#اعتراف
#پسرونه
رفته بودیم نامزدی یکی از دخترای فامیل تا رسیدیم دیدیم بیشتر شبیه مراسم ختمه😐 گفتیم چی شده یکی یواشکی گفت خانواده داماد یچیز درباره عروس فهمیدند همون اول که اومدند دعوا شد رفتند😳💔 حالا همینجوری داشت مهمون میومد، پدر و مادر عروس هم داشتند سکته میکردند، عروس گریه کرده بود شبیه زامبی شده بود، بهشون گفتم من جای داماد میشینم به شرطی که هم پدر و مادر و هم دختر بنویسند و امضا کنند که یک نامزدی سوری هست و عقد هم نمیکنیم تو این مراسم، بعد یکی دو هفته به همه میگیم آزمایش دادیم گفتند بهتره ازدواج نکنیم. البته دیوانهوار عاشق اون دختره شدم اونم منو نمیخواست... خلاصه که الان مادر بچمه❤️😁👍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•