eitaa logo
روزنگار
832 دنبال‌کننده
58.7هزار عکس
25هزار ویدیو
1.3هزار فایل
مجله روزنگار ، حاوی مطالب مفید در موضوعات مختلف مرتبط با حال و هوای روز و کاربردی است. قدمت چندین ساله این کانال آنرا به مرجعی قابل جستجو تبدیل کرده است.
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🏴 شب : عليه‌السلام حضرت علیه‌السلام خود را آماده جنگ كرد، به حضور عليه‌السلام براى اجازه گرفتن آمد، امام او را در آغوش گرفت و مدتى با هم گريه كردند، سپس اجازه طلبيد، امام به او اجازه نمی‌داد، قاسم آنقدر پابپا نمود و مكرر طلب اجازه كرد، امام عليه‌السلام به او اجازه داد، او در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود به ميدان تاخت و چنين رجز مىخواند: ان تنكرونى فانا بن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن هذا حسين كالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن «اگر مرا نمى‌شناسيد من پسر حسن سبط پيامبر برگزيده و امين خدا هستم اين حسين عليه‌السلام است كه همچون اسير گروگان شده در بين مردم قرار گرفته، خدا آن مردم را از باران رحمتش سيراب نسازد». حمله سخت بر دشمن كرد و با آن سن كم سه نفر يا بيشتر از دشمن را كشت. كه از سربازان عمر سعد بود نقل مى‌كند: از خيام حسين عليه‌السلام نوجوانى به سوى ميدان بيرون آمد كه چهره‌اش مانند نيمه قرص ماه می‌درخشيد، شمشيرى بدست داشت و پيراهن بلندى پوشيده بود و وارد جنگ گرديد. عمرو بن سعد ازدى (لعنة الله علیه) گفت: سوگند به خدا آنچنان سخت بر اين نوجوان حمله كنم، گفتم: عجبا! تو به اين نوجوان چه كار دارى سوگند به خدا اگر او مرا بزند به طرف او دست دراز نمی‌كنم، بگذار همانها كه او را احاطه كرده و با او می‌جنگند كار او را تمام كنند. عمرو بن سعد گفت: سوگند به خدا من بايد بر او يورش برم، و جهان را بر او سخت گيرم، آن حضرت كه مشغول جنگ بود، عمرو بن سعد در كمين او قرار گرفت و چنان شمشير بر سر مبارك قاسم زد كه سر او شكافته شد و قاسم به صورت بر روى زمين افتاد و فرياد زد: «يا عماه!» (عمو جان به دادم برس). وقتى كه صداى قاسم به گوش امام رسيد، آن حضرت مانند عقابى كه از بالا به زير آيد، صفها را شكافت و مانند شير خشمگين بر دشمن حمله كرد تا ازدى رسيد، شمشير به سوى او وارد كرد، او دستش را به پيش آورد و از آرنج قطع گرديد، آن ملعون نعره كشيد، دشمن براى نجات او حمله كردند، در همين ميان پيكر نازنين قاسم زير سم ستوران قرار گرفت، وقتى كه گرد و غبار فرو نشست ديدند امام حسين علیه‌السلام در بالين قاسم است و آن نوجوان در حال جان كندن است. و پاى خود را بر زمين می‌سايد و روحش آماده پرواز به سوى بهشت است. امام فرمود: «عز و الله على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك». «سوگند به خدا بر عمويت سخت است كه او را بخوانى، به تو جواب ندهد، يا اگر جواب دهد به حال تو سودى نداشته باشد». ا▪️▪️🔲▪️▪️ا ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است بند بند بدنت آه زهم وا شده است چه بلایی به سر صورتت آمد قاسم وای این نیزه چه سان در دهنت جا شده است؟! زانوانت چه شده حرف بزن قاسم جان ساق پاهای تو برعکس چرا تا شده است ؟!! سر انگشت تو را هم به غنیمت بردند چه قدر روی تنت حادثه امضا شده است...! مهره های کمرت دور و برت می ریزد اینچنین ریختنت آه معما شده است... الا لعنة الله على القوم الظالمين @Roznegaar
‍ 🏴 شب : مصیبت جگرسوز علیه‌السلام . از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسى كه موفق شد از اباعبدالله الحسین علیه‌السلام كسب اجازه كند، فرزند جوان و رشيدش بود كه خود اباعبدالله درباره اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبيه‌ترين فرد به پيغمبر بوده است. اين جوان آمد خدمت پدر، گفت: پدر جان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسيارى از اصحاب، مخصوصا جوانان، روايت شده كه وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى آمدند، حضرت به نحوى تعلل مى كرد، ولى وقتى كه على اكبر مى‌آيد و اجازه ميدان مى‌خواهد، حضرت فقط سرشان را پايين مى‌اندازند. جوان روانه ميدان شد. نوشته‌اند اباعبدالله چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود: «ثم نظر اليه نظر ائس» به او نظر كرد مانند نظر شخص نااميدى كه به جوان خودش نگاه می‌كند. نااميدانه نگاهى به جوانش كرد، چند قدمى هم پشت سر او رفت. اينجا بود كه گفت: خدايا! خودت گواه باش كه جوانى به جنگ اينها مى‌رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه‌تر است. جمله اى هم به عمرسعد گفت، فرياد زد به طورى كه عمر سعد فهميد: «يابن سعد قطع الله رحمك» خدا نسل تو را قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردى. بعد از همين دعاى ابا عبد الله، دو سه سال بيشتر طول نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت. اين طور بود كه على اكبر به ميدان رفت. مورخين اجماع دارند كه جناب على اكبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظيرى مبارزه كرد. بعد از آن كه مقدار زيادى مبارزه كرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش (كه اين جزء معماى تاريخ است كه مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟) گفت: پدر جان «العطش»! تشنگى دارد مرا مى‌كشد، سنگينى اين اسلحه مرا خيلى خسته كرده است، اگر جرعه اى آب به كام من برسد نيرو مى گيرم و باز حمله می‌كنم. اين سخن، جان اباعبدالله را آتش مى‌زند، مى گويد: پسر جان! ببين دهان من از دهان تو خشكتر است، ولى من به تو وعده می‌دهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهى نوشيد. اين جوان می‌رود به ميدان و باز مبارزه می‌كند. مردى است به نام كه به اصطلاح راوى حديث است، مثل يك خبرنگار در صحراى كربلا بوده است. البته در جنگ شركت نداشته ولى اغلب قضايا را او نقل كرده است. می‌گويد: كنار مردى بودم. وقتى على اكبر حمله مى كرد، همه از جلوى او فرار مى كردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت:قسم مى خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور كند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چكار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند كشت. گفت: خير. على اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمى آنچنان به على اكبر زد كه ديگر توان از او گرفته شد و چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ كند دستهايش را به گردن اسب انداخت، و چون خون جلوی چشمان اسب را گرفته بود اسب بجای اینکه به سمت خیمه ها برگردد به سمت لشکر دشمت حرکت کرد... اينجاست كه جمله عجيبى نوشته اند: «فاحتمله الفرس الى عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا» ا▪️▪️🔲▪️▪️ا این نیزه های در بدنت میکشد مرا این لخته خون در دهنت میکشد مرا ای سروناز من چقدر قطعه قطعه ای این پاره پاره های تنت میکشد مرا با دیدن تو ای پسرم جان به لب شدم این طور دست و پا زدنت میکشد مرا معلوم می شود که تو را چنگ میزدند این تکه های پیرهنت میکشد مرا داری برای خواهر خود غصه میخوری؟؟ این درد و غربت و محنت، میکشد مرا باشد عبای من کفن و غسل تو زخون آن غسل خون و این کفنت میکشد مرا شبه پیمبرم، پسرم، حاصلم، علی... نیشخند دشمن لجنت میکشد مرا الا لعنة الله على القوم الظالمين @Roznegaar