مانده چشمی که خیس و بارانی ست خنده هایی که بر لب ما نیست آه کابل! عزیز من کابل! حالم از داغ تو پریشانی ست من و تو با همیم خواهر جان مرزها سد بین دل‌ها نیست جای گل روی کفش تو خون است طرح شادی برای لیلا نیست امنیت آرزوی زیبایی ست حیف این آرزو مهیا نیست خشم و بغضم به هم رسید، اینجا جای خالی یک «سلیمانی» ست... شاعر: