ا❁﷽❁ا
✍رمان شهدای خوشنام 📗
#قسمت_اول
گروه سرود مدرسه(۱)
اواخر فروردین سال ۱۴۰۱ بود، تازه چند ماه بود به عنوان مربی پرورشی جذب آموزش و پرورش شده بودم، هنوز کرونا حکمرانی می کرد و دانش آموزا ماسک داشتن😷
زمان کرونا، عجب دورانی بود، خلاصه گذشت و ما هنوز در جستجوی دانش آموز بودیم برای گروه سرود
کسی زیاد استقبال نمی کرد، چون هنوز جو سلام فرمانده راه نیوفتاده بود.
و بچه های اون منطقه زیاد با سرود آشنا نبودند😗
خلاصه بعد از چند ماه رفتن به مدرسه های پسرانه، چند نفر رو با کمک مربی ما، آقای مهدوی به زور جمع کردیم😊
بچه ها به سرود علاقه نشون نمی دادن، با هر روش و منطقی بود حدود ۲۰ نفر از مدارس ابتدایی و راهنمایی برای تست دادن جمع شدن🤼♂️
آقای مهدوی🥇چند سال بود، سرود کار کرده بود و تجربیات خوبی تو مربیگری سرود داشت، صبر و حوصله اون خیلی به ما کمک کرد.
بچه های ابتدایی🙎♂️ بخاطر سن شون و صدای که هنوز آماده نبود و البته، چند نفر هم بخاطر معلم هاشون که می گفتن دانش آموز ما از درسش عقب می مونه،اگر گروه خط خورن
چند نفری از بچه های مدرسه ای که خودم داخل اون مربی بودم،و سه چهار نفر از دو مدرسه دیگه باقی موند و قرار شد برای روز معلم یک سرود آماده کنیم
اون منطقه گروه سرودی در سطح مدارس نداشت و رئیس و معاون پرورشی اداره پیگیر بودن تا هر چه زودتر گروه ما کارش رو شروع کنه.
#پایان_بخش_اول
#قسمت_اول
#رمان_شهدای_خوشنام
#به_قلم_علیرضا_عبدی
📖 @rumanname