🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_سوم
🔹حضرت یعقوب علیه السّلام و اختلاف دو برادر! 🔹
اسحاق علیه السّلام از جدایی و تیرگی روابط این دو برادر در غم و اندوه فرورفت و از ناراحتی و کدورت بین دو فرزندش محزون شد و گفت: ای نور دیده من (یعقوب) همان طور که می بینی موهای سرم سفید شده، پیشانی من چروکیده و کمرم خمیده است. من پیرمردی فرتوت و شکسته ام، نیروی من فروکاسته و روزگار در حال وداع با من است. بزودی مرگ گریبان مرا می گیرد و رابطه مرا با زندگی قطع می کند.
من می ترسم پس از مرگ من، برادرت به مخالفت علنی با تو بپردازد و با غضب و حیله گری زمام تو را در اختیار خویش بگیرد، زیرا او به اقتدار بستگان و قدرت بدنی خویش دلگرم و به حمایت اقوام همسران و بستگانش پشت گرم است.
چاره کار تو این است که به سوی سرزمین فدام آرام در خاک عراق رهسپار گردی و نزد دایی خود لابان بن بتوئیل بروی و یکی از دختران او را به همسری برگزینی و بدین طریق از عزت و شرف و حمایت و دلگرمی او برخوردار شوی! سپس با آسودگی خیال به شهر خود بازگردی! من امیدوارم زندگی تو شیرین تر از برادرت گردد و فرزندانی بهتر از نسل و اولاد او به تو عنایت شود. خدا تو را با دیده حمایت بنگرد و با عنایت خود تو را حفظ نماید
#حضرت_یعقوب_علیه_السّلام_و_اختلاف_دو_برادر!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_چهارم
🔹آرزوهای فراوان در پهنه بیابان«۱» 🔹
سخنان اسحاق برای قلب یعقوب جوان، مطلوبتر از آب گوارا برای کام تشنه بود، زیرا یعقوب در گفتار پدر، خیال خود را آسوده و آرزوهای خویش را برآورده می دید. گفتار اسحاق علیه السّلام روح یعقوب را به سرزمین خویشان و شهر نیاکان و پدرانش کشاند، و بزودی یعقوب با اشک گرم با پدر و مادر خویش وداع کرد و پدر و مادر پیر او با دعای خیر فرزند شایسته خود را بدرقه کردند.
یعقوب راه صحرا را پیش گرفت، روز و شب در حرکت بود تا هرچه زودتر به سر منزل مقصود برسد، گاهی بر فراز تپه ها و بلندیها برآمد و گاهی به اعماق دره ها سرازیر می شد و در همه حال ملاقات با دایی و خانه آرزوهایش، در مقابل چشمش مجسم بود. سخنان پدر در گوش او طنین می انداخت و لطف و عنایت خدا او را محافظت می نمود.
هر زمان رنج سفر او را خسته می کرد و دوری راه او را به سختی می انداخت و زمین گیرش می ساخت، آرزویی که به امیدش شروع به حرکت کرده بود و هدفی که در انتظار وصولش بسر می برد، به خاطر می آورد و اندوه خود را تخفیف می داد و ادامه راه برایش آسان و هموار می گشت.
#آرزوهای_فراوان_در_پهنه_بیابان!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_پنجم
🔹آرزوهای فراوان در پهنه بیابان«۲» 🔹
یک روز با طلوع خورشید، بادهای سوزانی وزیدن گرفت، به حدی که رمل های داغ بیابان را به حرکت درآورده بود و خورشید نیز با آتشبار سرخ خود، زمین را هدف قرار می داد، لذا ادامه سفر برای یعقوب ممکن نبود. راه او طولانی بود و هنوز فاصله زیادی با مقصد خویش داشت. یعقوب به مسیر خود نظر می افکند و تا آنجا که چشم کار می کرد در جلوی خود بیابانی گسترده می دید. در مقابل او تپه هایی از رمل وجود داشت که راه عبوری بر آن آشکار نبود. در همین موقع بود که خستگی بر او چیره شد و ناراحتی و سختی او را به تنگ آورد. یعقوب، علیه السّلام ساعتی مردد و متحیر بود که آیا به این سفر ادامه دهد و یا به خاطر مشکلات و مصائب موجود از آن صرف نظر کند؟ آیا به راهپیمایی خود ادامه دهد و مشکلات راه را تحمل کند و امید به آینده روشن را در خود تقویت کند تا قدرتش فزونی یابد و یا بقای جان و توان خود را به این سفر سخت و طولانی مقدم دارد و از سود این سفر بگذرد و نزد پدر و مادر خود بازگردد.
#آرزوهای_فراوان_در_پهنه_بیابان!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_ششم
🔹آرزوهای فراوان در پهنه بیابان«۳» 🔹
در همین زمان که یعقوب علیه السّلام گرفتار آشوب فکری شده بود و در حیرانی به سر می برد، تخته سنگ بزرگی که سایه ای در کنار داشت نظر او را جلب کرد. یعقوب به سوی آن سنگ بزرگ رفت تا در کنار آن بنشیند و خستگی خویش را برطرف سازد، تجدید نیرو کند و از گرمای بدن بکاهد. هنوز یعقوب به سنگ تکیه نداده بود که خواب او را فراگرفت و بزودی به خواب عمیقی فرورفت. یعقوب در خواب، رؤیایی بسیار خوشایند دید. این خواب شیرین اعماق قلب او را روشن و تشنج افکار او را برطرف کرد و پرنده آمالش را در بوستان اندیشه به نغمه سرایی واداشت. او در خواب دید بزودی از زندگی سعادتمندی برخوردار می گردد، خداوند سرزمینی وسیع و نسلی پاکیزه و با برکت به او عنایت می کند و به آنان کتاب و وحی تعلیم می نماید.
یعقوب علیه السّلام با دلی خرسند و فکری روشن، و روحی رها از تردید، از خواب بر خواست، روزنه های امید در مقابل چشمش باز شد و بوی وصال یار به مشامش رسید، زیرا پیش بینی پدر پیرش تأیید می شد و وصول آرزوهای او را خبر می داد، لذا یعقوب همانند تیری که از کمان می جهد با تصمیم جدی راه خود را پیش گرفت و با شتاب به پیش رفت.
#آرزوهای_فراوان_در_پهنه_بیابان!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_هفتم
🔹شهر آرزوهای یعقوب«۱» 🔹
یعقوب باگذشت ایام، بیابان ها را پشت سر گذاشت و ناگهان از دور، نمای شهری را دید. این دورنما، رشته آرزوی یعقوب را پیوسته و او را امیدوار ساخت که این سیاهی نمودار شهر دلدار و مرکز لابان پیر باشد. از این رو یعقوب با نیروی شوق و قرب وصل به سوی آن شتافت و بزودی دریافت که تصور او اشتباه نبوده و امید او ناامید نگشته و شهر همان دیار مقصود و محبوب است.
اکنون گام های یعقوب علیه السّلام استوار و اضطراب و نگرانی او برطرف می گردد، و در روح خود احساس آرامش می نماید. آری این گله های گوسفندان است که به چرا مشغولند و دسته های پرندگان که در پروازند، پیش درآمد درختان است و اینها دامدارانند که به آوازخوانی مشغولند و این گروه اطفالند که فریاد می زنند و بازی می کنند.
(ادامه دارد...)
#شهر_آرزوهای_یعقوب!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_هشتم
🔹شهر آرزوهای یعقوب«۲» 🔹
یعقوب علیه السّلام مسیری طولانی و بیابانی سوزان را پشت سر گذاشته و اکنون در سرزمین ابراهیم است. همان سرزمینی که رسالت ابراهیم را مژده داد و خورشید شریعت وی از آن طلوع گردید. یعقوب به شهر دایی خود وارد شده است، به سرزمینی که آرزوی آن را داشت، رسیده است. این همان شهری است که به امید آن بیابانها را در نوردیده، پس باید بپاس عنایت خدا و اعتراف به توفیق و هدایت خویش سجده شکر بجا آورد. یعقوب غریب، وارد شهر شد و با رویی گشاده و لحنی ملایم از رهگذران پرسید: آیا کسی هست که لابان فرزند بتوئیل را بشناسد؟ گفتند: آیا کسی هست که لابان برادرزن اسحاق پیغمبر را نشناسد. او بزرگ خاندان خویش و زعیم ایشان است، لابان صاحب این گله های گوسفند است که در این ریگزارها چون سیل روانند.
(ادامه دارد...)
#شهر_آرزوهای_یعقوب!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنی
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_نهم
🔹شهر آرزوهای یعقوب«۳» 🔹
یعقوب علیه السّلام گفت: آیا کسی هست که مرا به خانه او راهنمایی کند؟ مردم گفتند: این دختر وی راحیل است که از عقب گوسفندان به این سمت می آید. یعقوب به پشت سر گوسفندان نظر افکند و دوشیزه ای خوش سیما و با هیکلی موزون را دید. قلب یعقوب از دیدن راحیل به شدت تپید و لکنت در زبان خود احساس کرد، ولی با نیروی اراده پراکندگی روح خود را برطرف ساخت و حلم و عقل خویش را فراهم گرداند و آهسته به سوی آن دختر گام برداشت و گفت: بین من و تو خویشاوندی نزدیک و ارتباطی محکم است، زیرا من از همان درختی هستم که بر تو سایه افکنده و از همان چشمه ای هستم که تو از آن جاری گشته ای! من یعقوب پسر اسحاق پیغمبرم و مادرم رفقه دختر جد تو بتوئیل است. من از سرزمین کنعان آمده ام بیابان سوزان و صحرای تفتیده را با مشقت فراوان پیموده ام. تمام مشکلات را تحمل کرده ام تا برای امر مهمی بالابان دیدار کنم.
(ادامه دارد...)
#شهر_آرزوهای_یعقوب!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنی
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_دهم
🔹شهر آرزوهای یعقوب«۴» 🔹
راحیل با اشتیاق سخنان شیرین او را شنید و همراه او روانه منزل شد. یعقوب علیه السّلام در بین راه در قلب خود اضطراب شدیدی احساس کرد، گویا پرنده ای از قلبش به پرواز درآمده است. آیا این حالت فوق العاده بخاطر دیدن دوشیزه ای است که آرزو و امید او و نویدی است که پدرش به او داده و تعبیر خوابی است که در صحرا دیده است؟ و یا طپش قلب او بخاطر این است که در غربت قصد انجام امر مهمی را دارد و از عواقب آن مضطرب است؟
شاید هر دو عامل یعنی تحقق آرزو، نوید پدر و تعبیر خواب خویش و اضطراب از شروع کاری مهم در ایجاد هیجان روحی او شریک و مؤثر باشند ولی او هیچگاه خود را فراموش نکرد و در هر حال زمام روح و تمالک نفس خویش را در دست داشت و اعصاب خود را کنترل می کرد. یعقوب علیه السّلام با گامهای آهسته و روحی مطمئن به حضور لابان درآمد. لابان به محض مشاهده یعقوب، دست در آغوش او انداخت و مدتی آنها در آغوش یکدیگر اشک شوق ریختند و پس از این ملاقات، او یعقوب را در نهایت مهر و محبت و عزت، جایگاهی بلند و مقامی رفیع بخشید.
#شهر_آرزوهای_یعقوب!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_یازدهم
🔹ازدواج یعقوب علیه السّلام«۱» 🔹
یعقوب علیه السّلام سفارش پدر را به دایی خویش رساند و آرزوی دامادی خود را به او اطلاع داد و گفت: راحیل را دیده ام، او در قلب من جایی برای خود باز کرده است.
امید من این است که با او ازدواج کنم و رابطه شایسته خویشاوندی خود را با لابان احیاء کنم.
لابان به یعقوب گفت: به دیده منت درخواست تو را انجام می دهم و برای تحقق آرزوهای تو تلاش می کنم، اما شرط ازدواج با دختر من این است که هفت سال برای من چوپانی کنی، تا این مدت مهر دختر من باشد، تو در طول این هفت سال تحت حمایت من بسر می بری و از مهر و محبت من برخورداری.
یعقوب علیه السّلام شرط چوپانی را پذیرفت و به گوسفندچرانی مشغول شد و گذشت ایام، آرزوهای شیرین او را پرورش می داد و نور امید همواره دل او را روشن و منور می ساخت.
راحیل کوچکترین دختر لابان بود و لیا از جهت سن بزرگتر از خواهر خود راحیل بود ولی از جهت زیبایی اندام و سیمای نیکو شاید بعد از خواهرش قرار می گرفت.
(ادامه دارد...)
#ازدواج_یعقوب علیه السلام!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_دوازدهم
🔹ازدواج یعقوب علیه السّلام«۲» 🔹
لابان قصد نداشت و معمول هم نبود که دختر کوچکتر را قبل از دختر بزرگتر شوهر دهند، ولی با مشاهده دلباختگی و شیفتگی یعقوب نتوانست جواب رد به او بدهد، لذا برای حل این مشکل تصمیم گرفت که هر دو خواهر را به یعقوب جوان بدهد. زیرا یعقوب شایسته این لطف بود و در دین یعقوب و عقاید ایشان، مانعی برای این گونه ازدواج وجود نداشت.
آنگاه که مدت کارگری یعقوب (هفت سال) به پایان رسید و زمان ازدواج او فرا رسید، تصمیم گرفت به زندگی خود سروسامانی بدهد لذا از لابان خواست که به وعده خود وفا کند و شرط خود را انجام دهد.
لابان به یعقوب گفت: فرزند عزیزم، عواطف پدری و آیین این شهر اجازه نمی دهد که دختر کوچک قبل از دختر بزرگ ازدواج کند. این لیا دختر بزرگم را اگر چه از لحاظ جمال و زیبایی به پای راحیل نمی رسد، اما از جهت عقل و هوش همانند او است. در مقابل کاری که انجام داده ای او را اختیار کن و مطمئن باش که او همسر شایسته ای خواهد بود و اگر راحیل را هم می خواهی باید هفت سال دیگر چوپانی کنی و مهر دیگری بپردازی تا از راحیل عزیز و زیبا نیز کامروا شوی.
(ادامه دارد...)
#ازدواج_یعقوب علیه السلام!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_سیزدهم
🔹ازدواج یعقوب علیه السّلام«3» 🔹
یعقوب علیه السّلام که پیغمبر شایسته خدا بود، نتوانست خواهش دایی خود را رد کند و لطف و احسان او را فراموش کند، زیرا لابان بود که قدوم یعقوب را گرامی داشت و او را در احسان و انعام خود غرق ساخت و برای دامادی خویش برگزید، لذا شرط لابان را پذیرفت و ابتدا با لیا ازدواج کرد و به کار خود مشغول شد تا هفت سال دیگر به پایان رسید و سپس با راحیل نیز ازدواج نمود.
لابان به هریک از دختران خویش کنیزی داد که مشغول خدمت دختران خود و حفظ زندگی آنان گردند ولی این دو خواهر کنیزان خویش را از روی مهربانی و جلب عواطف یعقوب به او بخشیدند. خدا از لیا و راحیل و آن دو کنیز، دوازده پسر به یعقوب عطا نمود که اسباط بنی اسرائیل نامیده شدند.
#ازدواج_یعقوب علیه السلام!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_صالح علیه السلام #قسمت_اول
🔹حضرت صالح علیه السلام🔹
حضرت صالح(ع)، از فرزندان سام بن نوح و پیامبر قوم ثمود بود. او سومین پیغمبر عربی است که در سوره های مختلف قرآن از او یاد شده، اما در تورات، نامی از او به میان نیامده است. گفته اند حضرت صالح(ع) ۲۸۰ سال عمر کرد و مدفن او در قبرستان وادی السلام در نجف است. بنابر نقل منابع تاریخی، حضرت صالح(ع) در حدود ۱۶ سالگی به پیامبری مبعوث شد و تا سن ۱۲۰ سالگی قومش را به توحید دعوت کرد؛ اما آنها به دعوت او توجهی نداشتند و ناقه او را کشتند.
#حضرت_صالح علیه السلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_صالح علیه السلام #قسمت_دوم
🔹ناسپاسی قوم ثمود و تکرار تاریخ «۱»🔹
قوم عاد به سبب گناهان خود، منقرض شدند و خدا سرزمین و املاک شان را به قوم ثمود ارزانی داشت.
قوم ثمود در سرزمین عاد جانشین ایشان شدند و این سرزمین را بیش از پیشینیان آباد ساختند. قنات ها حفر کردند، باغ و بستان هایی بوجود آوردند، کاخ هایی محکم و باشکوه بنا نمودند و در میان کوهها خانه هایی از سنگ تراشیدند، تا از حوادث روزگار و مصایب آن در امان باشند.
قوم ثمود نیز مانند قوم عاد در خوشگذرانی و وسعت ناز و نعمت بسر می بردند ولی شکر خدا را به جا نمی آوردند و فضل او را سپاسگزار نبودند، بلکه به ستمگری و عصیان خود افزودند، روز به روز از حق فاصله می گرفتند و به کبر و غرور خویش می افزودند. ایشان نیز پرستش خدای یکتا را کنار گذاشته به عبادت بت ها پرداختند.
برای خدا شریک ساختند و از دستورات او سرپیچی کردند، با این تصور که در این نعمت فراوان جاویدان خواهند بود، و این خوشگذرانی ابدی است.
خدا صالح علیه السّلام را که از جهت نسب بر همه آنان برتر و از جهت حلم بهتر و از جهت عقل برگزیده تر از ایشان بود، بر آنان مبعوث کرد.
صالح ع قوم خود را به توحید و به عبادت خدای یکتا دعوت کرد و در جهت ارشاد آنان چنین خاطر نشان کرد:
خدای یکتا شما را از خاک خلق کرده و بوسیله شما زمین را آباد ساخته است و شما را روی زمین جای داده و نماینده خویش ساخته است و آشکار و نهان نعمتهای خود را بر شما جاری کرده است.
سپس آنان را دعوت کرد که بت پرستی را کنار بگذارند و خدای یکتا را ستایش کنند، زیرا بت مالک نفع و ضرری نیست و شما در هر چیز محتاج به خدای یکتا هستید.
صالح علیه السّلام ارتباط خویشاوندی و قرابت خود را با آنان، خاطرنشان کرد و گفت:
شما، قوم و فرزندان قبیله من هستید و من خیر و مصلحت شما را می خواهم و نیت سوئی در دل ندارم، سپس صالح از آنان خواست از خدا طلب آمرزش کنند و از گناهانی که مرتکب شده اند توبه کنند، زیرا خدا به آن کس که او را بخواند نزدیک است و درخواست سائلین را پاسخ میدهد و هرکس به سوی او بازگردد اجابتش می کند و توبه او را می پذیرد.
#ناسپاسی_قوم_ثمود_و_تکرار_تاریخ
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_صالح علیه السلام #قسمت_سوم
🔹ناسپاسی قوم ثمود و تکرار تاریخ «۲»🔹
صالح علیه السّلام سخنان خود را به صراحت بیان کرد ولی گوش قوم بر این بیانات بسته بود و دلهای آنان در پرده و حجاب نخوت قرار گرفته بود و چشمهایشان در رؤیت آیات خدا ناتوان شده بود، لذا رسالت صالح را منکر شدند، دعوت او را به باد تمسخر گرفتند و رسالت او را از حق به دور و بعید شمردند.
سپس او را سرزنش کردند و گفتند:
صالحی که از عقل سرشار و رأیی صائب برخوردار است غیر ممکن است که این دعوت و کلمات نوظهور از او صادر شده باشد!
مخالفین صالح او را مخاطب قرار داده گفتند:
ای صالح ما پیش از این تو را روشنفکر و صاحب نظر میدانستیم، آثار خیر از سیمای تو هویدا و علائم رشد اجتماعی و فکری در تو نمودار بود. ما تو را برای مقابله با حوادث احتمالی روز مبادا ذخیره می دانستیم تا ظلمت این حوادث با نور عقل تو روشن و مشکلات ما با رأی صحیح تو مرتفع شود.
ولی افسوس که اکنون به هذیان گویی افتاده ای و حرفهای بیهوده می زنی!
این چه کاری است که ما را به آن می خوانی؟ راستی آیا ما را از عبادت خدایان پدران خود منع می کنی و انتظار داری عقایدی را که با آن بزرگ شده ایم و در تمسک به آن بار آمده ایم کنار بگذاریم.
خلاصه ما در گفتار و دعوت تو تردید داریم و به تو اطمینان نداریم. ما خدایان پدران خویش را بخاطر تو رها نمی کنیم و هرگز متمایل به هوس و کج روی تو نمی شویم.
صالح قوم را از مخالفت با خویش برحذر داشت و رسالت خود را در میان آنان آشکار ساخت، نعمتهایی را که خدا برای آنان جاری ساخته به خاطرشان آورد و سپس آنان را از عذاب و غضب خدا بیم داد و برای رفع هرگونه شبهه به ایشان گفت:
من در دعوت خود نفعی برای خود در نظر نگرفته ام و انتظار سودی ندارم، عاشق ریاست بر شما نیستم، مزدی برای رسالت خود از شما نمی خواهم و پاداش پند و اندرز خود را مطالبه نمی کنم. مزد من به عهده پروردگار جهانیان است.
#ناسپاسی_قوم_ثمود_و_تکرار_تاریخ
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee•
┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_صالح علیه السلام #قسمت_چهارم
🔹وحشت مخالفین🔹
گروهی از مردم خردمند و بی غرض قوم صالح به او ایمان آوردند، اما طبقات توانگر و آنان که راه خودخواهی را پیش گرفته بودند، بر مخالفت خود اصرار ورزیدند و به خودسری و عناد خویش افزودند. در عبادت بتهای خود پافشاری کردند و به صالح گفتند: عقل تو معیوب گشته و توازن عمل را از دست داده ای، ما شک نداریم که تو جن زده شده ای و یا کسی تو را جادو کرده و باین روز انداخته است که، مطالبی بیهوده و از موضوعاتی سخن می گویی که خود هنوز آن را درک نکرده ای.
تو انسانی فراتر از ما نیستی. تو از نظر نسب بر ما برتری نداری! از نظر موقعیت اجتماعی بهتر از ما نیستی و از حیث ثروت و مقام نیز بر ما تقدم نداری. در میان ما افرادی هستند که برای نبوت شایسته تر و برای رسالت سزاوارتر از تو باشند.
ای صالح؛ اگر تو دست به این کار زده ای و ادعای رسالت می کنی و این روش را پیش گرفته ای فقط یک هدف داری و آن جاه طلبی و حب ریاست بر قوم خود می باشد.
مخالفین تصمیم گرفتند صالح را از تبلیغ دین خود و انجام رسالت خویش منصرف سازند و به صالح وانمود کردند که اگر ما از او پیروی کنیم از راه راست منحرف می شویم.
صالح که از نقشه آنان آگاه بود از تهمت آنان نهراسید و به سخنان گمراه کننده آنان گوش نداد و در جواب آنان گفت:
ای مردم، من که از جانب خدای خود برهانی آشکار دارم و رحمت او شامل حالم گشته است، اگر روش شما را پیش گیرم و در طریق شما قدم بردارم و خدای خود را عصیان کنم، چه کسی مرا از عذاب او نجات می دهد و کیست که مرا از کیفر او محافظت کند؟ همانا که شما مردم اهل تهمت و دروغ هستید.
بزرگان قوم چون دیدند صالح به عقیده خود چنگ زده و در آیین خویش راسخ است، ترسیدند که پیروان او افزایش یابند و قدرتی بدست آورند و برای آنان گران آمد که صالح رهبر قوم گردد و در بحران و مشکلات پناهگاه و راهنمای مردم باشد.
برای این عده قابل پذیرش نیست که صالح ستاره درخشان در شب تار قوم گردد و مردم را از اطراف آنان متفرق کند و قوم در هر امری به سوی او بشتابند و در هر کار مهمی درب منزل صالح را بکوبند.
براستی اگر گرایش به صالح افزایش یابد و او هر روز عده ای جدید را به سوی توحید و یکتاپرستی دعوت کند، در این صورت دولت و سلطنت آنان درهم فرو می ریزد و نفوذ اجتماعی خود را از دست می دهند.
#وحشت_مخالفین
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_صالح علیه السلام #قسمت_پنجم
🔹شتر صالح علیه السلام «۱»🔹
آنگاه که مخالفین صالح دریافتند که زنگ خطری علیه حکومت و دولت آنان به صدا درآمده تصمیم گرفتند عجز صالح را بر مردم آشکار سازند، لذا از وی درخواست معجزه ای کردند که دعوت او را تایید و رسالتش را تصدیق نماید.
صالح علیه السّلام از شکم کوه شتری را برانگیخت و گفت آیت و علامت صدق دعوت من این شتر است، این شتر را رها کنید یک روز سهم آب شهر را بخورد و روز دیگر، آب مورد استفاده عموم قرار گیرد. پس او را در استفاده از آب و مرتع آزاد بگذارید تا صدق گفته های مرا دریابید.
بی تردید، صالح که سالیان متمادی اصرار قوم خود را بر کفر و پیروی از باطل آنان را به خاطر داشت، می دانست آنگاه که حجت وی بر ضد بت پرستان آشکار گردد، آنان را ناراحت میسازد و از ظهور برهان صالح به وحشت می افتند و آنگاه که گواه رسالت او هویدا گشت، کینه و حسادت مخفی آنان ظاهر میگردد و از دیدن معجزه او عصبانی می شوند، لذا ترسید که مردم دست به کشتن این شتر بزنند.
همین نگرانی وی را ناگزیر ساخت قوم را از کشتن این حیوان برحذر دارد و از این رهگذر بود که صالح به آنان گفت: زنهار که موجبات آزار این شتر را فراهم سازید که به عذابی نزدیک گرفتار می شوید.
شتر صالح مدتها به چرا مشغول بود و به نوبه خود از آب استفاده می کرد، یک روز آب محل را می آشامید و روز دیگر از صرف آب خودداری می نمود.
جای تردید نیست، که بوجود آمدن شتر و رفتار عجیب آن، عده ای را متوجه صالح کرد، و با مشاهده این شتر صحت رسالت وی برایشان آشکار گردید و یقین کردند که صالح در نبوت خود راستگو است. این گرایش جدید، خودخواهان را به وحشت انداخت و ترسیدند دولت آنان متلاشی و سلطنتشان واژگون گردد. مخالفین صالح به آن دسته از حق گرایان که نور ایمان جان و دلشان را منور کرده و افکارشان را به سوی صالح سوق داده بود گفتند: آیا شما می دانید که صالح پیغمبر خدا است؟
پیروان صالح پاسخ دادند:
(ادامه دارد..)
#شتر_صالح علیه السلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_صالح علیه السلام #قسمت_ششم
🔹شتر صالح علیه السلام «۲»🔹
پیروان صالح پاسخ دادند: آری! ما به رسالت او ایمان آورده ایم.
اما با شنیدن این پاسخ، اثری از تواضع و تسلیم در برابر حق در آنها ظاهر نگشت و از کبر و غرور آنان کاسته نشد، بلکه بر کفر خود اصرار ورزیدند و به تکذیب و سرزنش پیروان صالح پرداختند و به آنان گفتند:
ما نسبت به آنچه شما ایمان آورده اید، کافریم.
شاید این شتر نیرومند با آن هیبت مخصوص به خود، حیوانات آنان را می ترساند، شترها را رم می داد و به همین جهت باوجود این شتر، مخالف بودند و چه بسا آنگاه که مردم احتیاج فراوان به آب داشتند، شتر نوبت خود را به آنان نمی داد و نمی گذاشت از آب استفاده کنند و گاهی عناد و کینه توزی آنان با صالح، آنان را ناگزیر می ساخت تا معجزه صالح را از بین ببرند و دلیل حقانیت او را معدوم سازند، زیرا متوجه شدند این معجزه، قلوب مردم را به صالح جذب می کند و مردم را به او متمایل می سازد، لذا مخالفین صالح ترسیدند که معتقدین به صالح و یاوران و پیروان او فزونی یابند.
همه این عوامل دست به دست هم داد و آنان را مصمم ساخت تا شتر را نابود کنند و برخلاف آنچه صالح، از عواقب تهدید آزار و اذیت این حیوان برایشان گفته بود، تصمیم بر نابودی آن گرفتند!
مخالفین صالح همواره فکر می کردند که این «ناقه» خطری بزرگ و تهدیدی جدی برای حکومت آنها است. لذا پس از مدتی تفکر و تفحص، بالاخره تصمیم به قتل ناقه گرفتند ولی از کشتن آن بر جان خود بیم داشتند و هر موقعی که تصمیم قتل آن را می گرفتند به علت وحشت، از فکر خود منصرف می شدند و با ترس فراوان عقب گرد می کردند و کسی جرأت بر اقدام آن عمل نکرد؟
#شتر_صالح علیه السلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به:
حضرت آدم علیه السلام #قسمت_اول
🔹خلقت حضرت آدم علیه السلام🔹
خداى متعال زمين را در دو نوبت خلق كرد، كوهها را روى زمين بنا نهاد و زمين را بين همه كرات بركت داد و خوراك اهل زمين را در چهار نوبت مقدر كرد.
آنگاه آسمان را از مادهاى شبيه گاز مشتعل آفريد و به آسمان و زمين دستور داد، بياييد! آسمان و زمين گفتند: با ميل آمديم و سپس هر دو را مسخّر ساخت.
سپس خدا به عرش پرداخت و خورشيد و ماه را مسخر خود ساخت و مقرر كرد تا وقت معلوم در گردش باشند، آنگاه فرشتگان را آفريد تا همواره او را ستايش كنند و نامش را مقدس دارند و در عبادتش مخلص باشند.
پس از آن، اراده و مشيّت خداوند بدان تعلق گرفت كه آدم و ذريّه او را بيافريند، تا در زمين سكنى گزينند و در آبادانى آن بكوشند. خدا فرشتگان خود را در جريانگذاشت و به آنها خبر داد كه بزودى مخلوق ديگرى مىآفرينم كه در روى زمين منتشر مىشوند. از منابع زير زمين استخراج مىكنند و گروه گروه جاى يكديگر قرار مىگيرند و زمين را حفظ مىكنند.
فرشتگان مخلوقاتى هستند كه خدا آنان را جهت پرستش خود برگزيده است و نعمت خويش را بر آنان جارى و فضل خود را بر آنان مخصوص نموده است. آنان را در راه خشنودى خود موفق و در طريق اطاعت خويش حمايت نموده است.
ملائك از راز خلقت و خلافت انسان بىخبر بودند، لذا بر آنان گران آمد كه خدا موجودات ديگرى را خلق كند، زيرا خداوند فرموده بود كه بيشتر اين موجودات در تقوى و عبادت به پاى فرشتگان نمىرسند، پس آنها ترسيدند كه شايد اراده خدا در خلقت انسان، بخاطر قصور آنان در انجام وظيفهاشان بوده است، لذا بىدرنگ به تبرئه خويش پرداختند و عرضه داشتند: بار خدايا! بااينكه، ما همواره تسبيح و تقديس تو را مىنماييم، چگونه اراده شما بر خلقت ديگرى قرار گرفته است؟
ادامه دارد...😉
منبع: کتاب قصههاى قرآنى، ص ۱۹ - نرم افزار جامع التفاسیر نور
#قصه_خلقت_حضرت_آدم علیه السلام
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee•
┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿 #قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_دوم
🔹قصه خلقت حضرت آدم علیه السلام🔹
[ادامه سخن فرشتگان با خداوند درباره خلقت آدم...]
مىخواهى آنان را روى زمين جانشين خويش قرار دهى؟ آيا مىخواهى اين نوآفريدگان، در منافع زمين با يكديگر به اختلاف برخيزند و هريك فوايد آن را براى خويش بخواهند و آنگاه به فساد بپردازند و خونهاى فراوان بريزند و جانهاى پاك و منزه را تباه كنند؟!
فرشتگان رمز خلقت انسان را سؤال كردند تا شبهه آنان برطرف و وسوسه از فكرشان خارج شود، يا شايد اميدوار بودند كه خدا آنان را در زمين جانشين خود قرار دهد، چون فرشتگان قبل از بشر، نعمت خدا را رعايت و حق معرفت او را ادا كرده و در پرستش خدا خالص و در حكمتش تابع بودند، اما هرگز نمىخواستند شك و ترديدى نسبت به حكمت خدا و خليفه او وارد سازند، زيرا ملائك، اولياء مقرب خدا و بندگان شايسته او هستند، قبل از خدا سخن نمىگويند و همواره به فرمان او عمل مىكنند.
خداى تعالى براى آنكه فرشتگان از حيرت درآيند، به آنان چنين پاسخ داد:
«من در راز اين آفرينش چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد» من در خلافت انسان بر روى زمين حكمتى دارم كه شما بر آن وقوف نداريد. بزودى آنچه را خواستم خلق مىكنم و آنكه را مايلم به نمايندگى خويش مىگمارم. سپس آنچه بر شما مخفى است، آشكار مىگردد و شما آن را مشاهده مىكنيد.
آنگاه فرشتگان را امر كرد، چون من آدم را آفريدم و از روح خود در آن دميدم، همه (از جهت حرمت و عظمت آن روح الهى) بر او سجده كنيد.
خدا پيكر آدم را از گل پخته آفريد، سپس جان و روح در كالبد وى دميد و دستگاه عقل و حواسش را به كار انداخت و به اراده خدا چشمهاى از نور فضل و حكمت در او تجلى يافت و نام و راز مخلوقات را بر او آشكار ساخت، سپس موجودات را براى ملائك ظاهر ساخت و ندا داد:
«اگر شما راست مىگوييد نام و راز اين موجودات را براى من بازگوييد!»
خداوند بدينوسيله خواست عجز فرشتگان را ثابت كند و محدوديت علمشان را آشكار سازد تا ملائك دريابند كه حكمت خدا بر اين تعلق گرفته است كه آدم در علم و دانش نيز شايسته و سزاوارتر از فرشتگان باشد و اولويت خلافت خدا در روى زمين با آدم است و اين موضوع قابل انكار نيست.
فرشتگان در پاسخ به سؤال خداوند مبهوت ماندند و چون به حافظه خود مراجعه كردند تا پاسخى براى آن بيابند، در آن فروماندند و اظهار عجز و ناتوانى كردند و اعتراف كردند كه علمشان محدود است و بيش از آنچه از تو آموختهايم، چيزى نمىدانيم و تو دانا و حكيمى.
آنگاه كه آدم از فيض الهى بهره برد و از نور علم او منور گشت و به راز و رمز مخلوقات پى برد، خداوند به او دستور داد:
درباره آنچه فرشتگان از آن عاجز بودند برايشان سخن گويد و به آنها بفهماند كه نيروى دركشان از آموختن آن عاجز است، تا ثابت شود كه آدم داراى فضيلتى برتر از ملائك است و لياقت خلافت خداوند بر زمين را دارد، لذا آدم طبق دستور خداوند آنچه را فرشتگان در آن درمانده بودند، بيان داشت و خدا خطاب به فرشتگان فرمود: مگر من به شما نگفتم از اسرار غيب آسمان و زمين آگاهم و آشكار و نهانتان را مىدانم.
در اين زمان برترى آدم آشكار گشت و فرشتگان رمز خلقت او را دريافتند و حكمت خلافت آدم بر روى زمين بر آنها روشن گشت. پس آنگاه خدا آنها را امر كرد به جهت اعتراف به مقام آدم، بر او سجده كنيد.
تمام ملائك با خضوع و فروتنى دعوت خدا را پذيرفتند و با اداى تعظيم رو به سوى آدم نهادند و درحالىكه پيشانى خود را بر زمين گذاشتند، بر او سجده كردند، جز شيطان كه از فرمان خدا سرپيچى كرد.
ادامه دارد...
منبع: کتاب قصه هاى قرآنى، ص ۲۰ - نرم افزار جامع التفاسیر نور
#قصه_خلقت_حضرت_آدم ع
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_سوم
🔹خودخواهى ابليس🔹
شيطان كه در صف فرشتگان بود از سر كبر و ترفع و خودخواهى با دستور خداوند مخالفت نمود و به نافرمانى روى آورد. زير بار سجده آدم نرفت، خودخواهى كرد و در زمره كافرين درآمد.
خداوند از ابليس پرسيد:
«سبب و علت خوددارى تو از سجده بر آدم چه بود؟ چه چيز تو را از سجده بر مخلوقى كه من به قدرت و عنايت خويش آفريدهام منع كرد؟ آيا خودخواه شده اى و خود را برتر میدانى؟»
ابليس گمان كرده بود كه نژاد وى برتر از آدم و جوهر او اصيلتر از بشر است و كسى در شأن و مقام با وى برابر نيست و هيچ موجودى نمی تواند به مراتب عظمت او دست يابد، لذا عرضه داشت:
«من برتر از آدمم، مرا از آتش فروزان خلق كردى و آدم را از گل تيره، لذا سزاوار نيست كه من بر او سجده كنم.»
ابليس مخالفت خود را علنى ساخت و در نافرمانى خويش اصرار ورزيد، از فرمان خدا سرپيچى كرد و حاضر نشد بر موجودى كه خدا با دست عنايت و قدرت خود خلق كرده بود، سجده كند و به همين جهت در زمره كافران درآمد.
خداوند ابليس را بخاطر اين نافرمانى مجازات كرد و از مقام قرب خود مطرود ساخت و به او چنين خطاب كرد:
«از صف ساجدان خارج شو كه تو رانده درگاه ما هستى و تا روز قيامت بر تو لعن و نفرين باد.»
ابليس از خدا خواست تا روز قيامت به او مهلت دهد و او زنده بماند.
خدا خواهش او را برآورد و به او گفت:
«تا روز معين و وقت معلوم تو را مهلت خواهد بود.»
چون خواسته ابليس برآورده شد و آرزوى او جامه عمل پوشيد، نعمت خدا را سپاس نكرده بلكه كفران نعمت نمود و منكر لطف خدا شد و گفت:
«چون مرا گمراه كردى، براى گمراهى آدم و فرزندانش در كمين مینشينم، پس از پيشرو و پشت سرشان و از سمت راست و چپشان به آنان حمله می کنم. بيشتر آنان را سپاسگزار نخواهى يافت.»
خدا ابليس را با خوارى و خفت از درگاه خود راند و چون آرزوى او را برآورد، به او فرمود:
«به راهى كه انتخاب كرده اى وارد شو و در مسير ناپسندى كه برگزيدى قدم بردار و با بانگ خويش هركه را توانستى بخود جلب كن، با سواره نظام و پيادهات به
آنان حمله بر و در اموال و اولادشان شريك آنها شو و آنها را بفريب و مغرور ساز، به آنان وعدههاى دروغ بده و آرزوهاى طولانى را در مغز آنها جايگزين كن!
ولى اين را بدان كه من بين تو و مردمى كه عقيدهاى صحيح دارند و بندگان خالصم كه هدفى استوار دارند، راهى باز نمیگذارم و تو نمی توانى بر آنان تسلط يابى، زيرا قلوب آنان از تو رویگردان است و گوششان به حرف تو بدهكار نيست.
اما چون تصميم گرفتهاى كه مردم را گمراه و آنان را را منحرف سازى، براى تو حسابى سخت و عقابى سنگين است و من به يقين جهنم را براى تو و همه آنان كه از تو پيروى كرده اند، قرار می دهم.
منبع: کتاب قصه هاى قرآنى، ص ۲۳ - نرم افزار جامع التفاسیر نور
#خود_خواهی_ابلیس
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_چهارم
🔹بهشت حضرت آدم(ع)🔹
پس از آنکه خدا ابلیس را عقاب نمود و او را از نعمت خود محروم ساخت، متوجه آدم گردیده او و همسرش را وارد بهشت ساخت و به او وحی کرد که نعمتی که به تو عطا کرده ام بخاطر داشته باش، زیرا من تو را به فطرت بدیعی خلق کردم و به اراده خود، تو را مخلوقی تمام عیار نمودم، از روح خود در تو دمیدم و فرشتگان خود را به سجده تو واداشتم و پرتوی از نور علم خود را به تو افاضه کردم.
ای آدم، ابلیس را بخاطر تو از رحمت خود محروم ساختم و آنگاه که از فرمان من سرپیچی کرد لعنش کردم. خانه ابدی بهشت است و این منزل جاوید را جایگاه و مکان تو قرار دادم، اگر اطاعت فرمان کردی، پاداشت را نیکو می دهم و در این بهشت تو را تا ابد نگاه میدارم، ولی اگر نافرمانی مرا نمودی تو را از خانه ام اخراج می کنم و با آتش خویش تو را عذاب خواهم کرد، به خاطر بسپار! این ابلیس دشمن تو و همسرت است، از مکر او برحذر باش تا از بهشت رانده نشوی.
خدا به آدم و همسرش اجازه داد که در امنیت کامل از خوراکیهای بهشت استفاده کنند و آنان را در چیدن هر میوه ای که میل داشتند آزاد گذاشت و تنها از آنان خواست که در بین آن همه نعمت، از میوه یک درخت صرف نظر کنند.
برای اینکه هیچگونه ابهامی درباره این درخت باقی نماند و در شناسایی آن تردیدی نباشد، خداوند به درخت ممنوع اشاره و آن را مشخص کرد تا هرگونه شبهه که ممکن است به ذهن آدم و همسرش راه یابد برطرف گردد و مجددا به آنان هشدار داد که اگر به این درخت نزدیک شوید و یا از محصول آن بچینید، در زمره ستمگران قرار می گیرید، و در عوض به آنان وعده داد که اگر از این درخت ممنوع صرف نظر کردید «وسایل آسایش و تنعم شما فراهم است و در بهشت، گرسنگی، برهنگی، تشنگی و درد برای شما وجود ندارد».
لذا صریحا به آنان فرمود: «تو و همسرت در بهشت منزل کنید، هرگاه خواستید، با آزادی کامل از محصولات بهشت بخورید ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران می گردید.».
آدم وارد بهشت شد و هرچه مطابق میلش بود مورد استفاده قرار می داد، در میان درختان بهشت گردش و در سایه آنها استراحت میکرد و از گلهای آن می چید و از محصولات بهشت لذت می برد و کام خود را شیرین می کرد و از آب های گوارای بهشت می نوشید. همسر آدم نیز از این نعمتهای بهشتی بهره مند و کامیاب بود و چون آب چشمه سعادت بر آنها جاری بود در کنار هم خوشبخت بودند.
#بهشت_حضرت_آدم(ع)
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_پنجم
🔹وسوسه های ابلیس🔹
ابلیس از آسایش آدم و همسرش و محرومیت خویش از رحمت خدا و بهشت برین سخت غضبناک بود، لذا تصمیم گرفت کاخ سعادت آدم را واژگون سازد و او را از نعمتهای بهشتی محروم گرداند! زیرا به نظرش این آدم بود که او را از اوج عزت به زیر کشید و از رحمت خدا و خشنودی او محروم ساخت و اکنون که او از بهشت رانده شده و آدم در کامیابی از نعمتهای بهشت بسر می برد، پس باید این شکست را جبران کند و با فریب آدم، او را نیز از این موهبت محروم سازد.
ابلیس برای فریب آدم و همسرش مخفیانه به بهشت راه یافت و با حیله و نیرنگ مشغول صحبت با آدم شد و به او وانمود کرد که در رفاقت خود با آدم صادق و در پند و اندرز ناصحی مشفق است. ابلیس برای حصول اطمینان آدم هر راهی را پیمود و هر دری را که می پنداشت امیدی در آن باشد کوبید، مهر و محبت خویش را بر آدم و همسرش عرضه داشت و از راه دلسوزی، ایشان را از زوال نعمتشان ترساند و به آنان گفت: «رمز اینکه خدا شما را از میوه این درخت منع کرده این است که اگر از آن استفاده کنید، فرشته خواهید شد و یا در بهشت جاویدان خواهید بود!»
ابلیس چون دید، آدم و همسرش از رأی و مشورت او گریزانند و وسوسه اش در این زن و شوهر مؤثر نمی افتد، و گوش ایشان به حرفهای او بدهکار نیست، برایشان سوگند یاد کرد که من خیرخواه و امین شما هستم و قصد ضرر و زیان به شما را نداشته و نمی خواهم به شما صدمه ای وارد شود تا بدین ترتیب بر صحت قصد و رأی خود تأکید کند.
سپس ابلیس در کار خود افراط و اصرار ورزید و به فریب آدم و همسرش ادامه داد تا به هر طریق بتواند دست آدم و حوا را به میوه ممنوع برساند و ادامه داد:
بوی این میوه بسیار مطبوع و طعم آن بی نظیر است و رنگی بسیار زیبا و جالب دارد.
سرانجام مکر و حیله شیطان، آدم و همسرش را فریب داد و کلمات زیبا و وعده های شیرین ابلیس این زن و شوهر را اغوا کرد و عاقبت ایشان از رأی او متابعت کردند و خود را به آنچه خدا نهی کرده بود، رساندند.
#وسوسه_های_ابلیس
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_ششم
🔹هبوط آدم علیه السلام 🔹
آنگاه که آدم و همسرش از دستور خدا سرپیچی کردند، خدا نعمت خویش را از آنان گرفت و بهشت را بر آنان تحریم کرد و به آنان یادآوری نمود: «مگر من شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم:
شیطان دشمن آشکار شما است»
آدم و همسرش توبه کردند و از کرده خویش پشیمان شدند و گفتند:
«بار خدایا! به خویشتن ستم کرده ایم، اگر ما را نیامرزی و بما رحم نکنی ما از زیانکارانیم.
خدا دستور داد: پایین بروید، و از بهشت خارج شوید. شما در زمین جایگزین می شوید درحالی که بعضی با بعضی دیگر دشمن هستید و زمین تا هنگامی معین جایگاه شماست».
خداوند توبه این زن و شوهر را قبول کرد و لغزش آنان را بخشید و این بخشش آنها را امیدوار و خوشحال و چشمشان را روشن ساخت و آرزوی ماندن در بهشت و برخورداری مجدد از نعمتهای آن در مغزشان خطور کرد.
خدا از این فکر و تمایل ایشان آگاه بود، لذا به آنان دستور داد از بهشت بیرون روید و به آنان هشدار داد که دشمنی بین شما و ابلیس برای همیشه باقی است. خدا این خبر را به آنان داد تا از مکر و فتنه او بر حذر باشند و اسیر وسوسه و نیرنگ او نشوند.
خداوند صریحا به این زن و شوهر فرمود:
«هر دو از بهشت بیرون روید، که برخی از شما با برخی دیگر دشمنید، اگر هدایتی از من به سوی شما آمد، هرکس هدایت مرا متابعت کرد نه گمراه شود و نه شقی و بدبخت گردد.»
خدا ضروریات و نیاز آدم علیه السّلام را در نظر گرفت و امیدی در دلش بوجود آورد تا به سوی تداوم زندگی قدم بردارد و در این راه تلاش کند. و به او خبر داد که روزگار نعمت خالص و آسایش کامل، سپری گشته. پس از خروج از بهشت و محرومیت از نعمتهای آن همواره بر سر دو راهی خواهید بود: راه هدایت و گمراهی، راه ایمان و کفر، طریق فلاح و خسران.
هرکس راهی را که خدا تعیین کرده است پیمود و در راه شریعت و سنت الهی و مسیر مستقیم گام برداشت، نباید از وسوسه شیطان و خدعه او ترس داشته باشد، ولی هرکس از یاد خدا غافل و از راه راست منحرف شد، اسیر سختی و محنت می گردد و در زمره کسانی قرار می گیرد که سعی آنان در دنیا بی ثمر است درحالی که فکر می کنند کار شایسته ای انجام می دهند و از نیکوکارانند.
#هبوط_آدم علیه السلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_هفتم
🔹تولد و بلوغ فرزندان آدم علیه السّلام🔹
پس از مدت ها رنج و سختی و تحمل مشقت های فراوان وقتی که برای اولین بار حوا نوزاد خویش را بوسید، نخستین شکوفه های باغ انسانیت شکفت و نظام زندگی آنها تکامل یافت و این زن و شوهر با انس و علاقه به فرزندان خود، به تربیت و پرورش آنها پرداختند و همواره سعادت آنها را آرزو می کردند.
حوا در دو نوبت زایمان چهار فرزند آورد، در یک نوبت قابیل و خواهرش و در نوبت دیگر هابیل و خواهرش به دنیا آمدند.
این زن و شوهر عشق فراوانی به جگر گوشه های خود داشتند و امید داشتند که نسل فرزندانشان روی زمین را پر کنند و بر روی زمین آزادانه از رحمت خدا بهره مند گردند.
آدم عشق فراوانی به پسران خود داشت و حواء نیز با وجود تحمل مشکلات و مصائب دوران بارداری و بزرگ کردن فرزندان، همیشه با آغوش باز و عشق فراوان آنان را به آغوش می کشید و چشمش روشن و قلبش منور می گشت.
فرزندان آدم در سایه لطف پدر و مادر رشد می کردند تا طراوت زندگی و نیروی جوانی آنان روبه کمال گذاشت و دختران علائم بلوغ را در خود احساس کردند.
دو پسر آدم نیز برای تحصیل روزی خویش در زمین کار می کردند، تا از منافع آن بهره مند شوند. قابیل شغل کشاورزی و برادرش هابیل چوپانی را پیشه کردند و از این راه امرار معاش می کردند و خیمه صلح و امنیت بر سر این خانواده نیکبخت سایه افکنده بود.
با گذشت ایام و کسب تجارب زندگی نیروی جوانی و قوه شهوت در این دو برادر نیز تقویت گردید و هر دو تصمیم گرفتند همسری برای خویش انتخاب کنند تا خاطرشان آسوده شود و از صحبت با او خشنود گردند. در پی این آرزوی شیرین به جستجو و کاوش پرداختند تا به آرزوی خود برسند.
اراده خدای حکیم از ازل چنین بوده است که فرزندان آدم در روی زمین رنج و زحمت بکشند و اولاد و ثروت آنها افزایش یابد و زمین را طراوت و زینت دهند و باز قضاء او بر این تعلق گرفته با افزایش نسل بشر، ذوقها و سلیقه ها متفاوت شوند و سعادت و شقاوت و خیر و شر جلوه گر شوند تا رقابت و ترقی در روی زمین ایجاد شود.
لذا خدا به آدم ابو البشر وحی کرد:
«خواهر همزاد هابیل به عقد قابیل درآید و خواهر همزاد قابیل به عقد هابیل. »
آدم علیه السّلام دستور خدا را به پسران خود ابلاغ کرد و انتظار داشت که از فرمان خدا سرپیچی نکنند و این مشکل حل گردد ولی اگر خودسری و روح سرکشی در وجود هیچ یک از فرزندان نبود، آرزوی پدر برآورده شده بود اما. . .
ادامه دارد...
#تولد_و_بلوغ_فرزندان_آدم علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_هشتم
🔹 اولین قربانی شهوت «۱» 🔹
از آنجا که حرص و طمع ریشه غرایض انسانی است، هر کس خواهش نفس را لگام زند و سرکشی آن را درهم شکند و عقل خود را بر هوای نفس خویش مسلط گرداند از گروهی است که در دنیا و آخرت، پیروز و رستگار و محترمند ولی آن کس که میل دل خویش را آزاد گذارد و زمام هوای نفس خویش را از دست عقل بگیرد و به حرص بسپارد، جزء کسانی است که در ضرر و خسرانند و سعی آنان در دنیا بی فایده است درحالی که گمان می کنند کار خوبی انجام میدهند. در صورتی که این حوادث، محک انسان و وسیله امتحان نسل بشر در روی زمین است.
چون آدم فرمان الهی را به دو فرزند خویش ابلاغ کرد، امیدوار بود که از فرمان و ارشاد او پیروی کنند. اما قابیل عصبانی شد و تسلیم حکم الهی و پدرش نگشت، زیرا خواهر توأم هابیل از نظر جمال و زیبایی به توأم قابیل نمی رسید، لذا قابیل حسادت ورزید و به این تصمیم راضی نشد و تمایل داشت که همزاد خویش از آن وی گردد و از آن برادرش نباشد، زیرا خود را برای همسری توام خویش شایسته تر می دید.
چه می توان کرد؟ همیشه زیبایی اندام، طوفانی بوده که غبار شهوت را در چشم عقل افشانده و با روح انسان در نبرد بوده و گاهی بشریت را به دام مرگ و هلاکت، بی آبرویی و رسوایی کشانده است.
باری، مسئله زیبایی سبب اختلاف و جدایی دو برادر شد و یکی از دو برادر از فرمان پدر سر برتافت و حکم پدر را نقض کرد و از زیر بار دستور او شانه خالی نمود.
با نافرمانی پسر، گویا طوفانی سهمگین بر پیکر آدم وزید، زیرا وی تاکنون چنین حادثه ای را پیش بینی نکرده و گرفتار آن نشده بود و در فکر این بود که چگونه به میل دو فرزند خود رفتار کند و صلح و امنیت را بین آنان بر قرار نماید، تا اینکه خدای تعالی بوسیله وحی راهی پیش پای او گذاشت.
آدم علیه السّلام برحسب ارشاد و هدایت الهی از دو فرزندش خواست تا...
ادامه دارد...
#اولین_قربانی_شهوت
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_نهم
🔹 اولین قربانی شهوت «۲» 🔹
آدم علیه السّلام برحسب ارشاد و هدایت الهی از دو فرزندش خواست تا برای خدا از بهترین محصول خود قربانی کنند و قربانی هرکس که قبول شد، سزاوارتر است به آنچه میل دارد و اراده می نماید.
هابیل چوپان یک شتر نر، از میان حیوانات خود برای قربانی حاضر ساخت و قابیل مقداری از محصول کشاورزی خود (گندم نامرغوب) آورد. این دو برادر آرزو داشتند در این مسابقه پیروز و سربلند شوند و از جایزه آن بهره مند گردند.
امّا قربانی هابیل پذیرفته شد و آتش به عنوان علامت پذیرش، شتر را بسوزاند ولی قربانی قابیل پذیرفته نشد زیرا در این عمل نیز خلوص نیت نداشت و نافرمانی پدر کرده بود.
بدنبال شکستی که متوجه قابیل شد، نور امید در او خاموش شد و حس خودخواهی و کینه او شعله ور گشت، روح تبهکاری در او زنده شد و آتش حسد در وجودش زبانه کشید، لذا برادر را تهدید کرد:
«تو را می کشم تا بدبختی خویش و نیک بختی تو را شاهد نباشم. من نمی گذارم تو با آرزوی برآورده، زنده بمانی و من ناکام مانده باشم. تو را می کشم تا از رنج شکست خود و پیروزی تو راحت شوم.»
هابیل در مقابل تهدید برادر با حسرت و اندوه فراوان به او گفت:
«برادر! بهتر است ریشه کینه را از دل خود برکنی و راه سلامت را بجویی و بسوی آن بشتابی. خدا فقط عمل پرهیزکاران و صالحان را می پذیرد، به همین جهت قربانی تو مورد پذیرش واقع نشد.»
ادامه دارد...
#اولین_قربانی_شهوت
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_دهم
🔹 اولین قربانی شهوت «۳» 🔹
هابیل به لطف خدا دارای عقلی سلیم و جسمی نیرومند و روحی امانت دار بود. او از کسانی بود که از حکمت الهی برخوردار شده و قدر آن را می دانست.
هابیل همیشه خشنودی خدا را بر خشنودی خویش مقدم می شمرد و عشق فرمانبرداری پدر و مادر را در نهاد خود می پروراند و به خواست خدای خویش راضی بود.
هابیل معتقد بود که زندگی جهان متاعی فانی و سایه ای ناپایدار است و چون برادر خود را فوق العاده دوست می داشت همیشه به او پند و اندرز می داد و پیمان برادری را رعایت می کرد.
هابیل در عین اینکه برادر را پند می داد در خود نیرویی خداداد می دید و به همین جهت غرور، خودخواهی و عصیان قابیل در روحیه او تأثیری نگذاشت.
او منتظر تقدیر الهی بود و هیچگاه فکر آزار برادر در ذهن او خطور نکرد، زیرا خدا پاکی و پرهیزکاری را در فطرت هابیل به ودیعت گذاشته بود، لذا از خدای جهانیان می ترسید و به فکر آزار برادر خویش نمی افتاد و تنها هدفش جلب رضایت و خشنودی پروردگار بود.
بار دیگر هابیل به پند برادر پرداخت، شاید کلمات او شفابخش روح بیمار برادر باشد و درد حسد را در قلب او تسکین دهد، لذا به برادر گفت: ای برادر! تو به خود ستم می کنی، از راه راست منحرف شده ای، در تصمیم خود گنهکاری و در رأیت از راه حق دور شده ای، بهتر است که از خدا طلب مغفرت کنی و از گمراهی بازگردی.
اما بدان اگر تصمیم گرفته ای و قصد داری حتما نقشه خود و قتل مرا عملی سازی، من کار خود را به خدا واگذار می کنم، زیرا اگر بخواهم مقابله کنم، می ترسم گناهی مرتکب شوم و در اثر نافرمانی مورد سرزنش قرار گیرم. تو خود به تنهایی هر عملی را که ما یلی انجام بده و من نیز امر خود را به تقدیر خدا می سپارم تا از آلودگی به گناه و نافرمانی در امان باشم و تو به تنهایی زیر بار گناه بمانی و از اصحاب آتش گردی و البته کیفر ستمکاران همین است.
ادامه دارد...
#اولین_قربانی_شهوت
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_یازدهم
🔹 اولین قربانی شهوت «۴» 🔹
عاطفه برادری و پیوند اخوت نتوانست آتش شعله ور کینه و حسد قابیل را مهار کند، مهر و محبت برادری نتوانست از طغیان آتشفشان خشم او بکاهد، ترس از خدا و رعایت حقوق پدر و مادر نتوانست شهوت قابیل را مهار کند و اولین جنایت بشری بر روی زمین اتفاق افتاد و سرانجام هنگامی که طوفان شهوت و غرایز جنسی به اوج خود رسید و عقل و ادراک قابیل را تیره کرد، هابیل به خاک و خون غلطید و جسد بی جانش در مقابل برادر بر زمین افتاد.
نهال جوانی هابیل پژمرده و چراغ زندگیش خاموش گشت و ستاره او در افقی که پدرش او را جستجو می کرد غروب کرد؛ آدم وحشت زده و با جدیت تمام به جستجوی فرزند خود هابیل پرداخت، شاید اثری از او بدست آورد و یا عطش عشق پدری را با خبری از او سیراب کند، ولی هرچه جستجو کرد کمتر یافت تا ناچار از قابیل جویای حال برادرش شد، ولی قابیل با بی اعتنایی و خشونت گفت:
من ضامن، نگهبان و یا حافظ او نبوده ام.
آدم علیه السّلام از برخورد قابیل فهمید که فرزندش کشته شده، لذا غم و اندوه توأم با سکوت را پیشه خود ساخت و آتش شعله ور مرگ فرزند و خیانت قابیل را در نهاد خود نگهداشت و مضمون شعر زیر را زمزمه می کرد:
«من خود باید خویشتن را تسلیت گویم که یک دستم، دست دیگرم را از من گرفت»
#اولین_قربانی_شهوت
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی،
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_دوازدهم
🔹 کلاغ معلم قابیل می شود!🔹
هابیل نخستین کسی بود که در روی زمین به ناحق کشته شد.
قابیل نمی دانست چگونه جسد برادر خویش را پنهان سازد، لذا آن را در داخل پوستی کرده و بر دوش خود به این طرف و آن طرف حمل می کرد. او حیران و مضطرب و با قلبی پریشان، سرگردان است و از این سو به آن سو رهسپار!
چرا چنین نباشد؟! روح او میدان نبرد عقل و جهل و عاطفه و هوس شده و او را تحت فشار و شکنجه قرار داده است.
تشویش خاطر، اضطراب و غم و اندوه همدم و همراه او بود و درحالی که بدن هابیل رو به عفونت می گذاشت، از حمل آن خسته شده بود و نمی دانست چاره چیست! زیرا تاکنون با مورد مشابهی برخورد نداشته است.
به پاس احترام این بدن طیب و طاهر، لطف خدا ظاهر و دستوری برای بشر صادر گردید تا پس از مرگ هم احترام آدم و فرزندانش مصون بماند.
اکنون باید قابیل درسی بیاموزد، این موجود مغرور و نادان چاره ای ندارد، او لایق این نیست که خدا به او وحی کند و شایسته الهام هم نیست. این مرد مغرور و کوته فکر باید کلاغ سیاهی را به معلمی برگزیند و به ضعف عقل و ادراکش در مقابل این پرنده ناچیز اعتراف کند و با این درس سخت و ناگواری که می آموزد به پستی شخصیت و کمال ذلت و حقارت خود پی برد.
باری برای وصول اهداف فوق، خدا دو کلاغ سیاه را فرستاد و در حضور قابیل آن دو به نزاع پرداختند، یکی از این دو کلاغ، دیگری را کشت و با منقار خویش قبری برای کلاغ مرده حفر کرد و بدن آن را در زیر خاک پنهان ساخت، اکنون قابیل پشیمانی و حسرت خود را دریافت و فریاد زد:
«وای بر من! آیا من از این کلاغ عاجزتر و ناتوان تر هستم تا جسد برادر را زیر خاک پنهان سازم و از این کار سخت پشیمان گشت» و با درسی که از کلاغ گرفت جنازه برادر را به خاک سپرد.
#کلاغ_معلم_قابیل_می_شود
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•