گذشت و پر زد و دان حلال خورد فقط
زیاد و کم همه از رنج بال خورد فقط
چقدر نوک زد و پر ریخت لابلای درخت
که باز لانه کند روی شانه های درخت
رسیده بود به سقفش که برف آمد باز
دلش ز سوز زمستان به حرف آمد باز
و سیم ها همه از بارشش سفید شدند
کبوتران همه رفتند و ناپدید شدند
همان درخت شکسته پناهگاهش بود
و آن که سنگ زدی جفت پابه ماهش بود
بدون آنکه بداند شبی تو میکشی اش
کنار پنجره ات شد تمام دل خوشی اش
همان دو مشت جویی را که باد برد و ربود
نتیجه ی همه ی سال دانه چیدن بود
کنار پنجره اش باد رفت و هوهو کرد
و هرچه داشت نسیمی رسید و جارو کرد
پناه برد به جفتش ..شریک درد و غمش
همان که هیچ نگفت از غم زیاد و کمش
نه اشک داشت بریزد نه ناله و نفرین
فقط پرید و غریبانه کوچ کرد همین..
#مهدیه_اکبری