خمیازه‌ای کشیدم و گفتم: - اوووو... مامان واسه چی اول صبحی داریم میریم رای بدیم ظهر و غروبُ که ازمون نگرفتن. - تا صبح بیداری، صبح‌ میخوابی همین میشه .. سرمو از زیر پتو بیرون آوردم غر زدم: - ای بابا.. خوابم میاد شما برید من غروب میرم مسجد رای میدم میام. پدر خندید و گفتن: - دخترم شما ی نگاهی به شناسنامه‌ات بندازی بد نیستااا ... یادم افتاد من نمیتونم رای بدم . چون سنم کمه. - اره من نمیتونم رای بدم باید رای دادن شمارو ببینم. ی خمیازه کشیدم و گفتم: - تا شما ی چایی بخورید منم چادرمو سرم میکنم و میام .. چشامو باز کردم که برم لباس بپوشم تا برم رای بدم .. - مامان ...بابا من الان می‌پوشم بریم. پدر که با لبخندی چای مینوشیدن خنده ای کردند: - دخترم ما رفتیم به سید ابراهیم رئیسی رای دادیم اومدیم. اخم کردم و با ناراحتی گفتم: - بدون من !؟ - شما خواب بودی گل دختر مادر هم پای صندوق کمک همکارا موند.. - نمی‌خوام ..من ی چرت زدم ...الان اگه مدرسه بود با لیوان آب از خواب بیدارم می‌کردید ... به سمت اتاقم رفتم و لباسامو پوشیدم و ماسک زدم و چادرمو سرم کردم و از اتاق رفتم بیرون. - بابا جوننمممم ... - جانم دخترم ! - مامان که پای صندوقه میشه منم برم ببینم ... پدر خندید و من اخم کردم .. - دخترم رای دادن ، دیدن داره ؟ ان‌شاءالله خودت که ۱۸ سالت شد میری رای میدی ... - اولا اینکه من باید بیست سالگی رای بدم ...دوماً اینکه مامان که اونجاست میرم کمک حداقل اگه کسی سوالی داشت یا اصلا بلد نبود بنویسه یا اصلا هر چیز دیگه کمک کنم . و اینگونه شد که من رای پنج نفرو انداختم تو صندوق رای. با دلیل های مختلف مثل: - بدین من بندازم براتون دخترتون منتظره .. - من براتون میندازم عیبی نداره( ایشون سالمند بودن من براشون نوشتم اسم آقای رئیسی ). - چشم ( این یدونه هم چون من سادات بودم داد بهم نمی‌دونم چرا ...اما داد دیگه ). نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344