روایت #محمود_قادری_گلابدرهای از دیدن امام در مدرسه علوی
🇮🇷 خیابان ایران پر بود.از این ور تا آبسردار و ژاله وبهارستان و از اون ور تا سهراه امینحضور وسرچشمه کیپ تاکیپ آدم بود.من،پیمان بر دوش،روی هوا و زمین بودم وبا مردم و همراه مردم میرفتم. کسی حتی،یک قدم هم به اختیار برنمیداشت.
🇮🇷 وقتی رسیدیم نزدیک حیاط، پیمان یهو گوشامو گرفت و بیاختیار کشید و جیغ زد «آقا، آقا، آقا، بابا، آقا اوناها.» جای سرک کشیدن نبود. توان دید من تا حد پشت گردن و موهای سر نفر جلویی بود و این فاصله هم بیشتر از یک وجب نبود. حالا همهمه بود و قیل وقال بود و صلوات بود که پشت صلوات فرستاده میشد. وقتی رسیدیم به حیاط، ناگهان چشمم افتاد به آقا.
🇮🇷 آقا آن جا بود. توی قاب پنجره بود. دستش آروم و باوقار حرکت میکرد.با خودم میگفتم:«اونایی که این مرد رو ندیدن، تصورش رو هم نمیتونن بکنن که این مرد چه چهرهای داره.اگه هزاران پروژکتور نور بپاشه و کلی دوربین مجهز به آخرین لنزهای پیشرفته هم از دهها زاویه با ضابطههای مشخص مردان صاحب سبک،نشسته وایستاده و خوابیده وخمیده،فیلم بگیرن،غیرممکنه بتونن اون جذبه وهیبت وصلابت و ابهتش روضبط کنند.»
@Roznegaar