💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار2🎊 #پارت16🎬 اما آن دو بدون توجه به حرف دخترمحی، داشتند همدیگر را زیر مشت و لگد نوازش می‌کردن
🎊 🎬 علی املتی بدون توجه به نگاه آن‌ها، با بی‌میلی قدم برداشت و گوشه‌ای از بازداشتگاه را برای نشستن انتخاب کرد. _خَبطِت چیه جَوون؟! این را مردی گفت که سبیل‌های کلفت و لاتی‌ای داشت و قبل از آمدن بازداشتی جدید، مشغول آوازخوانی بود. علی املتی می‌خواست جواب بدهد که دوباره یاد شعری که داخل سوپرنار خوانده بود، افتاد. _برای خواهرم، خواهرت، خواهرامون! مرد سبیل کلفت، چشمانش اندازه نعلبکی شد و بلافاصله جَستی زد. _نشنفتم؟! چی گفتی؟! علی املتی از فکر بیرون آمد و آب دهانش را قورت داد. یکی از زندانی‌ها که رو به دیوار دراز کشیده بود و با گچ، داشت روی دیوار بازداشتگاه خط می‌کشید، سریع پتو را از روی خودش کنار زد و از جا بلند شد. _هیچی حشمت خان. منظورش شما نبودی. خودت رو ناراحت نکن! _دِ آخه حرف مفت داره می‌زنه صفدر! صفدر سرش را به طرف علی املتی چرخاند. _قضیه ناموسیه؟! _تقریباً. _حتماً هم اون بی‌ناموس نگاه چپ کرده به خواهرت و زدی شَتَکِش رو در آوردی. آره؟! علی املتی قضیه را در ذهنش مرور کرد. تصادف با دخترمحی، بحث کردن با او، نخود آش شدن یک مرد غریبه و بعد دعوا و خُرد شدن شیشه آبلیمو روی سر آن مرد توسط دخترمحی و بعد گردن گرفتن وی! اما علی املتی حوصله‌ی تعریف کردن ماجرا را نداشت و با تکان دادن سر، حرف صفدر را تایید کرد. حشمت که دوزاریش افتاده و آرام شده بود، نگاهش را به علی املتی دوخت! _حاشا به غیرتت جَوون! ایولا داری! حالا فضولی نباشه، ولی چندتا همشیره داری؟! یه موقع فکر بد نکونیا. می‌خوام دو دوتا چهارتا کنم که چند بار دیگه راهت میوفته اینجا. آخه زمونه که زمونه‌ی خوبی نیست. همه شدن چِش چرون و دزد ناموس! البته بلانسبت این جمع! علی املتی دستانش را باز و با انگشتانش، حساب سرانگشتی‌ای کرد. _دَه بیست‌تایی میشه! این‌بار ابروهای حشمت بالا رفت؛ اما این‌دفعه لبخند هم پشت بندش آمد. _کارت که زاره جَوون! از من می‌شنُفی، همین‌جا بمون. چون رفت و برگشتت صرف نمی‌کونه! علی املتی لبخند کوچکی زد که صفدر گفت: _ماشاءالله ننش دخترزا بوده حشمت خان! آخه ده بیست تا؟! حشمت چشم غره‌ای به صفدر رفت. _درست صحبت کن با آبجی ما. بوده که بوده، تو رو سنه نه؟! سپس به علی املتی خیره شد. _حالا چندتا داداش ماداشید جَوون؟! علی املتی دوباره دستانش را باز کرد. _اونم یه دَه پونزده تایی هستیم. صفدر پقی زد زیر خنده. _مثل اینکه دختر و پسر فرقی نداشته واسه آبجی ما. مهم زاییدنه بوده! حشمت خواست تیکه‌ی کلفتی نثار صفدر بکند که علی املتی زبان باز کرد. _ما مادر نداریم. با پدرمون زندگی می‌کنیم! ناگهان حشمت و صفدر به‌هم خیره شدند که حشمت گفت: _خدا بیامرزه همشیره رو! چه فرشته‌ای بوده که سی چهل تا بچه عمل آورده! روحش شاده شاد! _نه. ما از اول مادر نداشتیم. یعنی کلاً پدرمون صفر تا صد ما رو راست و ریست کرده! حشمت لبخند تمسخرآمیزی زد. _نمیشه که جَوون. از زیر بُته که به عمل نیومدید. شوماها بالاخره از شیکم ننه‌تون بیرون اومدید دیگه. مگه نه؟! علی املتی به روبه‌رو خیره شد و پس از مکثی کوتاه گفت: _نه. ما از یه برگ متولد شدیم! سپس یاد استاد واقفی و باغ انار و خواهر برادرهای نویسنده‌اش افتاد و چشم‌هایش تَر شد! _بابا حشمت خان، این یه چیزی زده ناموساً. شک ندارم هم به خاطر مصرف مواد پواد آوردنش اینجا؛ نه قضیه‌ی ناموسی! هممون سرکاریم به مولا! سپس دوباره دراز کشید و پتو را کشید روی سرش! _آقای جعفری؟! علی املتی که زانوهایش را بغل کرده بود‌، سرش را بلند کرد. _بله؟! _پاشو ملاقاتی داری! علی جعفری به سختی بلند شد و به سمت اتاق ملاقات راه افتاد. بانو شبنم و دخترمحی و استاد مجاهد، پشت میز نشسته بودند که علی املتی وارد شد. _برای سلامتی بازداشتیِ جوانمرد، صلواتی بلند ختم کنید! هر سه صلواتی فرستادند که نگهبان اتاق گفت: _حاج آقا یه کم آروم‌تر! استاد مجاهد با تکان دادن دست، "باشه‌ای" به سرباز گفت که علی املتی روی صندلی نشست. _اینجا چیکار می‌کنید؟! استاد مجاهد سرش را کج کرد. _مگه ما چندتا نگهبان داریم؟! علی املتی لبخند کم‌جانی زد که استاد ادامه داد: _بدجور جات خالیه علی جان! زود بیا که یه باغ منتظرته! _تا اون یارو رضایت نده که خبری از بیرون اومدن نیست! پس بهتره فکر یه نگهبان دیگه باشید. سپس آهی کشید و ادامه داد: _منم سعی می‌کنم به اینجا و بعدش زندان عادت کنم! استاد مجاهد خواست حرف بزند که بانو شبنم پرید وسط حرفش! _اینجوری نگید! من بعد اینکه شما رو بردن بازداشتگاه، افتادم به دست و پای مَرده! گفتم علی آقا مرد خوبیه، جَوون‌مَرده، نگهبان باغه، مراسم سال استاد نزدیکه و از این حرفا. مطمئن باشید هرجور که شده رضایتش رو می‌گیریم. پس نگران نباشید! سپس ماهیتابه‌ی املت را با پیاز و دلستر گازدار روی میز گذاشت که چشمان علی املتی برقی زد...! ✅ 📆 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344