اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#شصتُ_پنج یکی رنگین‌پوست ایستاده دمِ در موکبی با لباس‌های یک‌طور چه‌طوریِ خاصی و دارد داد می‌زند که
چشم ستاره در به در جستجوی ماه بر روی نیزه دیده‌ی زینب گرفت راه مبهوت می‌نمود به سرنیزه‌ای نگاه آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه کای جان پناه زینب و اطفال بی پناه راحت بخواب چونکه پرستار زینب است از نای من به ناله چو افتاد نای نی عالم شنید از پس آن های های نی تو بر فراز نیزه و من در قفای نی آنقدر سنگ خورده‌ام از لابه لای نی تا اینکه یافتم سرت از رد پای نی هجران توست آتش و نیزار زینب است اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT