثل خود من دور سرت بگردند اونیکه تو باید امشب با زینب بگی اینه،نشست کف خیمه: حسین غریب مادر،حسین غریب مادر….. حسین بذار فدای اکبرت شن غرق به خون برابرت شن تا افتخار خواهرت شن حسین بذار نمک بریزم رو زخم دلاتون حسین قول میدم این گل های زیبام اگه برن از جلو چشمام از خیمه ام بیرون نمیآم حسین همه ذکر و فکر زینب حسینه غصه نخور غریبی فدای نیم نگاهت من و دوتا جوونم اینجا میشیم سپاهت می خوام دو یاس پرپر میون گلزارت شن  بذار بلاگردون چشم علمدارت شن یه زینبی میگیم،یه زینبی میشنویم،مشهوره،محال ممکن بود،زینب بخواد نمازی بخونه،نمازهای واجب و غیر واجب،حتماً قبل نماز باید میومد،یه چند دقیقه ای حسین رو تماشا میکرد،خوب که سیر نگاه میکرد،حسین رو،بعد میرفت نماز میخوند،خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها،تازه خدا بهشون زینب رو داده،متوجه شدن ابی عبدالله از گهواره تا فاصله میگیره،زینب شروع میکنه گریه کردن،تا حسین بر میگرده،میخنده،تا حسین میره ضجه میزنه،ابی عبدالله که کنار گهواره زینب راه میره،اگه میره چپ چشم زینب،دنبالش میره،حسین میاد به راست چشم زینب دنبالش میگرده،بی بی زهرا آمد،خدمت پیغمبر اکرم،عرضه داشت بابا یا رسول الله عشق این دختر به داداشش حیرت انگیزه،عشق این خواهر به برادرش،شگفت آوره،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،فرمود:فاطمه جان این دخترت شریک حسینه،این دخترت کربلا میره،اون روزی که حسین کربلا میره با این خواهر،نه من هستم،نه تو هستی،نه باباش علی هست،نه برادش حسن،همه رو میکشن،این دختر و دستاشو به ریسمان ،روی شترهای برهنه سوار،پیغمبر و فاطمه نشستند برا حسین گریه کردند،ای حسین………صل الله علیک یا مولای یا مظلوم یا اباعبدالله"
متن روضه طفلان حضرت زینب متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – محمود کریمی عمریست پای داغ شما گریه می کنیم با داغ های کرببلا گریه می کنیم هر شب میان محفل تان حلقه می زنیم یا سینه می زنیم و یا گریه می کنیم یک شب نمی شود که در این بزم بنگری ما هم کنار صاحب عزا گریه می کنیم هرجا که ذکر نام شما هست،کربلاست فرقی نمی کند که کجا گریه می کنیم با عِطر یاس روضه ی تان گرم می شود با زخم های علقمه تا گریه می کنیم با گریه های مادرمان شیر خورده ایم تا گریه کرد دید که ما گریه می کنیم آمد محرم و دل ما زار زینب است آمد محرم و همه جا گریه می کنیم دو خط از حضرت زینب سلام الله علیها برات بخونم ملجاء اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است مدعی دیگر مزن بیهوده لاف عاشقی این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است عاشق بچه شو می فرسته،عاشق به بچه ها می گه اصرار کنید،دوتا بچه ها رو حاضر کرد،با یه بیچاره گی،با یه مکافاتی اجازه گرفتند،خون به دلشون شد،دایی راضی نیست،اینها برن،اومدن گفتند دایی،تو رو خدا،همه رفتند،ما دیگه زنده بمونیم فرقی برامون نمی کنه،اصلاً بگو ببینیم چرا بچه های دایی حسن رفتند؟چرا ما نرفتیم؟تو که بری ما به چه امیدی زنده بمونیم،معرفت رو ببین،جفتشون قهر کردن،راهشون رو گرفتند طرف خیمه،خانم زینب تو خیمه است،نیومده مبادا داداش خجالت بکشه اگه اجازه داد،نرسیده به خیمه،زینب دید صدا گریه داره میاد،مادر بین صد تا صدا ،صدا گریه ی بچه شو می شناسه،صدا شیپور و طبل میآد،حبل المبارز می کنن،سر و صدای دشمن ناله ی اهلبیت،یه وقت دید صدا آشنا داره می آد،هی داره نزدیکتر می شه صدا،همچین پر خیمه رو کنار زدند محکم،بچه است،قهر کرده،اومدن یه گوشه خیمه،نشستند شروع کردن خودشون رو زدن،مادر دو تا دست بیشتر نداره،این رو می گرفت اون خودش رو می زد،حالا به من بگید چی شده من مشکلتون رو حل کنم،با هق هق گفتند،اجازه نداد،گفت:بلند شدید،این دفعه خودم هم باشما میام،حسین تا حالا تو عمرم رو من رو زمین نگذاشته،اما چون جون شما در میونه امکان داره بگه نه،اگر گفت نه یه رمزی یادتون میدم،یه جمله ای گفت،راه انداخت بچه هارو،کفن پوش کرد،عمامه بست براشون ،جلو داره میاره قربونی هاشو،تا حسین دید زینب داره با این هیبت میاد،تو دل خودش گفت:دیگه نمی شه به زینب گفت نه،تصمیم خودش رو گرفته،دیگه بچه ها نگذاشتند مادر حرف بزنه،همون رمز و به کار بردند،خودشون رو انداختند رو پای دایی،گفتند دایی جان مادرت،حسین نشست بغلشون کرد،فقط می گفتند:جان مادرت،جان مادرت،برا ما بده برگردیم، جان مادرت بخدا بابامون راضیه،جان مادرت،آخر دیگه حسین طاقتش طاق شد،گفت:به جان مادرم می ذارم برید،فقط گریه نکنید،گریه شما جگرم رو آتیش زد،شمشیر حمایل کردن بچه های دختر شیر خدا،سر غلاف به زمین کشیده می شد،اومدن وسط میدان،اصل و نسب بکار نبردند،صدا زدند،امیری حسین و نعم الامیر دوباره در دل من خیمه عزا نزنید نمک به زخم من و زخم خیمه ها نزنید شکسته تر زمن پیر دیگر اینجا نیست مرا زمین زده است اکبرم شما نزنید برای آنکه نمیرد کنارتان زینب برای بردنتان جز مرا صدا نزنید میان این همه لشکر کنار این همه تیغ چگونه باز بگویم که دست و پا نزنید خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان فقط نه اینکه دو بی کس دو تشنه را نزنید اگر که در برابر چشمان مادری دل خون سر دو تازه جوان را به نیزه ها نزنید هرچی سر می دید گریه می کرد،اما سر دوتا بچه هاشو که دید،گفت:مادر فداتون بشه،روسفیدم کردید،یه بار عبدالله بن جعفر سئوال کرد،خانم جان من می دونم کارهای تو حکمتی داره،تو عالمه غیر معلمه ای،بگو ببینم می گن هر کسی رو زمین افتاد،تو رفتی کمکش،اما چرا بچه هام افتادن نرفتی،گفت:ترسیدم داداشم خجالت بکشه،آی اباالفضلی ها،من سراغ دارم یه جای دیگه هم زینب نرفت،هم دور بود،اگه از خیمه می آمد همه خیمه رو غارت می کردند،دید حسین داره می آد،یه دست به کمر،یه دست عنان ذوالجناح،همچین که فهمید عباس رو کشتند،گفت:داداش برگرد هر جور شده بیارش،گفت:آخه وصیت کرده منو خیمه نبر،گفت:اگه نری الان تکه پاره اش می کنن،اومد دید هرکی داره با نیزه و شمشیر می زنه،بدن و پاره پاره کردن،ای حسین..
"متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – محمد رضا طاهری تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست از درد غمت گریه ی بی چون و چرا هست حسین جان  این دشت زیارتکده ی منظر توست بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست  این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم حسین جان خواهرت بمیره،هل من ناصرت رو نشنوه  این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم تا دختر زهرا و اَبر مرد خدا هست هنوز عباس رو داری داداش،هنوز بچه های من غلام های تو هستند،حسین جان تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم معلوم شود زینب تو مرده و یا هست از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من در قافله ی نیزه سواران توجا هست  هنوز جا برا بچه های من هست،حسین،امشب شب روضه ای است که مادرهای شهدا هرکجانشتند،پای این روضه،ناله می زنند،بخدا مادر مگه می تونه داغی رو فراموش کنه،مادره با خون دل این بچه ها رو بزرگ کرده،دیدند زینب اومده تو خیمه،موهای بچه هاشو داره شونه می کنه،کفن تن بچه هاش کرد،عزیزای دلم،وقتشه آبروی مادرتون رو بخرید،دست پرورده های زینبند،گفتند:مادر نکنه دلت غصه دار باشه،ما برای همچین روزی تربیت شدیم،اما اگه ما خودمون بریم به دایی بگیم،قطعاً ردمون می کنه،تو بیا،دست مارو بگیر،مادر تو خیلی پهلو برادرت آبرو داری،بگو حسین،دو تا غلام حلقه به گوش برات آوردم،رفت پیش برادر هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟  تو ناز نفرما که بمیرند به پایت یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست  من کار به برگشت پسرهام ندارم خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست یه بزرگواری می گه هر کاری می کرد زینب تا شهادت برادر رو به تأخیر بیندازه،لذا حتی ظهر عاشورا که اومد،برادر زینب رو راضی کرد اومد سمت میدان،یه وقت دید داره صداش می آد،مهلاً مهلا،یابن الزهرا،داداش صبر کن،به این بهانه زینب می خواست شهادت ولی خدا،امام زمانشو به تأخیر بیندازه،رفتند بچه ها اجازه گرفتند برا میدان،ابی عبدالله داره نگاه می کنه،همه شاگردای دست عباسند،پروانه هاشون هم کار عباس رو می کنه تو میدون،عباس ایستاده،داره جنگشون رو می بینه،ماشاءالله می گه،لاحول ولا قوهالا بالله می گه،حسین داره دعاشون می کنه،دل تو دل ابی عبدالله نیست،آخه این خواهر کسی که میرفت میدون می اومد بدرقه،می ایستاد کنار دست حسین،یاریش می کرد،تو دل دشمن می زد،کنار بدن علی اکبر بعضی ها نوشتند،زینب پیاده از حسین زودتر رسید،اما اینجا هرچی حسین نگاه می کنه،خواهر تو خیمه مونده،یه وقت دیدند رنگ صورت ابی عبدالله تغییر کرد بچه ها رو زمین افتادند،هر دو دست گردن هم انداختند،برای بار آخر دایی مهربونشون رو صدا زدند،حسین اومد کنار بدنشون نشست،هرچی نگاه به خیمه می کنه،شاید زینب بیاد،ای وای،شایداین سئوال رو نکرد از بی بی،بعد از شهادت بچه ها،اما یه نفر بود وقتی خبر دار شد،انگار عقده ای تو سینه اش بود،گفت:باید از بی بی سئوال کنم،دیدند اومده تو مدینه،یک به یک میون محمل هارو می گرده،سئوال کرد آیا بی بی من رو ندیدید،عبدالله بن جعفره،همسر فداکار زینبه،خودش سفارش کرده،چشماش کم سو بود،ابی عبدالله نگذاشت باهاشون رهسپار کربلا بشه،مدینه به امر حسین مونده،اما شنیده زینب برا هرکدوم از شهدای بنی هاشم،اومده بالا سرشون،این عقده تو سینه اونه،آیا بچه های من لیاقت نداشتند این مادر از خیمه بیرون بیاد،اومد کنار محمل زینب ایستاد،گفت خانم زینب رو ندیدی؟یه وقت دیدند عمه ی سادات داره اشک می ریزه،فرمود عبدالله حق داری زینب رو نشناسی،زینب تو به این حال نبود،زینب تو اینقدر شکسته نبود،وقتی بی بی رو شناخت گفت بی بی جان،یه سئوالی اگر ازت نپرسم آروم نمی گیرم،چرا بالا سر بچه هامون نرفتی؟چرا گذاشتی بچه هام غریب جون بدن؟یه نگاه کرد به عبدالله فرمود: چه توقعی از من داشتی عبدالله، والله ترسیدم حسین نگاهش به من بیاُفته،از من خجالت بکشه،اما دادشم از برا من تلافی کرد عبدالله،وقتی رفتیم کربلا،اربعین رسیدیم کنار قبر حسین، گفتم:حسین ،حالا روز تلافی کردن توست،اگه می خوای زینب خجالت نکشه،سراغ رقیه رو از من نگیر حسین……"
متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – علی اصغر آرزومند سحر خیز مدینه کی میایی امیر بی قرینه کی میایی عزیزم فاطمه چشم انتظاره شفای زخم سینه کی میایی امیدم اینکه آقا با ظهورت دگر حل معمایی نمایی معمای فشار درب و دیوار معمای مزار مخفی یار یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عرش وفرش صحبت صحن و سرای توست حسین پیداست که لوای دوعالم لوای توست در مجلست کلیم شدن پخش میکنند این جلوه های موسوی در عزای توست درما تو جلوه میکنی وگریه میکنیم این یا حسین گفتن ما هم صدای توست در این دو ماه دین خدا رشد میکند اینها تمام از برکات عزای توست خونت که ریخت مالک هستی شدی حسین پس مکه وزمین نجف هم برای توست جوینده کمال به شهر تو میرسد بالاتر از بهشت خداکربلای توست کیا کربلا نرفتن؟از زینب امشب بگیرند وقتی نگاه کرد دید امام چهارم دستاش بسته است،پاهاش بسته است، اومده دم گودال داره با یه حالتی نگاه میکنه، دید جان امامش در خطره ،زینب دوید گفت تو را چه میشود عزیز برادر، فرمود: عمه جان اینا بدنهای خودشان را دفن کردند، بدن بابای غریبم رو ی خاک افتاده است، فرمود: جان برادر یه روز میاد اینقدر عاشقای ما کربلا میان ، آی بی بی زینب تو این جمع خیلی ها کربلا نرفتن… جوینده کمال به شهر تو میرسد بالاتر از بهشت خداکربلای توست با گریه میشود به فیوضات تو رسید پس روضه تو واسطه فیضهای توست صوت الحزین زینب تو شیعه پرور است سوز صداش باطن کرببلای توست شب زینب و بچه های زینب است ،بچهای زینب، قدوبالایی نداشتند، زره برتن نداشتند ،وقتی میخواست شمشیر و بر کمر ببندند دید شمشیر به زمین کشیده میشود،لذا دیدی این بسیجیها میخواستند تو جبهه بدوند اسلحه رو گردنشون میبستند یعنی حمایل میکردند، بند شمشیر را حمایل بستن، اومدن در خیمه دایی جان اجازه بده بریم میدان، فرمود: با مادرتان بیایید. صدای زینب بلند شد داداش من اینجام ، ابی عبدالله فرمود:زینب جان اینی که به اینها گفتم با تو بیاییند،میخواستم یه بار دیگه ببینمت،عجب خواهر و برادری، وقتی اومدن خواستگاریش، اومد عبدالله بن جعفر ابن ابی طالب، بی بی زینب عرض کرد، بابا عبدالله باباش که جعفر عموی من است مرد خوبی است، اما شرط دارم هرجا حسینم رفت منم برم ، من باید هرروز حسینم رو ببینم ، من بی حسین میمیرم،هر شب شیر به بچه هاش داد به عشق حسین،هر کی به عشق یه کسی شیر به بچه هاش بده بچه هاش شکل همون میشن،این بچه ها فقط بلدند بگن حسین، وقتی از مدینه اومد به عبدالله نگفت بچه ها رو بفرست ،وسط راه دیدند دو سوار میاد، عباس علیه السلام دید بچه های زینب هستند، دست و پای مادر را بوسیدند نامه عبدالله را تقدیم کردند ،عبدالله گفته: زینب جان بچه ها را ببر من که مریضم، اینا فدای حسین باشند،زینب خوشحال شد،نامه رو آورد، ام لیلا اکبررو فرستاده، ام البنین عباس رو،فقط زینب قربانی نداشت که اومدند، تا وارد میدان شدن، گفتند: امیری حسین و نعم الامیر ما بچه های زینبیم، عمر سعد صداش دراومد عجب خواهری است زینب،بعضی ها گفتند این دو تا بچه رو مثل قاسم کشتند یعنی له شدند،ابی عبدالله اومد بالای سر این بچه ها،سپاه دشمن گرگند،اگر حسین یکی رو ببره سر اون یکی رو میبریدند ،ابی عبدالله هردو را بغل گرفت،خون از سر و روشون میریزه،بدنشون جای جای نیزه است، زینب نیومد بیرون از خیمه،فرمود:من ترسیدم حسینم خجالت بکشه، ام سلمه میگه بعد ازدواج زینب، رفتم در خانه زینب دیدم گریه میکنه،گفتم زینب چی شده؟ فرمود: سه روزه حسینم رو ندیدم، رفتم در خونه حسین دیدم حسینم دارد گریه میکنه ،گفتم بیایید پیش زینب،زینب داره گریه میکنه، اومد آقا دیدند زینب خواب است آفتاب روی صورت خواهر، ایستادند مقابل آفتاب بیدار شد،زبان حال اینه عرض کرد داداش یه روز تلافی میکنم، اومد تو گودال، طوری نشست سایه روی بدن داداش افتاد، حسین
"متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – محمودکریمی آن شبی که کاروان رفت از حرم شهر خالی شد ز مولای کرم از مدینه رفت شاه عالمین سیّد و مولای مظلوم ما حسین زینب کبری میان محملش داشت غوغای دو عالم در دلش نغمه ای بر گوش سان له رسید ایها الارباب، عبدلله رسید همرهش دارد دو در ناب را هر دو خواهر زاده ی ارباب را این دو تا بچه دو جا جاموندن، همچین که حسین از مدینه رفت پدرشون دید تا اومدن تو خونه اینا قهر کردن، گفتن: مادر رفت، دایی رفت، قاسم رفت، اکبر رفت، شیر خواره رفت ما موندیم؛ اینقدر گریه کردن باباشون گفت: بلند شید بریم، سوار مرکبشون کرد به تاخت اومدن خاک بلند شد تو مسیر، گفتن یکی داره میاد، یه نفر گفت عبدالله بن جعفر داره میاد با دو تا آقا زاده اش، حضرت زینب یه لبخندی زد گفت: باریک الله عبدالله، آفرین، یه باز اینجا جا موندن یه بار هم تو خیمه دوباره گفتن: مادر قاسم رفت، اکبر رفت ما موندیم، همرهش دارد دو در ناب را هر دو خواهر زاده ی ارباب را گفت با مولا که جانانم تویی مور درگاهم، سلیمانم تویی گرچه پایم عذر بر جا ماندن است سهم قربانی زینب، با من است در جوابش گفت بانوی حرم اجر قربانی تو با مادرم هر که قربانی خود همراه دارد دخت حیدر در بساطش آه دارد ای که از اطفال خود دل کنده ای هدیه دادی، سربلندم کرده ای یک شب عبدلله در دل باز کرد بانویش را درد دل آغاز کرد که ای فدای خاک پایت ما سوا دختر میراث دار مرتضی شک ندارم اینکه هر کار شما حکمتی دارد به دور از فهم ما در دلم ماندست تنها یک سوال روز عاشورا در آن جنگ و جدال هر شهید افتاد بر روی زمین خود رسیدی در برش، با شاه دین من شنیدم زیر تیغ و نیزه ها بر زمین ماندند فرزندان ما چون حسین آورد اطفال مرا پس چرا ماندی در بین خیمه ها گفت ماندم در میان خیمه ها تا نبیند یار چشمان مرا چون حسینم شرم گین از خواهر است گفتم از این غم بمیرم بهتر است از صبح که اذن جهاد داده شد هزارتا فکر تو سر زینب بود، هزار نوع دل شوره داشت بی بی، یکی از دل شوره هاش این بود نکنه نوبت بچه های من بشه اجاز نده، پسر بزرگ کردم برا چی، این دو تا بچه که می خواستن برن، اول دو تایشون تو خیمه لباس تنشون کرد، روی لباس شون یه چیزی مثل زره انداخت، شمشیر براشون تهیه کرد، حمایل کرد براشون، سرهای کوچک تو خود نمی رفت، زیر خود براشون عمامه بست خود محکم بشه بند کفشاشون سفت کرد اول هم مو هاشون شونه کرد، گفت: خواستین برین جلو دایی سرتون پایین ولی سینه ستبر، حسین نگاه کرد دید از خیمه زینب دو تا ماه پاره اومدن بیرون، زینب داره می بینه از لای خیمه، هی می بینه این بچه ها گردن کج کردن، هی اینار بغل کرد گفت: نه، معلوم بود حسین اجازه نمی ده، راهیشون کرد رسیدن تو خیمه گفتن: نمیزاره بریم یه کاری بکن؛ زینب اومد جلو حسین گفت: داداش این رسمه بچه رباب قرار بره، علی اکبر رفت، من این دو تا بچه ام دق می کنن، دید حسین گریه می کنه، گفت: داداش صدا مثل این فدا اکبرت، صدتا مثل این فدا اصغرت، اما جان مادر رو زمین نزار داداش، حسین گفت: برو بگو بیان ای سلیمان نگاه کن به مور هدیه آورده ام به مقدم تو من هم امروز با همین دو پسر سهم دارم در این محرم تو رد احسان مکن خدای کرم اذن میدان بده به طفلانم بس بُوَد داغ اکبرت به دلم بیش از این جان من، مرنجانم گر بمانند این دو بین حرم جان به لب میشوند از غیرت گر ببیند خیمه ی خورشید شود آماج آتش و غارت حتم دارم که هر دو می میرند گر ببیند دست بسته ی من جای سیلی به روی طفل تو و سیل خون از سر شکسته ی من  هر کی می رفت تو میدون زینب می ایستاد جلوی خیمه نگاه می کرد، آماده بود یه جایی که می شد کمک حسین کنه، بره کنار بدن کمک کنه بدن بیارن، اما اینجا تا زیر قرآن بچه ها رد شدن، اما تا بچه هاش رفتن، عمه سادات رفت توی خیمه نشست، تا صدای هلهله بلند شد فهمید کار تموم شده هی گفتن: زینب بلند شو بچه ها تو دارن میارن، گفت: رهمام کنید، ای حسین"