eitaa logo
کانال رسمی امیررحمان زنگنه
129 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2هزار ویدیو
248 فایل
#کارشناس و پژوهشگر سواد رسانه و فضای مجازی #مشاور آسیب ها و اعتیاد به فضای مجازی و #بازی_های_دیجیتال و #اینترنت #مشاوره_معضلات_اجتماعی_خانواده #برای_گرفتن_وقت_مشاوره به آیدی زیر پیام بدین @Rzanganh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❁﷽❁ عشق یعنی نام زیبای                    عشق یعنی نوکری پای                    عشق یعنی سرورت باشد                   عشق یعنی دم به دم گویی                    عشق یعنی روز و شب       با ذکر حق زیرلب گویی حسینم یا حسینم               🌤 ✋❤️ 🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 💡💡💡💡💡💡💡💡💡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴بعد از تو خانه جور دیگری شد رنگ تمام یاس ها، نیلوفری شد 🏴از شرم پهلویت که زخم میخ برداشت دیوار خانه تا ابد خاکستری شد ▪️شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد التماس دعا دارم @Family_literacy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 او یک فرشته بود ✍ من ایمان دارم که فردا فرشتگان برای استقبال از مارعلی صف بسته اند فلذا ما فردا در تشییع و تدفین این ملکه صبر و ایثار، همپای فرشتگان خواهیم بود. زیرا او مصداق بارز «اجراً عظیما» ست. 🌿 سال ۱۳۱۶ خورشیدی متولد شد 🌿 سال ۱۳۳۲ (۱۶ سالگی) ازدواج کرد 🌿 سال ۱۳۴۸ مادر ۵ فرزند بود که بیوه شد 🌿 از سال ۱۳۴۸ به بعد مادر سرپرست خانوار بود و شخصن نان آور پنج فرزند ۳ تا ۱۵ ساله اش بود 🌿 در انقلاب فعال بود و در تظاهرات ها مشارکت میکرد 🌿 پس از انقلاب عضو بسیج شد و تا پایان عمرش بسیجی فعال و واقعی بود 🌿 در دفاع مقدس، از کمک به تهیه غذا برای رزمندگان گرفته تا شستن پتو و لباس خون آلود رزمندگان و مجروحین بشدت فعال بود در پشت جبهه 🌿 در حملات موشکی عراق به دزفول امدادگری میکرد به زنان زیر آوار مانده 🌿 رحیم سوارسیم، فرزند ته تغاری مارعلی، در دفاع مقدس شهید شد 🌿 خادمه بود در زیارتگاه حضرت محمد ابن موسی الکاظم (ع) 🌿 عضو خادمین مصلای نمازجمعه بود 😔او یک مجاهد فی سبیل الله بود 🌸 قرار با فرشتگان الهی : فردا سه شنبه ۲۸ آذر ساعت ۱۵ - گلزار بهشت علی دزفول ✍ مهران موزون 🎥 مدیر گروه هنری موزون t.me/magvideo/109 eitaa.com/magvideo/127
🇮🇷بیانیه قرارگاه جهادی، فرهنگی سفیران ایثار شهرستان دزفول به مناسبت سالروز حماسه ۹ دی ✍روابط عمومی قرارگاه جهادی،فرهنگی سفیران ایثار شهرستان دزفول به مناسبت فرارسیدن حماسه یوم الله ۹ دی ماه، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت بیانه ای صادر کرد. متن بیانیه بدین شرح است : بسمه تعالی حماسه عظیم یوم الله ۹ دی ماه سال ۱۳۸۸ اوج بصیرت،‌ اقتدار و غیرت دینی مردم در دفاع از دستاوردهای انقلاب اسلامی است.  ۹ دی ماه، تجلی دفاع و پشتیبانی همه جانبه ملت ایران از مردم سالاری دینی و یکپارچگی و ایستادگی مردم در حفظ آرمان‌های انقلاب اسلامی را متجلی ساخت. در ۹ دی ماه بار بار دیگر جلوه های سیاسی ،‌اجتماعی متجلی گشت. و نشان داد مردم صبور، و هوشیار با تمام وجود به نظام اسلامی از عمق جان معتقدند و لحظه‌ای در دفاع ،حمایت و حراست از آن کوتاهی نخواهند کرد. نهم دی ماه اوج بصیرت مردم ایران و تجلی زیباترین تصاویر و جلوه‌های بصیرت،‌ ولایتمداری و دشمن‌شناسی ملت ایران توانست بار دیگر فتنه های دشمنان این انقلاب را خنثی کند. قرارگاه جهادی،فرهنگی سفیران ایثار شهرستان دزفول به همین مناسبت همگام با سایر اقشار ملت سرافراز ایران اسلامی ضمن گرامیداشت این یوم‌الله عظیم  ، حفظ هوشیاری، بصیرت و وحدت مردم را ضروری دانست و یادآور شد در این جهت از هیچ کوششی دریغ نخواهیم کرد و همواره بر حمایت از منویات مقام معظم رهبری آیت‌الله خامنه‌ای (مد) تاکید داریم. ❇️ روابط عمومی قرارگاه جهادی، فرهنگی سفیران ایثار شهرستان دزفول 📌کانال ایتا@gharagahsafiraniesar
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❁﷽❁ عشق یعنی نام زیبای                    عشق یعنی نوکری پای                    عشق یعنی سرورت باشد                   عشق یعنی دم به دم گویی                    عشق یعنی روز و شب       با ذکر حق زیرلب گویی حسینم یا حسینم               🌤 ✋❤️ 🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 💡💡💡💡💡💡💡💡💡
هدایت شده از Sabze_Ghaba2002
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷🕋🕌💖💖🕌🕋🇮🇷 السلام علیک یا فاطمة الزهرا یا بنت محمد صلی الله علیکما وآلکما یا حلیلة آبا الحسن امیرالمومنین علیکم السلام یا سیدتنا ومولیتنا انا توجهنا واستشفعنا وتوسلنا بک الی الله وقدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیهة عندالله اشفعی لنا عند الله 💖🕌🕋🇮🇷🇮🇷🕋🕌💖 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🇮🇷🕋🕌💖💖🕌🕋🇮🇷 ایام میلاد سیدة النساء عالمین وروز مادر شاد باش عرض میکنم 💖🕌🕋🇮🇷🇮🇷🕋🕌💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 🍃زنده است قاسم سلیمانی 🍃قسم به آیه‌های قرآنی 🎙 👌بسیار دلنشین 🔴بلدچی باماهمراه باشید با تازه‌ترین ها👇 📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانه‌ای بپیوندید 👇 @Family_literacy
مفسدچای دبش کیه ؟.mp3
2.3M
سوال مخاطبین آیا رحیمی مدیرعامل چای داماد رهبری هستند؟! تکنیک های فریب تکنیک دروغ گوبلزی همه چیز در مورد چای دبش 👇 @Family_literacy در عصر اطلاعات و ارتباطات، عدم آگاهی به علوم جدید، مثل سواد رسانه‌ای و سواد خبری، خسارت بار خواهد بود !! آموزش صوتی و تصویری سواد و جریان شناسی رسانه ای و فکت چک( راستی آزمایی محتواها) @Family_literacy
سلام علیکم وقت شما بخیر انشاالله
مفسدچای دبش کیه ؟.mp3
2.3M
سوال مخاطبین آیا رحیمی مدیرعامل چای داماد رهبری هستند؟! تکنیک های فریب تکنیک دروغ گوبلزی همه چیز در مورد چای دبش 👇 @Family_literacy در عصر اطلاعات و ارتباطات، عدم آگاهی به علوم جدید، مثل سواد رسانه‌ای و سواد خبری، خسارت بار خواهد بود !! آموزش صوتی و تصویری سواد و جریان شناسی رسانه ای و فکت چک( راستی آزمایی محتواها) @Family_literacy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 🍃زنده است قاسم سلیمانی 🍃قسم به آیه‌های قرآنی 🎙 👌بسیار دلنشین 🔴بلدچی باماهمراه باشید با تازه‌ترین ها👇 📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانه‌ای بپیوندید 👇 @Family_literacy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون تعارف با خانواده‌ای که بیشترین شهید را در انفجار تروریستی گلزار شهدای کرمان دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @masir_zendagi کانال💞 در مسیر زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برا دوستات هم بفرست نقاشی با حروف آدم برفی رو به همین سادگی نقاشی کن باماهمراه باشید با تازه‌ترین ها👇 📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانه‌ای بپیوندید 👇 @Family_literacy
🔴 صنایع دستی ۰۰۰ داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ قسمت صد و هفتاد و نهم ۰۰۰ داخل داشبورد اون تاکسی که شما سوار شدید ، جناب سرگرد پرسید : رضا جان ؟ تو اشتباه می‌کنی من این عینک رو گذاشته بودم داخل کِشوی میز کارم داخل اداره و اون رو قفل کرده بودم ، جناب سروان خندید ُو گفت : محمدهادی جان داری اشتباه میکنی شما این عینک رو داخل دفتر کار بنده روی میز کار بنده جا گذاشته بودی ُو من وقتی اون رو دیدم ورش داشتم تا بهت بدم و اون با خودم آوردم داخل تاکسی و گذاشتمش روی داشبورد ، بابا روح اله سریع جواب داد : جناب سرگرد ؟ این یعنی اینکه این رفیق ما جقله قبل از اینکه بیاد داخل بیمارستان انگار یه سری به داخل تاکسی زده درسته ؟ من بلافاصله گفتم : ولی من از اون حرفهایی که از جقله چه داخل حیاط بیمارستان و چه داخل بخش شنیدم دارم‌ یه نتیجه دیگه هم میگیرم ، جناب سرگرد پرسید : مثلا" چه نتیجه ؟ من جواب دادم مثلا" اینکه این‌ آقا جلیل یا همون آقا جقله یا خودش جاسوس ُو به داخل اداره شما رفت ُو آمد داره و یا اینکه جاسوس رو میشناسه ُ و با او ارتباط داره ، جناب سروان پرسید : محمدحسن‌ جان دلیلی هم واسه این حرفت داری ؟ من جواب دادم : بله دارم ، دلیل اول اینکه داخل حیاط من شنیدم که جقله داره به جناب سرگرد میگه که آلان نباید به اداره بره چون جونش در خطره این نشون میده که جقله قبل از اومدن به اینجا یا یه سری به اداره شما زده یا اینکه از طریق اون جاسوس داخل اداره آگاهی پی به اطلاعاتی برده که جون ما در خطره ، جناب سروان پرسید : جُون همه ما ؟ آخه چرا همه ؟ ما که کاره ایی نیستیم ، بلافاصله جناب سرگرد جواب داد : چرا هستیم چون همه ما آلان از اون سیندرلا ُو باندش ُو اون قلعه پنهانی اطلاعاتی داریم‌ که میتونه موجودیت سیندرلا و حتی بعضی ها داخل دربار رو به خطر بندازه چون ما آلان شاهدها و مدارک داریم که میتونیم مجرم بودن همه اونها رو اثباط کنیم ، بابا روح اله به من گفت : پسرم محمدحسن دلیل دیگه ایی هم داری ؟ من جواب دادم بله و اون اینکه به نظر من جقله به قصد عینک رو روی تخت آقا غضنفر جا گذاشته تا به ما بفهمونه که از خیلی چیزها اطلاع داره ولی من هنوز نتونستم جواب این سوال رو پیدا کنم که جقله چرا داره به ما کمک میکنه ؟ او میتونست همون لحظات اول ما رو لُو بده و جایزه خوبی از غلوم پاپتی بگیره ولی چرا این کار رو نکرد ُو قصدش چیه ؟ جناب سرگرد یه عکس از جیبش درآورد ُو به ما نشون داد ُو گفت : فکر کنم بخاطر این صندوقچه باشه من هنوز هم معتقدم که این صندوقچه مرموز غلوم‌ پاپتی بیشتر از یه دونه اس ، جناب سروان پرسید یعنی محمدهادی جان تو میخای بگی که این صندوقچه چند تا بدل داره ؟ ولی این غیر ممکنه آخه چه کسی میتونه از روی یه صندوقچه قدیمی ُ و زیر خاکی که فقط خودش کلی واسه موزه ها ُ و کلکسیون داره میلیون میلیون میاَرزه انقدر دقیق بدل بسازه که کسی متوجه اون نشه ؟ جناب سرگرد جواب داد : رضا جان یادت رفته که کشور ما جزء معدود کشورهایی که در اون بزرگترین اساتید هنر ُ و صنایع دستی دارن زندگی میکنن و ساختن این صندوقچه واسه اونا مثل خوردن آب خُنکه ؟ جناب سروان سری تکون داد ُ و گفت : چی بگم‌ ممکنه حق با تو باشه محمدهادی جان ؟ بابا روح اله یه نگاهی به عکس انداخت ُ و گفت : جناب سرگرد اَگه حرف شما درست باشه پس باید صندوقچه اصلی پیش جقله باشه و صندوقچه های بدل پیش کِسای دیگه ، جناب سرگرد جواب داد : بله درسته چون در غیر این صورت جقله خودش رو به آب و آتیش نمی زد که دنبال ما راه بیفته و خودش رو به خطر بندازه چون من میدونم که جناب سرکرد تنهایی و مامورینش به شدت دنبال این چند نفرن که شناسایی شدن ، من از اسمهای لیست جناب سرگرد تنهایی اطلاع دارم و یکی از اون اسمها اسم همین آقا جلیل یا جقله یا نوچه ایی با لقب گوش بریده اس ، یه هو هممون سکوت کردیم ُو ظُل زدیم به جناب سرگرد ، میون اون سکوت یه لحظه گوشهای من تیز شد ُ و بازم صدای جقله رو شنیدم که داشت میگفت : جناب سرگرد ؟ الحق که تو یه پلیسه واقعی هستی ُ و خاک بر سر اون تیمسار بی لیاقت کنن که شده رئیس شما و واسه پول ُ و مقام باعث کشته شدن این همه بچه این مملکت شده خیلی دلم میخاست او تیمسار زپرتی اون پیرِسگ رو با دستهای خودم خفه کنم ، کاش میتونستم بهت بگم که اون جاسوسی که داری دنبالش میگردی کیه ، من تا این صدا رو شنیدم احساس کردم که جقله خیلی به ما نزدیکه ُ و داره صدای حرف زدن ما رو میشنوه یه لحظه چشمم افتاد به ملحفه ایی که روی تخت آقا غضنفر انداخته بودن ُ و دیدم داره تکون میخوره واسه همین با دست به بقیه اشاره کردم ُ و با نشون دادن علامت سکوت ازشون خواستم که ساکت بمونن ، بعد خودم رو به جناب سرگرد نزدیک کردم ُ و درگوشش گفتم‌ : عمو جون من از صداهایی که میشنوم احسای میکنم که جقله آلان همین جا داخل اطاقِه ، جناب سرگرد تا اومد حرف بزنه ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
🤲 دعای مهمی که استاد در ابتدای این سخنرانی سفارش کردند: دقیقه: 01:20 🔹 سیّد ابن طاووس از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده: هرکه صبح کند و در دستش انگشتر عقیقی باشد، که در انگشت راست کرده باشد، پیش از آنکه نظرش به کسی افتد، آن را به جانب کف دست برگرداند، و به آن نظر کند و سوره انّا انزلناه فی لیلة القدر را تا آخر بخواند، سپس بگوید: آمَنْتُ بِاللهِ وَحْدَهُ لاشريكَ لَهُ وَ كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَ آمَنْتُ بِسِرِّ آلِ مُحَمَّد وَ عَلانِيَتِهِمْ وَ ظاهِرِهِمْ وَ باطِنِهِمْ وَ اَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِم خدای عالمیان او را در آن روز، از شرّ آنچه از آسمان نازل میشود، و آنچه به سوی آسمان بالا میرود، و آنچه در زمین فرو میرود، و آنچه از زمین بیرون می‌آید حفظ میکند، و تا شامگاه در حرز [و پناه] و حمایت خدا و دوستان خدا باشد. 📚 مفاتیح‌ الجنان @ostadelahi
پس گردنی‌های قبل از این سو تفاهم بود😁 دیروز جمهوری اسلامی ایران، سوئز راجان رو توقیف کرد و به تلافی دزدی پارسال آمریکا، نفت ایران رو از حلقومش بیرون کشید. باماهمراه باشید با تازه‌ترین ها👇 📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانه‌ای بپیوندید 👇 @Family_literacy
🔴 تیزی فنر۰۰۰ داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ قسمت صد و هشتادم ۰۰۰ جناب سرگرد تا اومد حرف بزنه من بهش اشاره کردم که سکوت کنه بعد خودم‌ با صدای بلند گفتم : جناب سرگرد ؟ میدونی اگه من جای عمو جقله بودم ُو اینجا حضور داشتم آلان به شما چی میگفتم ؟ جناب سرگرد پرسید : نه چی میگفتی عمو جون ؟ من پاسخ دادم‌ : به شما میگفتم که جناب سرگرد الحق که شما یه پلیسه واقعی هستی ُو خاک بر سر اون تیمسار بی لیاقت کنن که شده رئیس شما ُ و واسه پول ُو مقام باعث کشته شدن این همه بچه این مملکت شده خیلی دلم میخاست اون تیمسار زپرتی رو با همین دستهای خودم خفه کنم‌ کاش میتونستم بهت بگم که اون جاسوس واقعی که داخل ادارتون داری دنبالش میگردی کِیه ، یه هو جناب سروان نتونست سکوت خودش رو کنترل کنه ُ و داد زد : چی ؟ یعنی محمدحسن جان تو میدونی اون جاسوس نامرد داخل اداره پلیس کِیه ُ و این همه وقت به ما نگفتی ؟ من جواب دادم : نه جناب سروان من نمیدونم اون جاسوس کیه ولی مطمئن هستم که عمو جقله میدونه و شاید خودش بخواد این رو آلان واسه شما بگه ، یه هو دوباره صدای عمو جقله رو شنیدم که با خودش میگفت : اِ ِ جلل َ خالق این بچه چرا فقط داره حرفهایی رو که من با خودم میزنم رو تکرار میکنه انگار کنار من زیر این تخت دراز کشیده ُ و داره صدای من رو میشنوه ، بابا روح اله که متوجه سکوت ُ و ظُل زدن من به تخت اقا غضنفر شده بود پرسید : بابا ؟ محمدحسن چی داری میگی ؟ جقله که اینجا نیست و هنوز دستگیر نشده تا بخواد واسه ما حرف بزنه ، جناب سرگرد که متوجه اشاره من به زیر تخت شده بود خندید ُ و بلند گفت : از کجا میدونی آقا روح اله ؟ شاید عمو جقله آلان اینجا باشه ُ و بخاد خودش همه چی رو واسه ما تعریف کنه شاید اصلا" بخاد آلان همین حالا و همین جا واسه ما اعتراف کنه ، جناب سروان یه نگاهی به سرگرد انداخت ُ و گفت : چی داری میگی محمدهادی ؟ جقله رو که ما پیدا نکردیم من حسابی بیرون ُ و داخل بیمارستان رو گشتم ، به جزء این نگهبان دم درب که اون هم فقط یه پرستار دیده کس دیگه ایی جقله رو ندیده ُ و فقط محمدحسن داره صداش رو میشنوه ُ و هیچ‌ اثری از خودش نیست ، اون موقع تو انتظار داری آلان همین جا جقله واسه ما اعتراف کنه اونم به همین راحتی ؟ من خندیدم ُ و گفتم : آره عمو ؟ به همین راحتی ُ و بعد همونجا نشستم روی زمین ُ و شروع کردم به سفت کردن بند کفشهام ُ و آروم‌ ملحفه تخت آقا غضنفر رو کنار زدم ُ و گفتم : اِ ِ سلام عمو جقله ؟ شما نمیخای خودت همه قصه رو واسه این بزرگترهای مهربون تعریف کنی ؟ زیر تخت تاریک بود ُ و من هم یه کمی از ملحفه رو بالا زده بودم ُ و هیچ جوابی از زیر تخت شنیده نشد ، جناب سروان با تعجب دولا شد ُ و از من پرسید : چیه عمو جون اتفاقی افتاده نمیتونی بند کفشت رو ببندی میخای من واست ببندم ؟ بابا روح اله بلافاصله جواب داد : نه جناب سروان ؟ شما زحمت نکش من خودم می بندم ، بابا روح اله این رو گفت ُ و کنار من نشست تا بند کفشهای من رو ببنده که تا چشمش به بندها افتاد با تعجب گفت : اِ ِ این بندها که بستس ُ و باز نشده ، بابا جون ؟ محمدحسن داری سر به سرمون میزاری بابا ؟ یه هو جناب سرگرد خندید ُ و گفت : نه جناب روح اله خان ؟ محمدحسن سر به سر ما نمیزاره ُ و داره راستش رو میگه بزار من خودم بندهای کفش محمدحسن رو ببندم ، جناب سرگرد این رو گفت ُ و اومد ُ و کنار من نشست ُ و همینطور که با بند کفشهای من ور میرفت گفت گفت : پس عمو جون تو گفتی که اگه جای جقله بودی آلان به ما میگفتی که اون جاسوس نامرد که لباس پلیس رو پوشیده ُ و داره به پلیس ها خیانت میکنه کیه ؟ من جواب دادم آره عمو ؟ اگه من جای عمو جقله مهربون بودم آلان همه چی رو واسه شما تعریف میکردم ، جناب سرگرد خندید ُ و گفت : نمیخاد محمدحسن جان تو زحمت نکِش چون آلان خود ِ عمو جقله همه چی رو واسه ما تعریف میکنه ، جناب سرگرد این رو گفت ُ و بعدش همه ملحفه روی تخت آقا جقله رو بالا زد ُ و دولا شد ُ و به زیر تخت نگاه کرد ُ و گفت : آقا جلیل نمیخای بیای بیرون ؟ آخه میترسم اونجا کمرت درد بگیره ، من بلافاصله گفتم : آره عمو جقله بیا بیرون خودت همه چی رو بگو آخه من هر وقت میخام حرفهای تو رو بشنوم ُ واسه همه تعریف کنم سرم خیلی درد میگیره ، یه هو یه صدایی از اون تاریکی زیر تخت گفت : میدونم عمو جون ؟ آخه سر منم آلان خیلی درد میکنه وقتی شما وارد اطاق شدید من تا اومدم با عجله زیر تخت خودم رو پنهان کنم سرم گرفت به این تیزی فنرهای زیر تخت ُ و برید آلان هم با این دستمال یزدی جلوی خونریزی رو گرفتم ُ و جاش خیلی درد میکنه ، جناب سرگرد با مهربونی خاصی گفت : آقا جلیل بیا بیرون تا بگم پرستار زخمت رو پانسمان کنه تو که هنوز جای اون زخم گوشت خوبه خوب نشده دوباره یه جای دیگه سرت رو زخم کردی ؟ آخه تو چرا انقدر بی دقتی عزیزم ؟ سرگرد چنان با محبت با جقله صحبت کرد ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
هدایت شده از (ابوتراب)
🌸پرده بُگشائید🌸 🌺برای میلاد امام محمد باقر علیه السلام🌺 🌸پرده بُگشائید که از عرش برین 🌺آمده خورشید ِ عالم تاب دین 🌸باقرُ العِلم ِ همه فن ُو علوم روزگار 🌺آمده جانمایه های رویش فصل بهار 🌸آمده اصل ُ و دلیل بودن ِ اهل زمین 🌺حَلقه هفت آسمان و عرش اعلا را نگین 🌸پرده بُگشائید ملائک ؟ صاحب جان آمده 🌺اهل سُفره شادمان که صاحب خوان آمده 🌸آمده فرزند ِ فرزندان ِ مولای بهشت 🌺آمده آن تیغ ِ بُران ِ علوم ِ حق سِرشت 🌸گُل بریزید بر قَدمهایش که ریحان آمده 🌺هاشمی ُو فاطمی آن یاس رحمان آمده 🌸پرده بُگشائید که مَه ، مَه پاره ها آورده است 🌺رمز ِ درمان ِ زمین ُ و چاره ها آورده است 🌸آمده فرزند ثارالله تا یک کربلا غوغا کند 🌺صد که نه ، صدها گِره از اهل عالم وا کند 🌸آمده فرزندی از نسل حسن ، خون حسین(ع) 🌺آن سه ساله یادگار ُ و آن سفیر شُور ُ و شِین 🌸پرده بُگشائید که بر دامان ِ دُخت ِ مجتبی'(ع) 🌺آسمان باریده باران ستاره از همه لطف خدا 🌸یک محمد یک علی ُ و یک حسن داده به سجاد ِحسین(ع) 🌺عرش را با عرشیان بخشید بر شیعه ، خدای عالمین 🌸گُل ، محمد باقر ُ و سجاد ِ حیدر (ع) باغبان 🌺بر جَبینش دارد از مهدی ِ زهرا(س) صد نشان پرده بُگشائید ، حسن عبدی
هدایت شده از عماد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❁﷽❁ عشق یعنی نام زیبای                    عشق یعنی نوکری پای                    عشق یعنی سرورت باشد                   عشق یعنی دم به دم گویی                    عشق یعنی روز و شب       با ذکر حق زیرلب گویی حسینم یا حسینم               🌤 ✋❤️ 🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 💡💡💡💡💡💡💡💡💡
🔴 سرنوشت ۰۰۰ داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ قسمت صد و هشتاد و یکم ۰۰۰ سرگرد چنان با محبت با جقله صحبت کرد که هر شنونده ایی که اطلاع نداشت جقله یه مجرمه فکر میکرد که جقله هم یه پلیسه ، جقله آروم از زیر تخت اومد بیرون یه هو اون مامور نگهبان دم درب اطاق که تا اون موقعه سکوت کرده بود ُو دورتر از ما کنار درب ورودی ایستاده بود با تعجب داد زد : آره آره این خودشه این همون پرستاریه که گفتم ولی تو که رفتی پس چطوری آلان‌ از زیر تخت بیرون اومدی ؟ جقله خندید ُو هیچی نگفت ولی جناب سرگرد بجاش جواب اون مامور دم درب اطاق رو داد ُو با یه لحن لات مآبی گفت : هنر این داش جقله ما اینه که واسه وارد شدن به جایی نیاز به درب نداره ُو از هر سوراخ سُنبه ایی میتونه وارد بشه ، مامور هاج‌ ُو واج مونده بود ُو داشت ما رو نگاه میکرد که جناب سروان با اَخم گفت : بله دیگه ما دلمون خوشه که مامور گذاشتیم دم درب تا کسی بی اجازه وارد نشه حالا ببین که این آقا جقله که وارد شده هیچی واسه خودش هم با این کمپوتها ُو میوه های مهمونی گرفته به تو هم میگن پلیس ؟ برو ، برو فعلا" بیرون تا بعدا" به حسابت برسم ، من نگاه کردم دیدم جناب سروان راست میگه ُو جقله یه کمپوت گیلاس واسه خودش باز کرده ُو مقداری از اون رو خورده ولی با وارد شدن ما فرصت نکرده اون رو تموم کنه و زودی رفته زیر تخت ، اون مامور دم درب تا حرفهای جناب سروان رو شنید شروع کرد به عِز ُو التماس ُو خواهش ُ و تمنا که سروان ببخشتش ، جقله تا عِز ُو التماس مامور رو دید دلش سوخت ُ و یه نگاهی به جناب سروان انداخت ُ و گفت : تو رو خدا جناب سروان ؟ تنبیه اش نکن این بنده خدا که گناهی نداره آخه این که هیچی اگه خود شما ُ و جناب سرگرد هم جلوی درب ورودی اطاق کشیک میدادید من بدون اینکه شما متوجه بشید وارد میشدم خُوب اینم هنر منه دیگه همونطور که وارد اطاق شما و جناب سرگرد داخل اداره آگاهی شدم و یا همونطوری که وارد اون ماشین تاکسی شما داخل پارکینگ بیمارستان شدم ، جقله تا اومد ادامه بده جناب سرگرد بهش فرصت نداد ُ و گفت بله همونطور که وارد مطب اون دکتر نامرد شدی ُ و درآوردن کلیه اون دوتا بچه رو نگاه کردی همونطور که وارد خونه غلوم‌پاپتی شدی ُ و جای اون صندوقچه اصلی رو با اون صندوقچه بدل عوض کردی همونطور که دلارهای اصلی داخل پستوی غلوم پاپتی رو با دلارهای تقلبی عوض کردی ُ و گناهش رو انداختی به گردن اون مهندس بدبخت و تو حتی تونستی سر اون یدی خمره ایی زِبر ُ و زرنگ رو هم کلاه بذاری ، لابد این شایعه جادو ُ و جنبل ُ و طلسم اون صندوق هم کار ِ حضرتعالیه دیگه نه ؟ راستی ببینم تو که چهره اصلی دوقولوها رو دیده بودی پس چرا وقتی قیافه محمدحسن رو موقع وارد شدن ما به قهوه خونه دیدی ُ و شناختی به غلوم پاپتی چیزی نگفتی ؟ تو میتونستی اونجا با لُو دادن ما پول خوبی بدست بیاری ؟ جقله همونطور که دستمال یزدی رو روی زخم سرش فشار میداد خندید ُ و گفت : جناب سرگرد خانم دکتر راست میگه که برادرش یکی از بهترین پلیس های شهر تهرونه ، من ُ و شما خیلی به هم شبیه هستیم اَگه با هم همکار میشدیم حتما میتونستیم کنار این سروان عجول ُ و اون ستوان مهربون یه گروه خیلی خوب رو درست کنیم ، جناب سرگرد با تعجب پرسید : چی مگه تو خواهر من رو هم دیدی ؟ جقله خندید ُ و گفت : بله که دیدم اونم نه یه بار بلکه چند بار آخه مگه شما نمیدونی که من بیمار خواهر شما هستم ُ و واسه پیوند گوش چند بار تا حالا به مطب خانم دکتر رفتم ، وای این حرف جقله دیگه کار رو تمون کرد ُ و همه ما از تعجب داشتیم شاخ در میاوردیم ، جناب سرگرد مونده بود که چی بگه ُ و هی مِن ُ و من میکرد ُ و آخرش آروم با خودش گفت : بابا تو دیگه کی هستی ؟ من یکی روبروی تو کم‌ آوردم واقعا" دیگه رُوم رو کم کردی ، جقله خندید ُ و گفت : ولی جناب سرگرد حالا دیگه مطمئن شدم که تو یه پلیس واقعی هستی ، جناب سروان خندید ُ و گفت : مگه تا حالا شک داشتی ؟ بابا روح اله دنبال حرف سروان ادامه داد : واقعا" جناب سرگرد ، یه سر ُ و گردن از پلیس هایی که من میشناسم ُ و از زمان گُم شدن بچه هام اونا رو شماختم بالاتره آخه همه اونا چه پلیس آگاهی و چه مامورهای ژاندارمری به من گفتن بچه هام رو گرگ ها خوردن ُ و پرونده بچه های گُم شده من رو بستن و فقط این جناب سرگرد بود که حرف من ُ و همسرم رو باور کرد ُ و حاضر شد که دنبال بچه ها بگرده ، جقله دوباره خندید ُ و گفت : همه اینا رو میدونم ، جناب سروان پرسید از کجا میدونی ؟ جقله یه دوربین صد ُ و ده کتابی از جیبش درآورد ُ و اون رو به ما نشون داد ُ و گفت : من‌ با این از همه پرونده های شما داخل اطاق کارتون عکس گرفتم و یه پرونده کامل از اطلاعات شما رو پیش خودم دارم ، جناب سروان پرسید : آخه چجوری ؟ جقله جواب داد : خُوب این هم استعداد منه دیگه درسته من درس زیادی نخوندم ولی اَگه سرنوشت اجازه میداد ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی