eitaa logo
روضه دفتری مجمع الذاکرین اهلبیت (ع)
4.5هزار دنبال‌کننده
48 عکس
49 ویدیو
8 فایل
شامل اشعار و متن روضه با مدیریت خادم الحسین کربلایی محمد مسلمی ارتباط با مدیر @moslemi_124 لینک کانال @rozehdaftari پذیرش تبلیغات👈 @moslemi_124
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ دانی که چه غم بر اسرا سخت تر است قد طفلی که شد از غصه دو تا سخت تر است به روی نیزه سری سمت عقب برگشته حال پیداست که این داغ چرا سخت تر است صد پسر کشته شود دخترکی گم نشود گر بوَد طفل یتیمی بخدا سخت تر است دل شب باشد و یک طفل کتک خورده و دشت گر رسد دشمن بی شرم و حیا سخت تر است جای انگشت روی صورت و گوشش اما گر به پهلوش رسد ضربه ی پا سخت تر است کربلا بود که چادر به سر دختر سوخت ولی از کرب و بلا،شام بلا سخت تر است تا سر پاک پدر دید صدا زد بابا اثر چوب که از سنگ جفا سخت تر است دیدن جسم لگد کوب شده سخت ولی زتن بی سر تو راس جدا سخت تر است من ز رگهای گلوی تو یقین دانستم سر بریده شود آنهم ز قفا سخت تر است محمود اسدی
دستگیر عالمم اما دودستم بر سر است من چهل منزل رخم نیلی و چشمانم تر است گر به من گویند بابا را نخوان سیلی نخور صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است شام را ویران کنم ورنه رقیه نیستم ذکر صبح و شام اینان سب جدم حیدر است غائبین کوچه بر من عقده خالی میکنند هرکه دیدم گفت رویت مثل روی مادر است می شود فهمید از این حمله ی مرکب سوار آمده گیسو کشد کی در شکار معجر است یک نسیم از این همه طوفان که من دیدم اگر در گلستانی فتد بر یک اشاره پر پر است قد و بالای سه ساله دختری زانو بغل از کف یک چکمه زجر حرامی کمتر است گر زمین گیرم به عمه اقتدا خواهم نمود چاره ی دردم فقط یک بوسه ای از حنجر است وجه تشبیه سر من با سر تو این بود هر دو صورت سوخته گیسو پر از خاکستر است قاسم نعمتی @https://eitaa.com/rozehdaftari
ميانِ بستر خاكم...بيا كه غمگينم بيا دوباره سر زانوى تو بنشينم گمان نميكنم اصلاً مرا تو بشناسى به باورِ تو نگنجد پدر كه من اينم شبى به بزمِ شرابى شبى به كنجِ تنور چه مى‌شود كه بيايى شبى به بالينم زِ روى ناقه فتادم به خاک و دشمن زد ز ضربِ ضربه‌ى ظالم دگر نمى‌بينم خدا كند كه بيايى...وگرنه میميرم ميانِ بستر خاكم...بيا كه غمگينم آرمان صائمى https://eitaa.com/rozehdaftari
ویران‌نشین شدم که تماشا کنی مرا  مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا  گفتم می‌آیی و به سرم دست می‌کشی  اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا  آن شب که گم شدم وسط نیزه‌دارها  می‌خواستم فقط که تو پیدا کنی مرا  از آن لبی که دور و برش خیزرانی است  یک بوسه‌ام بده که سر و پا کنی مرا  با حال و روز صورت تغییر کرده‌ات  هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا  معجر نمانده است ببندم سر تو را  پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا  وقتی که ناز دخترکت را نمی‌خری  بهتر اسیر زخم زبان‌ها کنی مرا  حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیم‌ها  باید زبان بگیری و لالا کنی مرا  عمّه ببخش دردسر کاروان شدم  امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا  احسان محسنی فر https://eitaa.com/rozehdaftari
متن روضه 2 🔸منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم 🔸گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم امشب دلها رو روانه کنیم... کنار حرم با صفای بی بی رقیه سلام الله علیها... امشب به یاد غربت نازدانه ابی عبدالله اشک بریزیم... 🔸ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من 🔸چادر عصمت زهراست همانا به سر من نميدونم دختر سه ساله دارید یا نه... حتما همتون دیدید... دخترها علاقه خاصی به بابا دارن... اصلا معروفه... میگن دخترها بابایی هستند... آنهایی که دختر دارند بهتر میفهمن چی ميگم... خدا نکنه کسی این دختر بچه رو اذیت کنه... میگه بزار بابام بیاد... شکایتت رو به بابام میکنم... خدا نکنه زخمی رو بدن دختر بچه باشه... میگه بزار بابام بیاد... بهش نشون میدم... بهش ميگم... 🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته حالا میخواهی درد دل نازدانه حسین رو گوش بدی بسم الله... 🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته 🔸دلم از داغ کباب و سرم از سنگ شکسته چقدر بهش سنگ زدند... چقدر بهش تازیانه زدند... چقدر سیلی زدند... یاصاحب الزمان... 🔸رخ نیلی، لب عطشان، دل خونین، تن خسته اما... 🔸گره از خلق گشایم به همین بازوی بسته امشب اگه با ابی عبدالله کار داری.... آقا رو به نازدانه اش قسم بده... اگه گرفتاری، مریضداری، حاجت داری، اگه کربلا میخواهی... بگو حسین جان... تو رو به صورت سیلی خورده دختر سه ساله ات قسم... امشب دیگه دست خالی ردمون نکن... 🔸طواف شمع چون پروانه می کرد 🔸به دستش موی بابا شانه می کرد تا سر بابا رو گذاشتند جلو دختر بچه صدا زد بابا... چه بلایی سرت آوردن...بابا... 🔸سر و روی پدر را پاک می کرد 🔸برایش عقده ی دل باز می کرد صدا زد بابای خوبم... 🔸به قربان سر نورانی تو 🔸چرا خون ریزد از پیشانی تو يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ 🔸رخ من نیلی از سیلی است بابا 🔸لبان تو چرا نیلی است بابا بابا کی با چوب به لب و دندانت زده... اما میخام بگم... بابای خوبم... 🔸تو از چوب جفا داری نشانه 🔸مرا باشد نشان از تازیانه اگه با چوب به لب و دندان تو زدن... اما به منم تازیانه زدن... 🔸مرا باشد نشان از تازیانه بابا دیگه طاقت تازیانه ندارم... طاقت سیلی خوردن ندارم... طاقت سنگ خوردن ندارم... 🔸ز تو دارم تمنا جان بابا 🔸مرا با خود ببر در نزد زهرا فایل صوتی مربوط به این روضه👇
متن روضه 2 🔸منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم 🔸گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم امشب دلها رو روانه کنیم... کنار حرم با صفای بی بی رقیه سلام الله علیها... امشب به یاد غربت نازدانه ابی عبدالله اشک بریزیم... 🔸ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من 🔸چادر عصمت زهراست همانا به سر من نميدونم دختر سه ساله دارید یا نه... حتما همتون دیدید... دخترها علاقه خاصی به بابا دارن... اصلا معروفه... میگن دخترها بابایی هستند... آنهایی که دختر دارند بهتر میفهمن چی ميگم... خدا نکنه کسی این دختر بچه رو اذیت کنه... میگه بزار بابام بیاد... شکایتت رو به بابام میکنم... خدا نکنه زخمی رو بدن دختر بچه باشه... میگه بزار بابام بیاد... بهش نشون میدم... بهش ميگم... 🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته حالا میخواهی درد دل نازدانه حسین رو گوش بدی بسم الله... 🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته 🔸دلم از داغ کباب و سرم از سنگ شکسته چقدر بهش سنگ زدند... چقدر بهش تازیانه زدند... چقدر سیلی زدند... یاصاحب الزمان... 🔸رخ نیلی، لب عطشان، دل خونین، تن خسته اما... 🔸گره از خلق گشایم به همین بازوی بسته امشب اگه با ابی عبدالله کار داری.... آقا رو به نازدانه اش قسم بده... اگه گرفتاری، مریضداری، حاجت داری، اگه کربلا میخواهی... بگو حسین جان... تو رو به صورت سیلی خورده دختر سه ساله ات قسم... امشب دیگه دست خالی ردمون نکن... 🔸طواف شمع چون پروانه می کرد 🔸به دستش موی بابا شانه می کرد تا سر بابا رو گذاشتند جلو دختر بچه صدا زد بابا... چه بلایی سرت آوردن...بابا... 🔸سر و روی پدر را پاک می کرد 🔸برایش عقده ی دل باز می کرد صدا زد بابای خوبم... 🔸به قربان سر نورانی تو 🔸چرا خون ریزد از پیشانی تو يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ 🔸رخ من نیلی از سیلی است بابا 🔸لبان تو چرا نیلی است بابا بابا کی با چوب به لب و دندانت زده... اما میخام بگم... بابای خوبم... 🔸تو از چوب جفا داری نشانه 🔸مرا باشد نشان از تازیانه اگه با چوب به لب و دندان تو زدن... اما به منم تازیانه زدن... 🔸مرا باشد نشان از تازیانه بابا دیگه طاقت تازیانه ندارم... طاقت سیلی خوردن ندارم... طاقت سنگ خوردن ندارم... 🔸ز تو دارم تمنا جان بابا 🔸مرا با خود ببر در نزد زهرا فایل صوتی👇
شب چهارم محرم طفلان حضرت زینب(س) بسم الله الرحمن الرحیم یا رحمن یا رحیم لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم، حسبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ نِعْمَ الْمَوْلَى‌ وَنِعْمَ النَّصِیر، أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ، ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ ، و اَتُوبُ اِلَیه اول مجلس دعای سلامتی امام زمان(عج)را باهم زمزمه می کنیم اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً. یا صاحب الزمان ♦️ای سالها کنار من و آشنای من ♦️هستم برای تو ،تو هستی برای من ♦️این سرزمین که قتلگه ما دو تا شده ♦️هم کربلای توست وَ هم کربلای من ♦️مهریه ی عروسی من دیدن تو بود ♦️ای آشنای من همه در لحظه های من ♦️نجمه دو تا پسر ، تو دو تا ؛ ای برادرم ♦️حالا رسیده است زمان دو تای من ♦️بد کردم ای برادر من خواهرت شدم؟ ♦️این رسم ها نبود به جای وفای من ♦️تقصیر من که نیست ؛دلم شور میزند ♦️بگذار لحظه ای تو خودت را به جای من ♦️دل دل نکن اجازه بده جعفرت شوند ♦️دیدی اگر ظهور نکردند به پای من ♦️بگذار آخر عمری نذر من ادا شود ♦️باید خلاصه یک نفر اینجا فدا شود ⬅️امشب، شبِ زینب سلام الله علیها ست .. شب بچه های بی بی‌ست .. ان شاءالله نباشه کسی بعد از این روضه دست خالی برگرده .. التماس کن به بی بی جان .. به حق دو تا آقازاده‌ی غریبت یه نگاه امشب به ما بنداز .. اومد دست بچه هارو گرفت، عون و محمد رو آورد مقابل ابی عبدالله ‌.. مادرای شهدای ما از این مادر یاد گرفتن .. خودش تن بچه ها کفن کرده .. موها رو شانه زده .. مرتب این دو تا بچه رو آورد جلوی دایی داره التماس میکنه .. (از قبل بهشون گفته) بچه ها من میدونم داداشم بهتون اجازه نمیده .. اما یه اسم رمز هست اگر خواستید از دایی اجازه بگیرید اون لحظه که کار گره خورده، بگید دایی جان به حقِ مادرت زهرا .. گفت حسین : * 🔻رو سفیدم میکنند و فخر مادر میشوند 🔻نوجوان‌هایم سپرهای برادر میشوند 🔻این پسرها پیشکش های منو عبدالله‌اند 🔻صحبت جنگ و جدل باشد قلندر میشوند رجزها خوندن این دو آقازاده .. امیری حسین و نعم الامیری .. 🔸آینه انگار پیش مرتضی بگذاشتند 🔸هیبت جنگی که میگیرند حیدر میشوند 🔸دست بر شمیر میگیرند طوفان میکنند 🔸یک تنه قطعاً حریف چند لشکر میشوند ⏪بچه‌های منو دست کم نگیر داداش .. خون قتال‌العرب جاری‌است در رگهایشان قابض الارواح کوفی هایِ کافر میشوند بوی زهرا میدهد پهلوی آقازاده ها چونکه با یک واسطه فرزند کوثر میشوند *من خواهشم اینه مخصوصاً خانومایِ در محفل امشب خیلی باید حق و ادا کنن .. آخه تنها شهدایی بودن که این مادر از خیمه بیرون نیومد .. هر کدوم از شهدا رو زمین میفتادن عمه‌ی سادات تو بعضی جاها نوشتن جلوتر از ابی عبدالله میرسید بالای سر کشته ها .. اما حالا تو خیمه نشسته داره گریه میکنه .. اما از خیمه بیرون نیومد .. 🔸زیر نیزه یاد غم های مدینه میکند 🔸گریه کن های جوان مرگی مادر میشوند 🔸هرچه باشد هر دو خواهرزاده‌های‌ محسنن 🔸منتقم های شهید ضربه‌ی در میشوند 🔸اکبر تو ارباً ارباً شد ولی شکر خدا 🔸دست‌گل هایم پس از او زود پرپر میشوند ⏪گفت داداش بذار برن این بچه ها .. اینا طاقت ندارن ببینن دستای مادرشونُ بستن .. اینا طاقت ندارن ببینن تو شام منو سنگ میزنن ..* https://eitaa.com/rozehdaftari
اِنَّ کَمَن زارَ العَلی، مَن زارَ زینب عالم نمی بیند دگر تکرارِ زینب   تاریخ جایِ صبر، زینب می نویسد معنا گرفت ایثار از ایثارِ زینب   با دست بسته باز کرد از دست ما بند پُر شد زمین از عزتِ سرشارِ زینب   مریم مقدس شد اگر در بین زن ها در عالم زر بوده خدمتکار زینب   هم میشود قبله نمایِ ما عقیله هم قبله ی ما کعبه ی سیارِ زینب   یکبار حتی سایه ی او را ندیده همسایه ی دیوار به دیوارِ زینب   *گفت: اين همه سال خونه ام كنارِ خونه ي زينب بود، يه بار قد و قامتش رو نديدم…*   پُشتِ همه لرزید با یک اُسْکُتویش   *وقتي مردم حرف ميزدن، سر و صدايِ اين جمعيت، خانم نمي تونه حرف بزنه، يك كلمه گفت: “اُسْکُتوا” ساكت باشد، همه آرام گرفتن، نه تنها مَردم، بلكه حيوانها هم ساكت شدن و حتي زنگوله هاي شترها از حركت ايستادن،  زينب گفته ساكت باشيد، همه آرام شدن….*   پُشتِ همه لرزید با یک اُسْکُتویش دشمن هلاکِ نحوه ی پیکارِ زینب هرکس نمک گیرش شود آخر شهید است چشمانِ ما بر سفره ی پُربار زینب چشمان ما بر لطف و احسان عقیله دستان ما بر دامنِ سالارِ زینب با این که خودگرمیِ بازارِ حسین است عون و محمد گرمیِ بازار زینب ماهیِ دریا هم برایش گریه کرده وقتی فَلَک دارد سَرِ آزار زینب از نور چشمانش به سختی چشم پوشید جانسوز یعنی غربتِ بسیارِ زینب   *وقتي شهدا رو مي آورند، حضرت زينب سلام الله عليها، سراسيمه مي اومد وسطِ ميدان كمكِ حسين مي كرد، برا علي اكبر تا كنار جنازه هم رفت، اما وقتي بچه ها اومدن گفتن: مادرجان! اجازه بده ما برويم ميدان، گفت: بريد، گفتن: دايي مون نميذاره بريم، گفت: يه رمزي بهتون ياد بدم، دايي تون به اين نام حساسِ، كافيِ بريد گردنتون رو كج كنيد بگيد: جانِ مادرت…،بچه ها رفتن با رمزي كه مادر يادشون داده بود پيشِ دايي، خندون برگشتن، حضرت زينب بچه ها رو در آغوش گرفت، مادرِ، ميخواد بچه هاش رو بفرسته قربانگاه،گفت: بچه ها! هرچي ميخواهيد اينجا مادر رو ببينيد همين جا ببينيد، هر چي حرف داريد اينجا بزنيد، من ديگه بيرونِ خيمه نميآم….بچه هارو كه راهيِ ميدان كرد، وقتي رفتن ميدون، صدايِ رجزشون بلند شد،الله اكبر،بي بي زينب خوشحال شد، الحمدالله من شرمنده ی مادرم نشدم، شرمنده ي ام ليلا نشدم، شرمنده ی ام البنين نشدم…*" https://eitaa.com/rozehdaftari
  دستت رو بیار بالا هركی كار داره ناله بزنه: الهی العفو..... شب توبه است امشب،بیا بریم در خونه ی ابی عبدالله،بزرگان ما از احادیث و روایات به ما یاد دادند،توبه شرایط داره،این روضه ی من ِ امشب، توبه شرایط داره،شرط اولش اینه سر بر خاك بذاری سجده كنی، شرط دوم اینه اعتراف به گناه كنی به محضر خدا،شرط سوم اینه كه خودت رو بشكنی ،شرط چهارم تصمیم بگیری تغییر كنی،فقط اعتراف و شكستن كافی نیست،تصمیم بگیریم دیگه بعد از عاشورا كارمون رو تكرار نكنیم،شرط پنجم اینه كه با عملت جبران كنی و آخریش هم اینه باید یه وسیله پیدا كنی برا توبه،باید می ری در خونه خدا وسیله بیاری،چه وسیله ای بهتر از حسین،امشب می خوام روضه ی كسی رو بخونم،همه ی این شرایط رو تو كربلا پیدا كرد،سلام خدا به حُربن یزید ریاحی،حُری كه تا یكی دو روز مونده به عاشورا امیر لشكر دشمن ِ،وسط جهنم،اما یك باره تغییر كرد،امشب شب چهارم ِ ما با حُر توبه كنیم. اونایی كه شرایط حُر رو دارند،حُر بشند امشب،آی رفیق بیا امشب از گناه آزاد بشو، گفت ای عفو وکرامت ز ازل بنده ی تو خصم شرمنده و دلباخته ی خنده ی تو رحمت واسعه ی حق یم طوفنده ی تو من کیم بنده ی درمانده ی شرمنده ی تو سیدی حر سیه رو به شما پیوسته این یزیدی به امام شهدا پیوسته حر خودش رو شكست،سردار بود،یلی بود برا خودش،دیدن كلاه و خود و عمامه رو برداشته،موهاش رو پریشون كرده،چكمه هاش رو گردنش انداخته،داره میآد،همچین كه رسید جلوی ابی عبدالله خودش رو انداخت رو پاش. ببین حر چه طور حرف زده: شیشه ام آمده ام تا گهرم گردانی پیش شمشیر بلایت سپرم گردانی از کرامت بکشی زنده ترم گردانی چون غبار ره خود دور سرم گردانی خود حسین واسطه ی رحمت خداست،حالا حر دره خونه ی ابی عبدالله یه واسطه برده،ببین چه كرده حر،صدا كرد آقا: آب بر کام من از تیغه ی شمشیر ببخش حر خود را به علی اصغر بی شیر ببخش من و به بچه ی بی شیرت ببخش آقاجان. حالا امام داره جوای حر رو میده،سر حر رو بالا گرفت. اِرفَع رَأسَك تو یزیدی نه، کز آغاز زما بودی حرّ این یه بیت خیلی آدم رو به هم می ریزه،میشه آقا به ما هم همین جوری بگه،آقا ما كه آب رو به روت نبستیم،ما كه دل زینب رو نلرزوندیم.ببین آقا به حر چی میگه: تو یزیدی نه، کز آغاز زما بودی حرّ سخت دلتنگ تو بودیم کجا بودی حرّ حُر منتظرت بودم،چرا دیر اومدی؟زودتر از اینها منتظرت بودم، آقا میشه به منم یه جوری بگی منتظرم بودی بفهمم آقام حواسش به من هم بوده راه گم کردی و از دوست جدا بودی حرّ بر سر قافله خون خدا بودی حرّ تا بیایی به سوی یار دعایت کردم نه به یک بار که صد بار دعایت کردم آقا مارو دعا كردی كه تو خیمه ی عزاییم تو از امروز دگر حرّ فداکار منی بلکه همسنگر عباس علمدار منی تا ابد یار منی یار منی یار منی من خریدار تو گشتم که خریدار منی سر زده صبح سعادت به مبارک بادت خلعت خون ،تن صدچاک، مبارک بادت اذن میدان داد،وقتی سرش رو بلند كرد،آقا بهش گفت:حر می خوای جبران كنی،می خوای توبه ات قبول بشه بسم الله،میدان عمل آماده است،روضه بخونم برات زود ببرمت سرغ اصل مطلب:رفت میدان،جنگید،وقتی افتاد روی خاك،ابی عبدالله دو تا مدال به حر داده،مدال اولی كه به حر داد این بود،آخه حضرت یه بار اسم مادر حر رو برده بود،نفرین كرده بود حر رو، فرموده بود:ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ مادرت به عزات بشینه. انگار می خواست از دل حر دربیاره،مدال اول رو بهش داد،وقتی سر خونیش رو بغل كرد،فرمود: أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرَّاً تو آزاده ای همون جور كه مادرت تو رو آزاده نام نهاده. اینجا اینجوری اسم مادرش رو آورد كه از دلش درآره،یه مدال بهش داد،میدونی مدال بعدی چی بود؟دیدن ابی عبدالله یه دستمال از شال كمرش جدا كرد"اهل روضه كجاند؟از من جلوتر می ری من خیلی جلو نرم"دیدن با دستمال خودش سر حر رو بست،خوش به حالت حر،مدال از این بالاتر،خود حسین سرت رو با دستمال خودش بست،آخ دلم یه جایی رفته،كی با من میآد؟ من یه جمله بگم،اونی كه مریض دكتر جواب كرده داری،اونی كه مریض سرطانی داری. یه جمله: اینجا ابی عبدالله با دستمال خودش سر این سردار رو بست،چو می شد سرش رو ببندی،اما یه سردار كنار علقمه،چنان تیر سه شعبه،چنان عمود آهن، هر كاری كرد سر عباس رو ببنده،....امشب شبش نیست اما میگم: سقای دشت كربلا اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل دستش شده از تن جدا اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل دستت رو پایین نیار به عباس و به حسین:الهی العفو،الهی العفو
" وقتی ابی عبدالله اون جملۀ معروف رو فرمود که مادرت به عزات بشینه .. این جمله احساساتِ حر رو تحریک کرد ، تا حضرت فرمود «ثکَلتک اُمک» .. این نفرین نیست ، این ناسزا نیست .. عرب یه زمانی که میخواست اوجِ ناراحتیش رو نشون بده این جمله رو بکار میبرد .. حضرتم میدونست نقطه ای که حر رو بر میگردنه اینجاست اصلاً این حرفُ زد که حر این جواب رو بده .. تا گفت مادرت به عزات بشینه سرشُ انداخت پایین .. گفت آقاجان هر کسی غیر شما اسم مادرم رو میاورد خونش رو میریختم .. اما چه کار کنم مادرِ شما فاطمه ست .. شما فرزندِ دخترِ رسول خدایید ..* ظرف وجودِ تو زما بوده پر مادرت از روز ازل خوانده حر سنگ بُدی با نگهم دُر شدی با نفسِ مادرِ من حر شدی حضرت صدیقه تو را برگزید حر حسینی تو نه حر یزید دیدم از آغاز که یارِ منی دوستِ من در سپه دشمنی خار بُدی ، حال گل یاس باش همدم و هم سنگرِ عباس باش تو حر ریحانه‌ی پیغمبری برای من جای علی اکبری وفای خویش را نشان میدهی در بغل حسین جان میدهی غم مخور ای عاشقِ سرمستِ من بسته شود فرق تو با دست من روضه بخوانم .. همچین که حر افتاد رو زمین لحظه های آخر .. یه لحظه به خودش اومد دید رو خاک داره میغلته .. فرقِ سرش شکافته نفس های آخرِ .. به خودش نهیب زد نکنه توقع داری حسین بیاد بالاسرت .. آخه شنیده بود بعضیا رو ابی عبدالله خودش میره بالاسرشون .. بعضی از شهدا رو ابی عبدالله رفت بالاسرشون نزدیک به نه شهید خودِ ابی عبدالله اومد بالاسرشون، یکی از شون شهدایی که خودِ الی عبدالله اومد حر ابن یزید ریاحیِ .. یه لحظه چشمشُ باز کرد دید به دستِ مهربان سرش رو برداشت .. یه لحظه نگاه کرد دید سر تو بغلِ حسینِ .. مقتل میگه خاک رو صورتش نشسته بود .. دید صورت حر خاکیه با گوشۀ آستین خاک ها رو پاک کرد .. ابی عبدالله یه بار اسم مادرِ حر رو برد فرمود مادرت به عزات بشینه میدونست این تو دلِ حر مونده میخواست از دلش در بیاره اینجا تلافی کرد سر رو که بغل کرد گفت تو حُری .. چقدر اسم قشنگی مادرت روت گذاشته .. تو آزادی .. ابی عبدالله نگاه کرد دید فرق حر بد شکافت خورده خون داره فواره میزنه هر کاری کرد با دست فرقُ ببنده نشد ، دستمالی درآورد سر و پیشانی حر رو بست تا خون بند بیاد .. یه جمله ای بگم اهل روضه صدا ناله شون بلند شه .. سادات ببخشن، بزرگترا، علما ببخشن .. آدم وقتی سرش زخم میشه با دستمال زخمشُ میبنده با دستمال خون رو پاک میکنه .. بمیرم خودش وقتی روزِ عاشورا سنگ به پیشانیش خورد دیگه دستمالی نداشت خونش رو پاک کنه .. بگم ناله ت بلند بشه؟!!.. چه کرد!! پیراهنِ عربیش رو بالا زد .. همچین که پیراهنُ بالا زد سفیدی سینۀ حسین پیدا شد .. یا اباعبدالله کاش دستمال داشتی خونِ سرتُ با دستمال پاک میکردی .. وقتی حرمله دید صدرالحسین نمایان شد سه شعبه رو گذاشت تو کمان .. یه جوری قلبِ حسینُ زد ..حسین .. ."
"روضه_حر_بن_یزیدریاحی حجت الاسلام میرزا محمدی روضه آن ساعتی که حر نادم و پشیمان و سر به زیر خدمت امام حسین علیه السلام رسید و گفت مولای من آیا توبه مرا می پذیرید؟ حضرت فرمود سرت را بلند کن حر که تو رستگار گشتی.     السلام علی حجت رب العالمین السلام علی خامس اصحاب الکسا السلام علی ساکن کربلا السلام علی الاعضاء المقتعات أَلسَّلامُ عَلَی الشِّفاهِ الذّابِلاتِ أَلسَّلامُ عَلَی الْجُیُوبِ الْمُضَرَّجاتِ أَلسَّلامُ عَلَی النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ ای حسین ای حسین ای حسین ارباب خوب من از نوکر بد هم که بپرسی گوید ارباب به خوبی تو پیدا نشود. إِلَهِی أَلْبَسَتْنِی الْخَطَایَا ثَوْبَ مَذَلَّتِی؛ خدایا این گناه باعث شده لباس ذلت و خواری به تن کنم، وَ جَلَّلَنِی التَّبَاعُدُ مِنْک لِبَاسَ مَسْکنَتِی وَ أَمَاتَ قَلْبِی عَظِیمُ جِنَایَتِی؛ من با گناه خودمو دل مرده کردم، چی جوری زنده اش کنم؟ فرمود “فاحینی بتوبه من، هر کی اومد توبه کنه دست گداییشو بیاره بالا (خسته نشیا) فَبِعِزَّتِک لا اَجِدُ لِذُنُوبی غافِرا به خدا غیر از خودت آمرزنده ای سراغ ندارم. . فَوَا أَسَفَا مِنْ خَجْلَتِی وَ افْتِضَاحِی إِلَهِی إِنْ کانَ النَّدَمُ عَلَی الذَّنْبِ تَوْبَةً؛ اگه پشیمانی توبه حساب میشه وَ عِزَّتِک مِنَ النَّادِمِینَ؛ امروز اومدم بگم بعزت و جلالت من بد کردم پشیمانم. الهی العفو، الهی العفو از لشکر فاصله گرفت بعضیا نوشتن این سر و صورتشو خاک مالی کرد، بایدم اینجوری باشه چون این آقا پسر ابوترابه، اگه او پسر ترابه ما باید، کنت ترابا باشیم، چکمه های جنگیشو دور گردنش «َفَاخْلَعْ نَعْلَیْک إِنَّک بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوی» موسی اینجا کربلاست کفش هاتو در بیار وقتی به موسی اینجوری ندا میاد حرم ادب کرد؛ کفش هاشو دور گردنش انداخت؛ هنوز داره نادم و پشیمون میاد، حتی بعضی ها گفتن پسرشو صدا زد، گفت گریبان منو کشون کشون بگیر هَلْ یَرْجِعُ العَبْدُ الآبِقُ إلاّ إلی مَوْلاهُ؛ عبد فراری دم خونه ی آقاش نره کجا بره؟! تا روبروی ابی عبدالله قرار گرفت یه سوال کرد و یه جواب شمید آقا هـــــل لـــی مـــن تـــوبـه؟! فبکا بُکَاءً شَدِیداً، تو گریه هاش گفت آیا راه برگشتی برا من هست؟!! ابی عبدالله فرمود:ارفع راسک؛ هر کی در خونه ی ما بیاد دیگه سر به زیر نیست. حالا هر کی سربلندیش باورش شده بگه حسین، اجازه رو گرفت اما حسین کربلا رو با خواهرش شروع کرده؛ اذن زینبم لازمه، نه بالاتر از اذن امام؛ نه؛ زینب حلقه ی اتصال به فاطمه است؛ گفت آقا اجازه میدی برم سمت خیام و حرمت؟ قربون حیا کردنت برم، اینجا همه بنی هاشم هنوز زنده ان تو اجازه گرفتی، آخ نبودی اون ساعتی که تن بچه ها به لرزه افتاد،هرچی نگاه کردن دیدن بنی هاشمی باقی نمانده، یه نانجیب فریاد می زنه کیه خیمه هاشو بسوزونه، یکی هم داره فریاد میزنه کیه به بدن حسین اسب بتازونه، یکی هم داره بلند بلند تکبیر میگه، این زن و بچه شروع کردن به لرزیدن، اومدن پیش عمه جان، دیدن عمه هم مستأصله، اومد پیش زین العابدین، حضرت بی معطلی فرمود علیکن بالفرار."
متن روضه حضرت حر علیه السلام – شب چهارم محرم ۹۸ ما از اول انتخابت کرده ایم *شمارو که نمیدونم اما من خودمُ میگم امشب اومدیم با ابی‌عبدالله آشتی کنیم حسین جا بخر همۀ ما را* ما از اول انتخابت کرده ایم در شرار عشق آبت کرده ایم حُر ما امروز خیر الناس ماست حُر ما آیینۀ عباس ماست سایه بودی آفتابت کرده ایم سنگ بودی دُّر نابت کرده ایم *حر میدونی چیکار کردی؟! گفت آقا من اول راه آبُ به شما بستم .. اجازه بده اول من فداییت بشم آقا ،‌ اجازه بدید اینجور بگم ، حُر : خواهرم زینب صدایت میکند مادرم زهرا دعایت میکند ..* با سرشگت دُرّ نایاب آورده ای یا که بر شش ماهه آب آورده ای *نمیدونی تو خیمه ها چه خبره حر .. شیرخوارم تو خیمه داره از تشنگی بال بال میزنه .. اینقدر حر خجالت کشید گفت آقا بذار برم فدا بشم .. بذار من نبینم بچه هاتو آب بشم از خجالت .. گفت سرتو بالا بگیر ..* گر دوصد جرم عظیم آورده ای غم مخور رو بر کریم آورده ای تو بدی کردی ولی بد نیستی امتحان دادی ولی رد نیستی *تا حضرت بهش گفت مادرت به عزات بشینه ، (ببخشید اینو میگم) یه وقت یکی تو ضعفه یکی تو اوج قدرته هزار مرد جنگی باهاشن یه پهلوانیِ یه فرمانده سپاهیِ .. سرشُ انداخت پایین گفت در عرب هرکی جز شما این حرفُ میزد من جوابشُ میدادم ، چه کنم تو مادرت زهراست .. بعضی ها زرنگن از همین جا گریزُ میزنن .. میدونن چی میخوام بگم .. حر تا نام فاطمه رو شنیدی ادب کردی .. اصلاً تو مادر مارو ندیدی اما اسمشُ شنیدی خجالت کشیدی .. کاش این مدینه ای ها هم یه ذره ادب داشتن .. منو حلال کنید روضه ی مادرِ .. شب چهارمِ .. اومد پشت در حضرت زهرا ، گفت یا بگو علی بیاد بیرون یا خونه رو با اهلش آتیش میزنم ..میگه دستور داد هیزم آوردن .. در خونه رو آتیش زد .. مادر ما دستشُ جلو آوورد .. اینقدر فلانی با تازیانه به این دستا زد .. جوان نَنَه .. به خدا نمیخوام اینجوری مثال بزنم اما روضه خوان باید بتونه روضه رو جا بندازه .. اگر یه روز جلو چشمت تویِ مسیر داری با مادرت میری یکی جلو مادرتو بگیره مگه حالا حالا یادت میره !.. اونم یه نانجیبی همه بغضشُ تو دستش جمع کرد .. نمیتونم بگم آقا .. ما روضه گودالم میخونیم ولی به روضه مادر که میرسیم کم میاریم .. ان شاءالله هیچ موقع مادرت دست به دیوار نگیره راه بره .. بابا هجده سالش بود ، جوان بود ، بچه هاش کوچیک بودن میخواست راه بره خجالت میکشید .. هر وقت روضه حضرت زهرا میشنوی تا میتونی برای فاطمه داد بزن .. بعضیا میگن چرا؟! دلیل دارم. اون شب اینقدر بچه هاش دوست داشتن بلند گریه کنن اما حسن آستین به دهن گرفته بود علی گفت بچه ها آرام گریه کنید .. حالا تلافی اون شبِ مدینه رو کن .. ان شاءالله داغ مادر نبینی .. ان شاءالله هیچوقت مادرت جلوت زمین نخوره .. یه چیز دیگه هم میگم گوش بده دومین دلیل مو بگم :این مادر همه‌ی عمرش هجده سال بوده ، این مردم باید بدونن با این مادر هجده ساله چه کردند ..گفت زهرا :* با رفتنت خالی نکن دور و برم را پاشیده تر از این نگردان لشگرم را بعد از تو ای سرو شکسته تا قیامت از خجلتم بالا نمیگیرم سرم را تو بین آتش رفتیُ من گر گرفتم حالا بیاو جمع کن خاکسترم را هر شب حسن در خواب میگوید مغیره دست از سرش بردار کشتی مادرم را شب بودُ میرفتند مادر را بشویند با اشک ها جانِ پیمبر را بشویند شب بودُ گیسویِ سپیدش را ندیدند هر چند باید ابتدا سر را بشویند *بدنُ غسل داد کفن کرد علی میخواد خودش با دست خودش فاطمه شو تو خاک بذاره .. خیلی سخته .. یه وقت دید دو تا دستِ رسولِ خدا از خاک بیرون اومد تا دید دستایِ پیغمبرُ خجالت کشید* ای ختم رسل چرخ مرا مضطر کرد در حفظ گل امانتت کوشیدم اما چه کنم مغیره‌اش پر پر کرد نزن ، ببین که مادرم جوونه دلش گرفته از زمونه .. نزن ، ببین که بار شیشه داره ببین شکسته گوشواره .. *اینجا مادرُ زدن کربلا سه ساله رو زدن ..* دلم آغوش گرم تو رو میخواد خرابه سرده و دارم میلرزم هوا سرده ولی عیبی نداره من از تاریکیا خیلی میترسم از کسی که سر تورو رو نیزه بست بدم میاد از اون که دندون تورو با سنگ شکست بدم میاد
"متن روضه توسل به حضرت حر علیه السلام – شب چهارم محرم ۹۸ از کوچه های خاطره هایش عبور کرد پلکی زد و دوباره خودش را مرور کرد *حر ! نگاه کن ببین کجا بودی الان کجایی ؟!.. چیکار داری می‌کنی ، حواست هست؟! حسین جانم ، کمک کن امشب ما هم بتونیم یه مروری بکنیم ، ببینیم کجا بودیم الان کجا هستیم .. حسین جانم .. حسین جانم ..* از کوچه های خاطره هایش عبور کرد *یادش افتاد ،از خونه که اومد بیرون ، سوار مرکبش شد ، مأموریت بهش دادن بیاد سر راه حسین رو ببنده ، نشست روی اسب هِی زد به اسب ، دید یه ندایی به گوشش میرسه : حر ! بشارت بر تو باد به بهشت . خودش زیر لب به خودش گفت مادرت به عزات بشینه.. کدوم بهشت ؟! داری میری سر راه حسین رو ببندی .. من حر رو از اینجا شناختم .. اگر من بودم قربة الی الله میرفتم کربلا حسین میکشتم ، میگفتم وحی شده !! یه خواب میبینم عالمُ میریزم بهم میگم خواب دیدم .. ندا از عالم ماوراء به گوشش رسید ، این آقا حقش بود حسین دستشو بگیره .. کسی اینقدر فهم ، کسی اینقدر پهلوان ، ندا به گوشش رسید برو برو که بهشت منتظر توست .. خودش به خودش نهیب زد ، بهشت بی حسین بهشت نیست .. بهشت یعنی حسین ..* میکرد حس بزرگیِ بار گناه خویش میخواست تا رها شود از دست چاه خویش در برزخ میان بهشت و جهنمش میکرد شوق عفو الهی مصممش پا روی خود گذاشت و از خود عبور کرد یعنی که پابرهنه شد و عزم طور کرد *چکمه هاشو درآورد ، چکمه هاشو پر از شن کرد ، بند چکمه ها رو بهم بست انداخت دور گردنش ، تو عرب این نشانه ذلتِ، یعنی ذلیل شدم ، شکسته شدم ..* میکرد مشق دیگری از قافُ شینُ عین در محضر نگاه رحیمانه‌ی حسین *از دور دید آقا هم منتظرشه ، بخدا آقا خیلی وقته منتظره ، نه فقط منتظر حربن یزید ریاحی … منتظر تک تک شماهاست ، چشم به در دوخته ، کِی میان بغلشون کنم .. قربونت برم حسین جانم .. امام صادق علیه السلام فرمود زُوار ابی عبدالله به چهارفرسخی کربلا که میرسه روح جدم حسین میاد به استقبالش، ابی عبدالله سینه‌شُ به سینه زائرش می چسبونه ، در آغوش می‌کشه ، میفرماید خوش اومدی ،خیلی وقته چشم به راهت بودم .. جواب خوشآمد آقارو بده ، نفس بگیرُ بگو حسین .. قربون این ناله ها ، قربون این حسین حسین گفتنا .. بازم امام صادق فرمود وقتی شماها نام ابی عبدالله رو میگید ، فرمود مادرم از عرش صدا میزنه : اگه پسر خودتُ میگی خدا بهت ببخشه ، اما اگه حسین منو میگی کربلا بین دو نهر آب .. هی صدا زد مردم جیگرم داره میسوزه .. قربونت برم آقاجانم ، اینو به نیابت از مادرش خیلی آروم و شکسته بگو ، اون جوری بگو که وقتی یه آدم پهلو شکسته میخواد حرف بزنه ، آرام زیرلب بگو : غریب مادر ، حسین .. نمیدونید وقتی سینه شکسته باشه ، حرف زدن که جای خود داره ، نفس کشیدن عذابه .. آخه نمی‌دونم خبر داری یا نه .. حرامزاده توی اون نامه‌ش به معاویه نوشت : معاویه ، صدای فاطمه دلمو به رحم آورد ، داشتم پشیمون میشدم اومدم برگردم ، یه چند قدمی دور شدم ، یاد علی افتادم و بغض علی .. سادات ، امام زمان ، در فاصله گرفت دورخیز کرد .. لا اله الا الله .. قربونت برم بی بی جان ، یه ادب به اسمت کرده ، توی مجلسش فقط اسم شماست ، یه بار احترام به نامت گذاشته این حر ، امشب اومدی داری فقط جلوه می‌کنی .. بی بی جان ، خانوم کجای جلسه نشستی ، امشب وقتی میخوای خودتو بزنی خیلی مواظب باش دور و برت رو مراقب باش آخه این پهلو خیلی رنجیده ، یه وقت دستت به پهلوی بی بی نخوره ، یقین کن خانوم یه گوشه ای از همین مجلس نشسته ، خیلی مواظب باش .. وای مادرم مادرم مادرم .. در قلب او شکوفه‌ی عشق خدا شکفت شرمنده رو به جانب آقا چنین بگفت : چکمه‌هایش دور گردنشه ، سرش پایینه … آقا منم کسی که به تو راه بسته است سنگی که قلب آینه‌ها را شکسته است تن بچه هاتو لرزوندم ، زینبتو آزردم .. برادرم! من و شما چقدر راه بستیم ؟! درد و دل میکنم با برادران دینی خودم .. چقدر خوبه رو راست باشیم با آقا بگیم آقا راستی راستی غلط کردم .. من بودم راهت رو بستم حسین جان ولی .. حالا ولی به سوی شما بازگشته ام یعنی که من به سوی خدا بازگشته ام"
متن روضه توسل به حضرت حر علیه السلام – شب چهارم محرم ۹۸ ای آخرین پناهِ همه بی پناه‌ها آه ای دلیل گمشدگان بین راه‌ها مولای من ببین که پناهنده توأم هرچند حر ولی به خدا بنده‌ی توأم طعم گریه ها ، شکل گریه ها ، حال گریه ها خیلی باهم متفاوته ، امشب یه شب خیلی خاصه ، اگه وجود مقدس حضرت حر نبود امثال من دیگه چه راهی میتونستن پیدا کنن .. تصور و گمان من این هست در مقدراتی که امام حسین برای روز عاشورا نوشت سخت‌ترین نقش رو به حر داد .. منو از خودت دور نکن! تو باید بری تا خیلیا بتونن بیان .. فرمود شاه عشق به حر سپاه خویش ای بی‌خبر ز بخشش و لطف إله خویش ماییم حاکم همه‌ی هستی از ألست پنداشتی که راه مرا لشکر تو بست ! چی خیال کردی ، عذرخواهی می‌کنی که لشکر من راه تورو بست ؟! نه نه اشتباه نکن. من اراده کنم شمشیرهای توی دستتون شماهارو پاره پاره می‌کنه ، من اراده کنم نیزه های توی دست‌هاتون توی قلبهاتون میشینه ، من اراده کنم عالم رو زیر و رو میکنم .. آقا زین العابدین فرمود وقتی صدای تکبیرهای بابام بیشتر شد ، از بابام بی‌خبر بودم ، به هر زحمتی بود خودم رو از خیمه کشیدم بیرون ببینم بابام کجاست ، نگران شدم . دیدم مثل شیری که به گله گرگ حمله می‌کنه ، این لشکر از جلوی دست بابام فرار میکردن ، خیلی کیف میکردم بابام می‌جنگید شمشیر میزد ، هر کس از هر طرف به بابام نزدیک میشد بابام رو روبروی خودش میدید ، مثل طوفان می‌چرخید … بعد از عاشورا شجاعت علی از ذهن مردم رفت ، هروقت میخواستن صحبت از شجاعت بکنند از حسین صحبت میکردند در همین لحظات دیدم یه ملعونی پشت یه نخلی پنهان شد ، بابام متوجه او شد اما عمدا تغافل کرد یعنی من تورو ندیدم ، اونم اومد از پشت با نیزه بابام رو زد … خیلی متعجب بودم که این چه کاری بود ، بابام چرا به روی خودش نیاورد ! وقتی امامت به من منتقل شد متوجه شدم اون لحظه بابام نگاه کرد (والله باید بمیریم ) هفتاد پشت او یه شیعه حسینی بود… حضرت نزدن تا اون شیعه بیاد یه یاحسین بگه … رفقا یه مطلبی که هست اینه که کی می‌دونه اون شیعه ای که ابی عبدالله بخاطرش نیزه خورده من نیستم ؟! تو نیستی ؟! کی می‌دونه؟! کی می‌تونه با قسم حضرت ابالفضل بگه من نیستم ، کی میدونه؟! حسین حسین گفتنت خیلی خرج برداشته … اینجا نشستن خیلی گرون تموم شده رفقا… سینه زدنت خیلی خرج برداشته … ماییم حاکم همه‌ی هستی از ألست پنداشتی که راه مرا لشکر تو بست!؟ تدبیر امر عالم ایجاد کار ماست خلقت تمام قد، همه در اختیار ماست اراده کنم بگم خاک بگیرتتون ، میگیره … اما حرف اینجاست … وقتی مقام صبر و رضا ، راه ما گرفت در اولین مکالمه چشمم تورا گرفت بخدا چشمش تک تک شماهارو گرفته که الان اینجا نشستیم میگیم حسین … کجا بودی الان سر از اینجا پیدا کردی ، کجا بودی الان سر از هیأت در آوردی … رفقا بیایید یه کاری کنیم آقا رومون دست بذاره بگه اینو می‌خوام امسال اربعین کربلا باشه .. روضه آخر من باشه .. خیلی جگر زینب آتش گرفت .. کِی ؟! اون زمانی که کار تموم شده .. عمر سعد دستور داد یه عده برن نعل اسبارو عوض کنن ، دستور داد بدنهای شهدارو .. الله اکبر .. عشیره حر خبردار شدن اومدن بدن حر رو برداشتند بردند ، جلو چشم زینب اونوقت زینب موند و گودال موند و بدن ابی عبدالله موند و ده تا اسب موند و چهل تا نعل موند و .. حسین .. جان‌های عالم فدای تو حسین‌گو .. سه مرتبه همه با هم لبیک یا حسین .. _________________________________
"متن روضه و توسل به حضرت حر علیه السلام امشب شب جمعه ست ، روایات میگن مادرِ سیدالشهدا سلام الله علیها اشراف دارن به مرقد مطهرِ فرزندشون ، دعا میکنن برا زوار . از امام صادق روایت داریم عرضه داشتند آقا ما دوریم گاهی نمیتونیم بیایم ، حضرت فرمود از دور هم همینطور هست نیازی نداره زهرای اطهر که از فاصله نزدیک باشه یا دور ، او اشراف داره .. میریم تو حرم امام رضا اینو میگیم دیگه اشهد انک تشهد مقامی .. امشبم هم شبِ جمعه ست هم به عاشورا داریم نزدیک میشیم ما نگرانیم از این که این خیمه امام حسین چشم بهم بزنیم تموم بشه و جمع بشه و من همونی باشم که هستم .. قیامت ببینم که بعضی ها پرواز کردن ، ملحق شدن .. یالیتنی کنت معکم .. زمینه توسل مون هم فراهمه .. یه کاری کرده سیدالشهدا علیه السلام که هیچ گناهکاری تو این عالم نیست که ناامید باشه از اینکه سیدالشهدا دستش رو بگیره چون دستِ کسایی رو گرفته که باور نکردنیِ .. شمر و عمرسعدُ دعوت کرده .‌. روزِ عاشورا اینهمه مسخره کردن ، باز صحبت کرده .. اومد مقابل سیدالشهدا قرار گرفت ، بیست و چند روز سپاه سیدالشهدا تو مسیر بود ، داغ دیده بود .. اومد مقابل حضرت قرار گرفت ، حضرت فرمود خودتون نامه نوشتین گفت نامه ای به ما نرسیده ، نامه ها رو آوردن گفت ما نیستیم .. ما ندادیم این نامه ها رو . فرمود میخواید چیکار کنی ، گفت من تحت فرمانِ امیر عبیدالله ابن زیادم (ملعون) .. باید به او ملحق بشی .. حضرت فرمود من نمیام ، عرضه داشت من فعلا دستورِ جنگِ با شما رو ندارم ولی اگه پاش بیفته میجنگم ، فعلا به من گفته شماها رو مشایعت کنم ، نمیتونی برگردی ، نمیتونی جلوترم بیای . .به یه مسیری برو .. نامه بهش رسید نه فقط به یه مسیری بره بلکه جایی که خوش آب و هوا هست نباید بره .. جایی که سایه داره نباید بره .. جایی که درخت داره نباید بره .. جایی که به آب دسترسی نزدیک داره نباید بره .. خو دختر بچه ی کوچیک تو این کاروان بود ، زنِ باردار در این کاروان بود .. ناموس خدا در این کاروان بود … خسته بودن .. گفت دستور رسیده من مُورِ دستور عمل میکنم .. سیدالشهدا یه نگاهی بهش فرمودن وقتی میخواست حرکت کنه ، سپاه رو مقابل حضرت قرار داد خلوت ترین لحظه ی سپاه سیدالشهدا همین موقع بود بعد از شهادت حضرت مسلم اکثرا رفته بودن .. بعدا هم کربلا یه عده ملحق شدن .. (هرکی تو این شرایط باشه ولو میگه یه چَک شده به این بزنیم یه دشنام بهش بگیم ..) مولای ما داشت رصد میکرد کی میتونه اینو برگردونه .. او داشت عرضه اندام میکرد ، سیدالشهدا داشت سیر میکرد کی این قلابش میگیره .. بالاخره نجاتت میدم .. وقتی جلوی حضرت رو گرفت و سینه رو سپر کرد و آماده شد که نمیزاریم اگر بخوای جلو بیای باهات میجنگم .. حضرت فرمود مادرت به عزات بشینه .. فحش نیست این” عرب به کی اینو میگه؟! میخواد بگه مادرت تورو درست تربیت نکرده حق مدار باشی، لذا شایسته اینه که تو بمیری و او در عزای تو شرکت کنه .. دشنام نیست فکر نکنید معاذالله فحش و ناسزایی گفته باشند سیدالشهدا علیه السلام (چیزی نگفت سیدالشهدا ، تو کربلا پر این عباراتِ که ما نمیخوانیم. حضرت وقتی داشت صحبت میکرد به صدیقه ی طاهره جسارت میکردن ..) این فرمانده نظامیِ .. یه لحظه گفت نه هر کی بود به غیر تو من جوابشُ میدادم ..اما مادرِت فاطمه ی زهراست .. یا زهرا .. يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّر .. شب جمعه ست .. پدر شما فرمود شب اگر گدا درِ خونه تون اومد رد نکنید .. ادب کرد .. البته اینجا که ادب کرد هنوز خیلی ادب نکردها … توقع امام حسین برا اینکه جذب کنه بالا نبود .. گفت مادر شما فاطمه زهراست و من حرفی نمیزنم ولی اجازه نمیدم بیاید میجنگم .. هنوز از پرویی نیفتاده .. رفتن تو مسیری که معلوم نیست کجاست هدفی نبود همینجوری بریم تو بیابون زیر تیغِ آفتاب . هی دنبالِ این بود که بلکه درگیری نشه ، تو ذهنش اینجوری بود . روز هفتم شد حبیب اومد ، حبیبُ گرفتن سیدالشهدا تنها باریِ که تو کربلا اینجوری آماده ی درگیری شده اومد جلو فرمود میجنگم باهاتون حبیب برا ما اومده .. حبیب از راهِ دور اومده .. سیدالشهدا همین خیمه های نزدیک رو میرفت جذب کنه ، حبیب از کوفه اومده .. حبیبُ از دست حر گرفت ، هی محاصره شدید و شدید تر شد تا آب به سمت خیمه ها قطع شد .."
متن روضه و توسل به حضرت حر علیه السلام چه کردی حسین جان .. میتونست نگاه ِمثل شمر به او بشه .. یه قدم برداشت برا سیدالشهدا نمیدونم با دلش چه کرد ، روز عاشورا که شد میدیدن این مثلِ مار گزیده به خودش می تابه .. بعضی ها بهش گفتن ترسیدی؟! اینهمه جنگ رفتی ، این که جنگی نیست .. اینجا مگه چند نفرند ؟! جنگ ها رفتیم که هم اندازه ایم لشکر مقابلِ لشکرِ تو فرمانده بودی .. گفت خودمُ بینِ بهشت و جهنم میبینم .. رو نداره بیاد .. مگه برا منم جا هست اصلا .. از شبِ نهم به بعد صدای العطش اطفال بلنده .. من دلِ زینبشُ لرزوندم .. فکر اصلا نمیکرد . تصمیم گرفت گفت میرم رو میزنم دیگه .. رفعت الی الکریم .. میرم درِ خونه کریم .. امیدم نداشت اصلا از سوالش معلومه .. داشت میرفت یه جوری این آسمونُ نگاه کرد گفت«اللّهم انّی تبت فتب علی فقد ارعبت قلوب اولیائک و اولاد بنت نبیک» خدایا من دل لرزوندم ، دلِ ناموسِ رسول خدا رو لرزوندم ..اومد مقابل حضرت سرشم بلند نکرد ، گفت السلام علیک یا اباعبدالله .. اینطوری هم میخری ؟! هل من توبه ؟! امیدِ توبه برا من هست ؟! فرمود : «نعم یتوب اللّه علیک و یغفر لک ما اسمک» .. خوش آمدی .. منتظرت بودم .. هرکس خواست بره میدان باید به پای حضرت می افتاد این یکی استثناییِ .. گفت میشه من برم ؟! گفت تو برو .. تو زود برو .. صدای العطش تو رو اذیت میکنه .. رفت میدان خطبه خواند ، جنگید .. سپرش رو نوشتن کل قنفذ شد انقدر بهش نیزه پرتاب کردن .. بد بود برا اونا فرمانده لشکر بیاد این طرف به جا اینکه تیر بزنن با کینه و غضب نیزه میزدن که سپر مبارکش مثه خارپشت شد نه از تیر که از نیزه .. زمین که افتاد ننوشته اند که صدا کنه امام حسینُ به خطر بیفته بیاد وسطِ میدان . یه لحظه چشمشُ باز کرد .. دید سرش در آغوشِ سیدالشهداست .. اول از دلش درآورد .. فرمود «انت الحرّ کما سمّتک امّک، أنت الحرّ ان شاء اللّه فی الدّنیا و الآخرة».. تو آزاد مردی .. مادرت درست اسم گذاشته .. من ندیدم تو کربلا امام حسین برای شهیدی مداحی کرده باشه جز اینجا .. اینجا بالاسرش نگاه کرد دید این حر اگه اونور بود به غنیمت میرسید .. اینور نیزه ها به بدنش خورده .. حر با حالت شرم از دنیا رفت .. تو شهدای کربلا چندتا اینجور بیشتر نداریم ، یکی حرِ با شرم از دنیا رفت ، یکی قمر بنی هاشمِ … سیدالشهدا هم براش مایه گذاشت بالاسرش زبان گرفت .. لنعْمَ الْحُر حر بنی ریاح .. آزادمرد تویی فقط حر بنی ریاحی .. صبور عند مختلف رماحی .. نیزه زدن صبر کردی .. حسین جان بمیرم برات .. سر تائب رو به آغوش گرفتی براش خواندی .. ساعاتی گذشت خودش موند تو قتلگاه کسی نبود .. کسی بالاسرش نبود.. داشت ذکر میگفت .. سیکنه خاتون میفرماید ، در لهوفِ .. جده ام زهرای اطهر رو خواب دیدم اونجا برای حر شما خواندی اینجا حضرت سیکنه میفرماید مادرت برات میخواند .. واذبیحا .. وا غربتا .. وا حسینا .. بنیَ .. قتلوکَ .. قدرتُ نشناختن و ما عرفوک …  
"حرّ باشی فرمانده بودی آمدی سرباز دین باشی دُر باشی و حر باشی و مرد آفرین باشی از حضرت زهرا شفاعت را طلب داری باید بگویم هر چه داری از ادب داری چون در حقیقت حضرت زهرا نگاهت کرد با یک نظر فرمانده کل سپاهت کرد معنی حر کربلا این طور شد ساده هر کس که زهرا شد خریدارش، شد آزاده نعلین را در کربلا انداختی بر دوش یعنی به فرمانت شدم آقا سرا پا گوش سرباز اربابی و حکم آمد از آن بالا فرماندهی لشکر صدیقه کبرا تو در حقیقت چون که بر ارباب پیوستی روز نخستین راه را روی خودت بستی روز نخستین صحبت ارباب پاکت کرد روز دهم تاثیر کرد و سینه چاکت کرد پیوستنت تاریخ را یک دفعه برگرداند بیش از همه این بازگشتن شمر را سوزاند یک بار با برگشتنت یک بار با جنگت یعنی دو دفعه شمر افتاده ست در چنگت فرمانده محض سپاه توبه کارانی از این جهت درد مرا هم خوب می دانی یک آیت از مجموع اعجاز حسینی تو چون اولین سردارِ سرباز حسینی تو در کربلا از این جهت مثل علی هستی که بر سر خود دستمال زرد را بستی آن دستمالی که حسین از مادرش دارد حر مثل سربندی همان را بر سرش دارد پیداست بر انگشتر کرب و بلا درّی زهرا خریدار تو شد ازاین جهت حرّی یعنی گریز روضه حر می شود کوچه یعنی از آن نامردها پُر می شود کوچه"
"گزیده ای از مثنوی بلند جناب حر(ره) که توسط حاج علی انسانی سروده شده است ديد خود را در کنار نور و نار با خدا و با هوي در گير و دار گفت از چه زار و در وا مانده اي کاروان راهي و درجا مانده اي نيست اين در بسته راهت مي دهند دو جهان با يک نگاهت مي دهند غرقه خود را ديد و از بهر حيات دست و پا زد سوي کشتي نجات تائبم بگشا به رويم باب را دوست مي دارد خدا توّاب را اي سراپا آبرو خاکم به سر پيش زهرا آبرويم را مبر بعد از اين خشکيده بر لب خنده ام بسکه از طفلان تو شرمنده ام مهربان آلوده ام پاکم نما زير پاي زينبت خاکت نما ديد حر از پاي تا سر حُر شده سنگ جسته گوهر خود ، دُر شده رو به سويش کرد شاه عالمين گفت با حر اينچنين مولا حسين با سپاهت راه ، سد کردي به من نيستي بد گر چه بد کردي به من تو نبودي قلب پر غم داشتم در سپاهم حُر تو را کم داشتم ما پي امداد تو بر خواستيم گر تو پيوستي به ما ، ما خواستيم عذر کمتر جو که در اين بارگاه عفو مي گردد به دنبال گناه توبه را ما ياد آدم داده ايم ما برائت را به مريم داده ايم مُرده را ما خود مسيحا مي کنيم درد را عين مداوا مي کنيم نيستي در بين ما ديگر غريب دوست مي دارم تو را مثل حبيب سربلندي خصم دون پستت گرفت خاک پاي مادرم دستت گرفت گر چه صد جرم عظيم آورده اي غم مخور رو بر كريم آورده اي آب از سر چشمه ي تو گل نبود سركشي از نفس بود از دل نبود تو بدي كردي ولي بد نيستي خوب دادي امتحان رد نيستي گفت مس رفتم طلا بر گشته ام نه طلا بل کيميا برگشته ام از درش اکسير اعظم رفتم يک نگه کرد و دو عالم يافتم از ميان خيمه هاي بوتراب يک صدا مي آيد آنهم آب آب من نه باکم از هزاران لشکر است ترس من از اشک چشم اصغر است"
"متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – حسن خلج حسین برات یه دنیا غم آوردم گلام رو با خودم آوردم ببخش که هدیه کم آوردم حسین بخدا،امشب نیازبه روضه خون نداری،من فقط بهانه میخوام دستت بدم. حسین ستاره ی عرش برینم بشنو صدای آتشینم تو دست رد نزن به سینه ام حسین بارون رحمت من به خواهرت نزول کن داداش به جون مادر بچه هامو قبول کن بنا به بعضی از اقوال،دوتا عون و دوتا محمد کربلا بوده،یه عون و محمد برادرهای عبدالله جعفر بودند،سنین اونها بالای بیست سال بوده،بنا بر بعضی از اقوال عون و محمد آقازاده های بی بی زینب سلام الله علیها،سنشون کم بوده،زیر پانزده سال،بعضی روایات داره خانوم،اینها رو تو خیمه لباس نو به تنشون کرد،چشماشون رو سرمه کشید،به موهاشون شانه زد،به بدن هاشون عطر کشید،فرمود:حالا برید پهلو دایی تون،به دست و پاش بیوفتید،اجازه ی میدون بگیرید، مادر یادتون باشه،اگه دایی قبول نکرد،یادتون نره،دایی رو به چادر مادرم قسم بدید، حسین برات یه دنیا غم آوردم گلام رو با خودم آوردم ببخش که هدیه کم آوردم حسین ستاره ی عرش برینم بشنو صدای آتشینم تو دست رد نزن به سینه ام نقل اینه :خانوم زینب دستاشون رو گرفت: آوردشون جلوی خیمه آقا سید الشهداء فرمود: من تو نمیآم،شما برید از دایی تون اجازه بگیرید من اینجا وایستادم،خود زینب بیرون ایستاده،هی میگه خدایا،نکنه من سهمی نداشته باشم،بچه ها رفتند تو و برگشتند،بی بی زینب دید خرابند،چی شد مادر،سرشون رو انداختند پایین،گفتند:مادر دایی راضی نمیشه.راضی نمیشه!چطور؟دست بچه ها رو گرفت اومد تو خیمه ی ابی عبدالله،صدا زد،من و تو یه قرارایی با هم داشتیم،چه طور وقتی نوبت اکبر میشه،فوری میگی برو،وقتی نوبت قاسم میشه،ولو سخت راضی میشی،حالا که نوبت من شده،نه تو کار میاری،باشه حسین،نمی دونید چقدر حسین گریه کرد. نگاه به قدشون کن ببین مرد نبردند می خوان مثل خود من دور سرت بگردند اونیکه تو باید امشب با زینب بگی اینه،نشست کف خیمه: حسین غریب مادر،حسین غریب مادر….. حسین بذار فدای اکبرت شن غرق به خون برابرت شن تا افتخار خواهرت شن حسین بذار نمک بریزم رو زخم دلاتون حسین قول میدم این گل های زیبام اگه برن از جلو چشمام از خیمه ام بیرون نمیآم حسین همه ذکر و فکر زینب حسینه غصه نخور غریبی فدای نیم نگاهت من و دوتا جوونم اینجا میشیم سپاهت می خوام دو یاس پرپر میون گلزارت شن  بذار بلاگردون چشم علمدارت شن یه زینبی میگیم،یه زینبی میشنویم،مشهوره،محال ممکن بود،زینب بخواد نمازی بخونه،نمازهای واجب و غیر واجب،حتماً قبل نماز باید میومد،یه چند دقیقه ای حسین رو تماشا میکرد،خوب که سیر نگاه میکرد،حسین رو،بعد میرفت نماز میخوند،خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها،تازه خدا بهشون زینب رو داده،متوجه شدن ابی عبدالله از گهواره تا فاصله میگیره،زینب شروع میکنه گریه کردن،تا حسین بر میگرده،میخنده،تا حسین میره ضجه میزنه،ابی عبدالله که کنار گهواره زینب راه میره،اگه میره چپ چشم زینب،دنبالش میره،حسین میاد به راست چشم زینب دنبالش میگرده،بی بی زهرا آمد،خدمت پیغمبر اکرم،عرضه داشت بابا یا رسول الله عشق این دختر به داداشش حیرت انگیزه،عشق این خواهر به برادرش،شگفت آوره،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،فرمود:فاطمه جان این دخترت شریک حسینه،این دخترت کربلا میره،اون روزی که حسین کربلا میره با این خواهر،نه من هستم،نه تو هستی،نه باباش علی هست،نه برادش حسن،همه رو میکشن،این دختر و دستاشو به ریسمان ،روی شترهای برهنه سوار،پیغمبر و فاطمه نشستند برا حسین گریه کردند،ای حسین………صل الله علیک یا مولای یا مظلوم یا اباعبدالله"
متن روضه طفلان حضرت زینب متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – محمود کریمی عمریست پای داغ شما گریه می کنیم با داغ های کرببلا گریه می کنیم هر شب میان محفل تان حلقه می زنیم یا سینه می زنیم و یا گریه می کنیم یک شب نمی شود که در این بزم بنگری ما هم کنار صاحب عزا گریه می کنیم هرجا که ذکر نام شما هست،کربلاست فرقی نمی کند که کجا گریه می کنیم با عِطر یاس روضه ی تان گرم می شود با زخم های علقمه تا گریه می کنیم با گریه های مادرمان شیر خورده ایم تا گریه کرد دید که ما گریه می کنیم آمد محرم و دل ما زار زینب است آمد محرم و همه جا گریه می کنیم دو خط از حضرت زینب سلام الله علیها برات بخونم ملجاء اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است مدعی دیگر مزن بیهوده لاف عاشقی این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است عاشق بچه شو می فرسته،عاشق به بچه ها می گه اصرار کنید،دوتا بچه ها رو حاضر کرد،با یه بیچاره گی،با یه مکافاتی اجازه گرفتند،خون به دلشون شد،دایی راضی نیست،اینها برن،اومدن گفتند دایی،تو رو خدا،همه رفتند،ما دیگه زنده بمونیم فرقی برامون نمی کنه،اصلاً بگو ببینیم چرا بچه های دایی حسن رفتند؟چرا ما نرفتیم؟تو که بری ما به چه امیدی زنده بمونیم،معرفت رو ببین،جفتشون قهر کردن،راهشون رو گرفتند طرف خیمه،خانم زینب تو خیمه است،نیومده مبادا داداش خجالت بکشه اگه اجازه داد،نرسیده به خیمه،زینب دید صدا گریه داره میاد،مادر بین صد تا صدا ،صدا گریه ی بچه شو می شناسه،صدا شیپور و طبل میآد،حبل المبارز می کنن،سر و صدای دشمن ناله ی اهلبیت،یه وقت دید صدا آشنا داره می آد،هی داره نزدیکتر می شه صدا،همچین پر خیمه رو کنار زدند محکم،بچه است،قهر کرده،اومدن یه گوشه خیمه،نشستند شروع کردن خودشون رو زدن،مادر دو تا دست بیشتر نداره،این رو می گرفت اون خودش رو می زد،حالا به من بگید چی شده من مشکلتون رو حل کنم،با هق هق گفتند،اجازه نداد،گفت:بلند شدید،این دفعه خودم هم باشما میام،حسین تا حالا تو عمرم رو من رو زمین نگذاشته،اما چون جون شما در میونه امکان داره بگه نه،اگر گفت نه یه رمزی یادتون میدم،یه جمله ای گفت،راه انداخت بچه هارو،کفن پوش کرد،عمامه بست براشون ،جلو داره میاره قربونی هاشو،تا حسین دید زینب داره با این هیبت میاد،تو دل خودش گفت:دیگه نمی شه به زینب گفت نه،تصمیم خودش رو گرفته،دیگه بچه ها نگذاشتند مادر حرف بزنه،همون رمز و به کار بردند،خودشون رو انداختند رو پای دایی،گفتند دایی جان مادرت،حسین نشست بغلشون کرد،فقط می گفتند:جان مادرت،جان مادرت،برا ما بده برگردیم، جان مادرت بخدا بابامون راضیه،جان مادرت،آخر دیگه حسین طاقتش طاق شد،گفت:به جان مادرم می ذارم برید،فقط گریه نکنید،گریه شما جگرم رو آتیش زد،شمشیر حمایل کردن بچه های دختر شیر خدا،سر غلاف به زمین کشیده می شد،اومدن وسط میدان،اصل و نسب بکار نبردند،صدا زدند،امیری حسین و نعم الامیر دوباره در دل من خیمه عزا نزنید نمک به زخم من و زخم خیمه ها نزنید شکسته تر زمن پیر دیگر اینجا نیست مرا زمین زده است اکبرم شما نزنید برای آنکه نمیرد کنارتان زینب برای بردنتان جز مرا صدا نزنید میان این همه لشکر کنار این همه تیغ چگونه باز بگویم که دست و پا نزنید خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان فقط نه اینکه دو بی کس دو تشنه را نزنید اگر که در برابر چشمان مادری دل خون سر دو تازه جوان را به نیزه ها نزنید هرچی سر می دید گریه می کرد،اما سر دوتا بچه هاشو که دید،گفت:مادر فداتون بشه،روسفیدم کردید،یه بار عبدالله بن جعفر سئوال کرد،خانم جان من می دونم کارهای تو حکمتی داره،تو عالمه غیر معلمه ای،بگو ببینم می گن هر کسی رو زمین افتاد،تو رفتی کمکش،اما چرا بچه هام افتادن نرفتی،گفت:ترسیدم داداشم خجالت بکشه،آی اباالفضلی ها،من سراغ دارم یه جای دیگه هم زینب نرفت،هم دور بود،اگه از خیمه می آمد همه خیمه رو غارت می کردند،دید حسین داره می آد،یه دست به کمر،یه دست عنان ذوالجناح،همچین که فهمید عباس رو کشتند،گفت:داداش برگرد هر جور شده بیارش،گفت:آخه وصیت کرده منو خیمه نبر،گفت:اگه نری الان تکه پاره اش می کنن،اومد دید هرکی داره با نیزه و شمشیر می زنه،بدن و پاره پاره کردن،ای حسین..
"متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – محمد رضا طاهری تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست از درد غمت گریه ی بی چون و چرا هست حسین جان  این دشت زیارتکده ی منظر توست بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست  این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم حسین جان خواهرت بمیره،هل من ناصرت رو نشنوه  این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم تا دختر زهرا و اَبر مرد خدا هست هنوز عباس رو داری داداش،هنوز بچه های من غلام های تو هستند،حسین جان تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم معلوم شود زینب تو مرده و یا هست از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من در قافله ی نیزه سواران توجا هست  هنوز جا برا بچه های من هست،حسین،امشب شب روضه ای است که مادرهای شهدا هرکجانشتند،پای این روضه،ناله می زنند،بخدا مادر مگه می تونه داغی رو فراموش کنه،مادره با خون دل این بچه ها رو بزرگ کرده،دیدند زینب اومده تو خیمه،موهای بچه هاشو داره شونه می کنه،کفن تن بچه هاش کرد،عزیزای دلم،وقتشه آبروی مادرتون رو بخرید،دست پرورده های زینبند،گفتند:مادر نکنه دلت غصه دار باشه،ما برای همچین روزی تربیت شدیم،اما اگه ما خودمون بریم به دایی بگیم،قطعاً ردمون می کنه،تو بیا،دست مارو بگیر،مادر تو خیلی پهلو برادرت آبرو داری،بگو حسین،دو تا غلام حلقه به گوش برات آوردم،رفت پیش برادر هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟  تو ناز نفرما که بمیرند به پایت یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست  من کار به برگشت پسرهام ندارم خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست یه بزرگواری می گه هر کاری می کرد زینب تا شهادت برادر رو به تأخیر بیندازه،لذا حتی ظهر عاشورا که اومد،برادر زینب رو راضی کرد اومد سمت میدان،یه وقت دید داره صداش می آد،مهلاً مهلا،یابن الزهرا،داداش صبر کن،به این بهانه زینب می خواست شهادت ولی خدا،امام زمانشو به تأخیر بیندازه،رفتند بچه ها اجازه گرفتند برا میدان،ابی عبدالله داره نگاه می کنه،همه شاگردای دست عباسند،پروانه هاشون هم کار عباس رو می کنه تو میدون،عباس ایستاده،داره جنگشون رو می بینه،ماشاءالله می گه،لاحول ولا قوهالا بالله می گه،حسین داره دعاشون می کنه،دل تو دل ابی عبدالله نیست،آخه این خواهر کسی که میرفت میدون می اومد بدرقه،می ایستاد کنار دست حسین،یاریش می کرد،تو دل دشمن می زد،کنار بدن علی اکبر بعضی ها نوشتند،زینب پیاده از حسین زودتر رسید،اما اینجا هرچی حسین نگاه می کنه،خواهر تو خیمه مونده،یه وقت دیدند رنگ صورت ابی عبدالله تغییر کرد بچه ها رو زمین افتادند،هر دو دست گردن هم انداختند،برای بار آخر دایی مهربونشون رو صدا زدند،حسین اومد کنار بدنشون نشست،هرچی نگاه به خیمه می کنه،شاید زینب بیاد،ای وای،شایداین سئوال رو نکرد از بی بی،بعد از شهادت بچه ها،اما یه نفر بود وقتی خبر دار شد،انگار عقده ای تو سینه اش بود،گفت:باید از بی بی سئوال کنم،دیدند اومده تو مدینه،یک به یک میون محمل هارو می گرده،سئوال کرد آیا بی بی من رو ندیدید،عبدالله بن جعفره،همسر فداکار زینبه،خودش سفارش کرده،چشماش کم سو بود،ابی عبدالله نگذاشت باهاشون رهسپار کربلا بشه،مدینه به امر حسین مونده،اما شنیده زینب برا هرکدوم از شهدای بنی هاشم،اومده بالا سرشون،این عقده تو سینه اونه،آیا بچه های من لیاقت نداشتند این مادر از خیمه بیرون بیاد،اومد کنار محمل زینب ایستاد،گفت خانم زینب رو ندیدی؟یه وقت دیدند عمه ی سادات داره اشک می ریزه،فرمود عبدالله حق داری زینب رو نشناسی،زینب تو به این حال نبود،زینب تو اینقدر شکسته نبود،وقتی بی بی رو شناخت گفت بی بی جان،یه سئوالی اگر ازت نپرسم آروم نمی گیرم،چرا بالا سر بچه هامون نرفتی؟چرا گذاشتی بچه هام غریب جون بدن؟یه نگاه کرد به عبدالله فرمود: چه توقعی از من داشتی عبدالله، والله ترسیدم حسین نگاهش به من بیاُفته،از من خجالت بکشه،اما دادشم از برا من تلافی کرد عبدالله،وقتی رفتیم کربلا،اربعین رسیدیم کنار قبر حسین، گفتم:حسین ،حالا روز تلافی کردن توست،اگه می خوای زینب خجالت نکشه،سراغ رقیه رو از من نگیر حسین……"
متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – علی اصغر آرزومند سحر خیز مدینه کی میایی امیر بی قرینه کی میایی عزیزم فاطمه چشم انتظاره شفای زخم سینه کی میایی امیدم اینکه آقا با ظهورت دگر حل معمایی نمایی معمای فشار درب و دیوار معمای مزار مخفی یار یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عرش وفرش صحبت صحن و سرای توست حسین پیداست که لوای دوعالم لوای توست در مجلست کلیم شدن پخش میکنند این جلوه های موسوی در عزای توست درما تو جلوه میکنی وگریه میکنیم این یا حسین گفتن ما هم صدای توست در این دو ماه دین خدا رشد میکند اینها تمام از برکات عزای توست خونت که ریخت مالک هستی شدی حسین پس مکه وزمین نجف هم برای توست جوینده کمال به شهر تو میرسد بالاتر از بهشت خداکربلای توست کیا کربلا نرفتن؟از زینب امشب بگیرند وقتی نگاه کرد دید امام چهارم دستاش بسته است،پاهاش بسته است، اومده دم گودال داره با یه حالتی نگاه میکنه، دید جان امامش در خطره ،زینب دوید گفت تو را چه میشود عزیز برادر، فرمود: عمه جان اینا بدنهای خودشان را دفن کردند، بدن بابای غریبم رو ی خاک افتاده است، فرمود: جان برادر یه روز میاد اینقدر عاشقای ما کربلا میان ، آی بی بی زینب تو این جمع خیلی ها کربلا نرفتن… جوینده کمال به شهر تو میرسد بالاتر از بهشت خداکربلای توست با گریه میشود به فیوضات تو رسید پس روضه تو واسطه فیضهای توست صوت الحزین زینب تو شیعه پرور است سوز صداش باطن کرببلای توست شب زینب و بچه های زینب است ،بچهای زینب، قدوبالایی نداشتند، زره برتن نداشتند ،وقتی میخواست شمشیر و بر کمر ببندند دید شمشیر به زمین کشیده میشود،لذا دیدی این بسیجیها میخواستند تو جبهه بدوند اسلحه رو گردنشون میبستند یعنی حمایل میکردند، بند شمشیر را حمایل بستن، اومدن در خیمه دایی جان اجازه بده بریم میدان، فرمود: با مادرتان بیایید. صدای زینب بلند شد داداش من اینجام ، ابی عبدالله فرمود:زینب جان اینی که به اینها گفتم با تو بیاییند،میخواستم یه بار دیگه ببینمت،عجب خواهر و برادری، وقتی اومدن خواستگاریش، اومد عبدالله بن جعفر ابن ابی طالب، بی بی زینب عرض کرد، بابا عبدالله باباش که جعفر عموی من است مرد خوبی است، اما شرط دارم هرجا حسینم رفت منم برم ، من باید هرروز حسینم رو ببینم ، من بی حسین میمیرم،هر شب شیر به بچه هاش داد به عشق حسین،هر کی به عشق یه کسی شیر به بچه هاش بده بچه هاش شکل همون میشن،این بچه ها فقط بلدند بگن حسین، وقتی از مدینه اومد به عبدالله نگفت بچه ها رو بفرست ،وسط راه دیدند دو سوار میاد، عباس علیه السلام دید بچه های زینب هستند، دست و پای مادر را بوسیدند نامه عبدالله را تقدیم کردند ،عبدالله گفته: زینب جان بچه ها را ببر من که مریضم، اینا فدای حسین باشند،زینب خوشحال شد،نامه رو آورد، ام لیلا اکبررو فرستاده، ام البنین عباس رو،فقط زینب قربانی نداشت که اومدند، تا وارد میدان شدن، گفتند: امیری حسین و نعم الامیر ما بچه های زینبیم، عمر سعد صداش دراومد عجب خواهری است زینب،بعضی ها گفتند این دو تا بچه رو مثل قاسم کشتند یعنی له شدند،ابی عبدالله اومد بالای سر این بچه ها،سپاه دشمن گرگند،اگر حسین یکی رو ببره سر اون یکی رو میبریدند ،ابی عبدالله هردو را بغل گرفت،خون از سر و روشون میریزه،بدنشون جای جای نیزه است، زینب نیومد بیرون از خیمه،فرمود:من ترسیدم حسینم خجالت بکشه، ام سلمه میگه بعد ازدواج زینب، رفتم در خانه زینب دیدم گریه میکنه،گفتم زینب چی شده؟ فرمود: سه روزه حسینم رو ندیدم، رفتم در خونه حسین دیدم حسینم دارد گریه میکنه ،گفتم بیایید پیش زینب،زینب داره گریه میکنه، اومد آقا دیدند زینب خواب است آفتاب روی صورت خواهر، ایستادند مقابل آفتاب بیدار شد،زبان حال اینه عرض کرد داداش یه روز تلافی میکنم، اومد تو گودال، طوری نشست سایه روی بدن داداش افتاد، حسین
"متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – محمودکریمی آن شبی که کاروان رفت از حرم شهر خالی شد ز مولای کرم از مدینه رفت شاه عالمین سیّد و مولای مظلوم ما حسین زینب کبری میان محملش داشت غوغای دو عالم در دلش نغمه ای بر گوش سان له رسید ایها الارباب، عبدلله رسید همرهش دارد دو در ناب را هر دو خواهر زاده ی ارباب را این دو تا بچه دو جا جاموندن، همچین که حسین از مدینه رفت پدرشون دید تا اومدن تو خونه اینا قهر کردن، گفتن: مادر رفت، دایی رفت، قاسم رفت، اکبر رفت، شیر خواره رفت ما موندیم؛ اینقدر گریه کردن باباشون گفت: بلند شید بریم، سوار مرکبشون کرد به تاخت اومدن خاک بلند شد تو مسیر، گفتن یکی داره میاد، یه نفر گفت عبدالله بن جعفر داره میاد با دو تا آقا زاده اش، حضرت زینب یه لبخندی زد گفت: باریک الله عبدالله، آفرین، یه باز اینجا جا موندن یه بار هم تو خیمه دوباره گفتن: مادر قاسم رفت، اکبر رفت ما موندیم، همرهش دارد دو در ناب را هر دو خواهر زاده ی ارباب را گفت با مولا که جانانم تویی مور درگاهم، سلیمانم تویی گرچه پایم عذر بر جا ماندن است سهم قربانی زینب، با من است در جوابش گفت بانوی حرم اجر قربانی تو با مادرم هر که قربانی خود همراه دارد دخت حیدر در بساطش آه دارد ای که از اطفال خود دل کنده ای هدیه دادی، سربلندم کرده ای یک شب عبدلله در دل باز کرد بانویش را درد دل آغاز کرد که ای فدای خاک پایت ما سوا دختر میراث دار مرتضی شک ندارم اینکه هر کار شما حکمتی دارد به دور از فهم ما در دلم ماندست تنها یک سوال روز عاشورا در آن جنگ و جدال هر شهید افتاد بر روی زمین خود رسیدی در برش، با شاه دین من شنیدم زیر تیغ و نیزه ها بر زمین ماندند فرزندان ما چون حسین آورد اطفال مرا پس چرا ماندی در بین خیمه ها گفت ماندم در میان خیمه ها تا نبیند یار چشمان مرا چون حسینم شرم گین از خواهر است گفتم از این غم بمیرم بهتر است از صبح که اذن جهاد داده شد هزارتا فکر تو سر زینب بود، هزار نوع دل شوره داشت بی بی، یکی از دل شوره هاش این بود نکنه نوبت بچه های من بشه اجاز نده، پسر بزرگ کردم برا چی، این دو تا بچه که می خواستن برن، اول دو تایشون تو خیمه لباس تنشون کرد، روی لباس شون یه چیزی مثل زره انداخت، شمشیر براشون تهیه کرد، حمایل کرد براشون، سرهای کوچک تو خود نمی رفت، زیر خود براشون عمامه بست خود محکم بشه بند کفشاشون سفت کرد اول هم مو هاشون شونه کرد، گفت: خواستین برین جلو دایی سرتون پایین ولی سینه ستبر، حسین نگاه کرد دید از خیمه زینب دو تا ماه پاره اومدن بیرون، زینب داره می بینه از لای خیمه، هی می بینه این بچه ها گردن کج کردن، هی اینار بغل کرد گفت: نه، معلوم بود حسین اجازه نمی ده، راهیشون کرد رسیدن تو خیمه گفتن: نمیزاره بریم یه کاری بکن؛ زینب اومد جلو حسین گفت: داداش این رسمه بچه رباب قرار بره، علی اکبر رفت، من این دو تا بچه ام دق می کنن، دید حسین گریه می کنه، گفت: داداش صدا مثل این فدا اکبرت، صدتا مثل این فدا اصغرت، اما جان مادر رو زمین نزار داداش، حسین گفت: برو بگو بیان ای سلیمان نگاه کن به مور هدیه آورده ام به مقدم تو من هم امروز با همین دو پسر سهم دارم در این محرم تو رد احسان مکن خدای کرم اذن میدان بده به طفلانم بس بُوَد داغ اکبرت به دلم بیش از این جان من، مرنجانم گر بمانند این دو بین حرم جان به لب میشوند از غیرت گر ببیند خیمه ی خورشید شود آماج آتش و غارت حتم دارم که هر دو می میرند گر ببیند دست بسته ی من جای سیلی به روی طفل تو و سیل خون از سر شکسته ی من  هر کی می رفت تو میدون زینب می ایستاد جلوی خیمه نگاه می کرد، آماده بود یه جایی که می شد کمک حسین کنه، بره کنار بدن کمک کنه بدن بیارن، اما اینجا تا زیر قرآن بچه ها رد شدن، اما تا بچه هاش رفتن، عمه سادات رفت توی خیمه نشست، تا صدای هلهله بلند شد فهمید کار تموم شده هی گفتن: زینب بلند شو بچه ها تو دارن میارن، گفت: رهمام کنید، ای حسین"
************************ متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – مهدی سلحشور بیا و درد هجران مُحبان را مُداوا کن نگاهی از کرم بر چشمهای بسته ی ما کن تمام آفرینش بی تو باشد جسم بی جانی بیا بایک نگه بر خلق اعجاز مسیحا کن بیا از غربت جدت بگو با مردم عالم بیا و چشم مارا از سرشک سرخ دریا کن ان شاءالله ببینم اون صبح جمعه ای رو که میاد، تکیه به دیوار کعبه میزنه، فریاد میزنه یا اهل العالم انا بقیه الله، یا اهل العالم انا ابن قتل العطشانا، من پسر اون آقایی هستم که با لب تشنه بین دو نحر آب….. بیا از غربت جدت بگو با مردم عالم بیا و چشم مارا از سرشک سرخ دریا کن بیا دست یداللهی برون از آستین آور طناب خصم را از دست عمه ات وا کن کنار علقمه با مادر مظلومه ات زهرا دو چشم خویش را دریا به یاد چشم سقا کن بیا با اشک کن همچون عموی خویش سقایی بریز از دیده خون گریه بر اولاد زهرا کن میگه دیدم یه جمعیتی دارن میر به سمت کربلا، سید نورانی با صفایی جلودار ای قافله است، آقای با عظمتی هم با فاصله یه قدم عقب تر از ایشون دارن حرکت می کنند، در عالم رو یا سوال کردم این سید بزرگوار کیه؟ ندا رسید پیغمبر اکرم، اون آقایی که پشت سرشون میان کیه؟ ندا رسید امیرالمومنین، یه وقت نگاه کردم دیدم هودجی از آسمان به زمین آمد دوتا خان داخل این هودج نشستن یکی جونتره اما تکیده تر، یکی سن دار تر، گفتم: این دو تا خانوم کین؟ گفت: اون سن دار تره خدیجه است، اونی که جونه به پیری میزنه فاطمه است، یه آقا زاده ای هم دست مادر گرفته راه می برد، گفتم این آقازاده کیه؟ گفت: امام حسن مجتبی است، گفتم: کجا دارن میرن؟ گفت: شب زیارتی حسینه همه دارن میرن کربلا؛ دیدم این خانم از این هودج دستشون بیرون آوردن، دستشون نمی بینم اما بعضی میرن نزدی بی بی یه برگ سبزی به دستشون میده، نگاه کردم دیدم نوشته، ” امان من النار لزوار الحسین”… وقتی از مدینه ای کاروان اومد بیرون، خیلی این قافله با ترس با دلهره از شهر اومد بیرون، نیمه شب ابی عبدالله عباس رو علی اکبر رو جونترها و بزرگترها رو مامو کرد گفت خیلی آروم با آرامش بچه ها و مخدرات را بیدار کنین، و اومدن تو اون خواب قشنگی که رقیه داشت و سکینه داشت دونه دونه این بچه ها رو بیدار می کردن، همه بلند شدن و سوار مرکب ها شدن، تا چند قدمی از شهر اومدن بیرون ابی عبدالله برگشت یه نگاهی، به در دیوار مدینه کرد، گفت: مدینه خداحافظ، بچه های زینب اون لحظه نبودن تو شهر با عبدالله از شهر بیرون رفته بودن، قافله که اومد بیرون دو سه منزل که از شهر فاصله گرفت، عبدالله این دو تا بچه ها رو رسوند به قافله، تا اون لحظه ای که این بچه ها برسن به قافله، حضرت زینب هی بر می گشت ته قافله رو نگاه می کرد، خدایا عبدالله چرا بچه ها رو نیاورد، کی میرسن، نگرانی بی بی زینب اینه که من نباید شرمنده بشم از محضر پدرم، مادرم، برادرم، ام البنین چهارتا پسراش فرستاده بیاد کربلا، وقتی دید عبدالله دو تا بچه ها رو آورد، اینقدر خوشحال شد بی بی زینب، خدا رو شکر کرد، وقتی که بچه ها میخواستن برن به میدان، چندین با این بچه ها رفتن محضر ابی عبدالله اما آقا اذن میدان نداد، حضرت زینب اومد دید بچه ها جفتشون پشت خیمه نشستن و دارن گریه میکنن بی بی فرمود: چیه عزیزان دلم چرا گریه میکنید، عرضه داشتن: مادر، دیشب یادته تو خیمه وقتی تاریک شد، وقتی که قاسم بن الحسن سوال کرد که، عمو جان من فردا در کربلا به شهادت میرسم، یادته دایی چی جواب قاسم داد، حضرت زینب یه نگاهی کرد، فرمود: چی میخواید بگید، عرضه داشتن تو اون لحظات ما هیچوقت یادمون میره که دایمون شروع کرد گریه کردن و فرمود نه تنها تو قاسمم علی اصغرمم اینا میکشن، یادته، حضرت زینب فرمود: بله عزیان دلم، پس چرا ما رفتیم اذن بگیرم به ما اجازه نداد، چندین با رفتیم،گفت: من یه چیزی میگم اگه این حرف بگید رد خور نداره، گفت: برید پیش دایتون، سرتون کج کنید، اگه دیدید اجازه نمیده بگید دایی جان تو رو به جون مادرت، اگه جان مادرش قسم بخورید دیگه دست رد به سینتون نمیزنه، رفتن اذن گرفتن برگشتن اومدن تو خیمه، بی بی زینب خودش بچه ها رو برا میدان رفتن آماده کرد، سرمه به چشمشون کشید، شمشیرشو حمایل کرد، با بچه وداع کرد، گفت: اگه میخواین وداع کنید همین جا وداع کنید از خیمه رفتید بیرون دیگه بر نگردید، نکنه جلو چشم حسین بیاید با من وداع کنید… چه وداعی چقدر جانسوز است کربلا کرب والبکاء شده است مادری پشت پرده ی خیمه دست بر دامن دعا شده است گریه های حرم سؤالی شد راستی بانوی قبیله کجاست شیر مردان زینب کبری