🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_سوم
🔹حضرت یعقوب علیه السّلام و اختلاف دو برادر! 🔹
اسحاق علیه السّلام از جدایی و تیرگی روابط این دو برادر در غم و اندوه فرورفت و از ناراحتی و کدورت بین دو فرزندش محزون شد و گفت: ای نور دیده من (یعقوب) همان طور که می بینی موهای سرم سفید شده، پیشانی من چروکیده و کمرم خمیده است. من پیرمردی فرتوت و شکسته ام، نیروی من فروکاسته و روزگار در حال وداع با من است. بزودی مرگ گریبان مرا می گیرد و رابطه مرا با زندگی قطع می کند.
من می ترسم پس از مرگ من، برادرت به مخالفت علنی با تو بپردازد و با غضب و حیله گری زمام تو را در اختیار خویش بگیرد، زیرا او به اقتدار بستگان و قدرت بدنی خویش دلگرم و به حمایت اقوام همسران و بستگانش پشت گرم است.
چاره کار تو این است که به سوی سرزمین فدام آرام در خاک عراق رهسپار گردی و نزد دایی خود لابان بن بتوئیل بروی و یکی از دختران او را به همسری برگزینی و بدین طریق از عزت و شرف و حمایت و دلگرمی او برخوردار شوی! سپس با آسودگی خیال به شهر خود بازگردی! من امیدوارم زندگی تو شیرین تر از برادرت گردد و فرزندانی بهتر از نسل و اولاد او به تو عنایت شود. خدا تو را با دیده حمایت بنگرد و با عنایت خود تو را حفظ نماید
#حضرت_یعقوب_علیه_السّلام_و_اختلاف_دو_برادر!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت چهل و چهارم ( ادامه قسمت قبل )
چند پسر داشت. یکی از آنها راهی جبهه شد. مدتی بعد و در جریان عملیات پسرش مفقودالاثر شد.
خیلی ها می گفتند که پسر او در جریان عملیات شهید شده.
حتی برخی گفتند ما پیکر این شهید را دیده ایم.همهی اهل محل ایشان را به عنوان پدر شهید می شناختند.
ای پدر، انسان بسیار زحمت کشی بود اما اهل مسجد و نماز جماعت نبود.
او یک ویژگی دیگر هم داشت و آن اینکه به احمد آقا خیلی ارادت داشت.
این اواخر که حالات احمداقا خیلی عارفانه شده بود، در حضور او صحبت از پسر همین آقا شد، از همین شهید.
احمداقا خیلی محکم و با صراحت گفت: پسر ایشان شهید نشده و الان در زندانهای عراق اسیر است!
بعد ادامه داد: روزی می رسد که پسرش بر می گردد.
من خیلی خوشحال شدم.رفتم به آن پدر گفتم: احمداقا را قبول داری؟
گفت: بله، پاک ترین و بهترین جوان این محل احمد آقاست.
با خوشحالی گفتم: احمداقا می گه پسر شما زنده است.در زندانهای عراق اسیره و بعدها بر می گرده.
خیلی خوشحال شد.گفت: خودت از احمداقا شنیدی؟
گفتم: آره، همین الان تو مسجد داشت دربارهی پسر شما صحبت می کرد.
با من راه افتاد و آمد مسجد.
نشست کنار احمداقا و شروع به صحبت کرد.
پیرمرد سادهدل همین که از خود احمداقا شنید برایش کافی بود.
دیگر دنبال سند و مدرک نمی گشت!
اشک می ریخت و خدا را شکر می کرد.
بعد از آن صحبت، خانوادهی آن ها بارها با صلیب سرخ نامه نگاری کردند.
اما هیچ خبری نگرفتند.
برخی این پدر را ساده می خواندند که به حرف یک جوان اعتماد کرده و می گوید پسرم زنده است.
اما این پدر اعتماد کامل به حرفهای احمداقا داشت.
البته خوابی هم که در همان ایام دیده بود کلام احمداقا را تایید می کرد.
از آن روز به بعد نماز جماعت این پدر ترک نشد.همیشه به مسجد می آمد و به بچههای مسجد خصوصا احمداقا ارادت بیشتری پیدا کرده بود.
صدق کلام احمداقا پنج سال بعد مشخص شد.در مرداد ماه سال۱۳۶۹ اسرای ایران و عراق تبادل شدند.
بعد اعلام شد که تعدادی از مفقودان ایرانی که در اردو گاههای مخفی رژیم صدام بودند آزاد شدهاند.
مسجد و محلهی امین الدوله چراغانی شد.
آزادهی سرافراز ابوالفضل میرزایی، که هیچ کس تا زمان آزادی از زنده بودن او مطمئن نبود، به وطن بازگشت.
اما آن روز دیگر احمداقا در میان ما نبود.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
بسم الله الرحمن الرحیم
ما هنوز نفهمیدهایم چه مردی را از دست دادهایم.
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
من بیست سال در اراک زندگی کردم.
وقتی میگویند #هپکو من دقیقاً میدانم دارند از چه حرف میزنند. افتخار مدرسهٔ دولتی من این بود که هر سال ما را ببرد اردوی بازدید #کارخانه_هپکو.
من خیلی کوچک بودم که فهمیدم هپکو اولین و بزرگترین کارخانهٔ تولید تجهیزات سنگین، نه فقط در ایران، که در کل خاورمیانه است. موقع بازدید هپکو محو عظمتش شده بودم. در ۱۳سالگی بابت گزارشی که از آن بازدید نوشتم، در مدرسه تقدیر شدم، تازه گزارشی که مال سال ۸۳ بود، قبل عصر اینترنت، قبل این همه رشد و بالندگی صنایع کشور.
مادر شاگردم طلاق گرفت و رفت.
پدر دوستم از فرط غم، سرطان گرفت.
یکی از آشناهایم از شدت استیصال درگیر اعتیاد شد.
همهشان کارگر هپکو بودند
و همهٔ این بلاها، طی چهار سال اتفاق افتاد، از ۹۴ تا ۹۸ که بزرگترین کارخانهٔ تجهیزات سنگین خاورمیانه با سر زمین خورد.
کارگران هپکو در دولت مردی که برای بازدید از کارخانهها از اتومبیل ضدگلولهاش پیاده نمیشد، به خاک سیاه نشستند. دولت بنفش، هپکو را دو بار به ثمن بخس، به بیتعهدترین و غیرمتخصصترین گزینههای غیربومی واگذار کرد. همزمان، تمام قطعاتی را که پیش از آن کارگران اراکی با دست هنرمند خودشان در هپکو میساختند، وارد کرد!!! تولیدات هپکو ماهها خاک میخورد و بازار پر از قطعهٔ خارجی بود…
به همین سادگی، صنعتیترین شهر ایران که سهم مردمش از همهٔ ثروتش فقط دود و سرطان و کمبود بوده و هست، به آشوب کشیده شد. فضا امنیتی شد. اعتصاب پشت اعتصاب. بیفایده. هپکو شده بود درد لاعلاج، اسباب نفرت کارگرانی که روزگاری وقتی آرم کارخانه را میدیدند، سینهشان را جلو میدادند و به آن افتخار میکردند…
سیدابراهیم رئیسی هپکو را نجات داد.
رئیسی امید را به کارگران اراکی برگرداند.
رئیسی یکی از مهمترین کارخانههای ایران را احیا کرد.
رئیسی نان گذاشت سر سفرهٔ #نان_گزیده_ها
رئیسی با همان صبر و آرامش و تقوا و متانت عجیبش، درد کارگران هپکو را شنید و خودش آستین بالا زد تا دوباره چراغ کارخانه روشن شود.
این فیلم را خودم همین امروز گرفتهام، در خیابان آزادی تهران، هنگام عبور تابوت شهید سیدابراهیم رئیسی، وقتی کارگران هپکو با صدای بلند زار میزدند و به سر و سینه میکوفتند.
روی برگهای نوشته بودند: «جامعهٔ کارگری ایران داغدار شد».
کارگرهای هپکو، رئیس جمهور مملکتشان را یکی مثل خودشان و از خودشان میدانستند.
من تا آخر عمر، هروقت آرم هپکو را ببینم
دلتنگ مردی میشوم
که توهین شنید و قضاوت و تمسخر شد
اما آنقدر بیخوابی کشید و دوید تا کارگران هپکو، شب راحت بخوابند.
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ حاج منصور ارضی : خانواده #رئیسی مخصوصاً خانم و مادرش، خودشون رو کُشتن بَدَن رو ببینن، اجازه ندادیم...
برای مَردُم سوخت...
یا فاطمة الزهرا💔
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#احکام روزانه
💬 در صورت فراموش کردن بسم الله هنگام قربانی کردن، حکم گوشت حیوان ذبح شده چیست؟
💠 حجتالاسلام فلاحزاده نماینده #آیت_الله_خامنه_ای پاسخ میدهند.
#احکام
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
در ثواب نشر احکام شریک شوید ·—————··𑁍··—————·
🌼☘️🌼☘️🌼☘️🌼☘️🌼
مداحی_آنلاین_نحن_ابناء_حیدر_حسین_حاجی.mp3
7M
⏯ #امام_زمان(عج)
🍃هزار و چهارصد ساله
🍃که شیعه تنها مانده
🎙 حسین_حاجی
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌙 #شبتون_امام_زمانی
🌷 التماس_دعا
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
هدایت شده از ختم قران وادعیه نیابتی
کمی_لبخند
یک راننده لبنانی تعریف میکرد؛
ایام شهادت امیرالمومنین تو تاکسی مداحی گذاشته بودم و مسافری وهابی رو سوار کرده بودم...
به مقصد که رسید از ناراحتی اش گفت کرایه رو امام علی (ع) حساب میکنه و زد به فرار...
منم بخاطر کهولت سن نتونستم برم دنبالش...
چند لحظه بعد صدای زنگ موبایلی به گوشم خورد دیدم طرف گوشی آیفون اش رو جا گذاشته...
جواب دادم دیدم داره التماس میکنه بیا کرایه ات رو بدم...
منم گفتم امام علی (ع) کرایه رو داد تو برو گوشیتو از معاویه بگیر :)
@telavt114
سلام دوستان
یه خبرخوب آوردم براتون 🤩
ثبت نام حسینیه معلی به عنوان مستمع مراجعه به لینک زیر:
Moallatv3.com
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت چهل و پنجم
راوی استاد محمد شاهی
یک بار به احمداقا گفتم: شما این مطالب را از کجا می دانید.
قضیهی شهادت جمال و زنده بودن ابوالفضل و چندین ماجرای دیگر که از شما دیدهام.
احمداقا طبق معمول حرف از مراقبه و محاسبه زد.
می گفت: تا می توانی دقت کن که گناه نکنی، تا می توانی مراقب اعمالت باش.آن وقت خواهی دید که همهی زمان و مکان در خدمت تو خواهند بود.
بعد نگاهی به من کرد و ادامه داد:«باید بیایید بالا تا بعضی چیزها را ببینید!
باید بیایید بالاتر تا بتوانم برخی چیزها را بگویم!»
بعد حرفی زد که هنوز هم فهمیدن آن برایم دشوار است.
گفت: خدا به من عمر افراد را نشان داده!
خدا به من فیوضاتی که به افراد می شود را نشان داده!
من می بینم برخی افرادی که جمعه شبها به جلسات حاج آقا حق شناس می آیند انسانهای بزرگس هستند که باطن انسانها را به خوبی می بینند.لذا به اعمالت دقت کن.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری🕊🌹
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_چهارم
🔹آرزوهای فراوان در پهنه بیابان«۱» 🔹
سخنان اسحاق برای قلب یعقوب جوان، مطلوبتر از آب گوارا برای کام تشنه بود، زیرا یعقوب در گفتار پدر، خیال خود را آسوده و آرزوهای خویش را برآورده می دید. گفتار اسحاق علیه السّلام روح یعقوب را به سرزمین خویشان و شهر نیاکان و پدرانش کشاند، و بزودی یعقوب با اشک گرم با پدر و مادر خویش وداع کرد و پدر و مادر پیر او با دعای خیر فرزند شایسته خود را بدرقه کردند.
یعقوب راه صحرا را پیش گرفت، روز و شب در حرکت بود تا هرچه زودتر به سر منزل مقصود برسد، گاهی بر فراز تپه ها و بلندیها برآمد و گاهی به اعماق دره ها سرازیر می شد و در همه حال ملاقات با دایی و خانه آرزوهایش، در مقابل چشمش مجسم بود. سخنان پدر در گوش او طنین می انداخت و لطف و عنایت خدا او را محافظت می نمود.
هر زمان رنج سفر او را خسته می کرد و دوری راه او را به سختی می انداخت و زمین گیرش می ساخت، آرزویی که به امیدش شروع به حرکت کرده بود و هدفی که در انتظار وصولش بسر می برد، به خاطر می آورد و اندوه خود را تخفیف می داد و ادامه راه برایش آسان و هموار می گشت.
#آرزوهای_فراوان_در_پهنه_بیابان!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✍ارسال مطالب بدون ذکرمنبع اشکال شرعی دارد
https://eitaa.com/rozekhanee
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•