#اتفاقات_واقعی
چند وقت بود که شبا تقریبا ساعتای 2و3شب سروصدا و بازی کردن بچهاو همچین صداهایی از حیاط خونه همسایه بقلی مون (که بین حیاطشون و حیاطمون یک دیواره) میومد و اذیتمون میکرد.
یه شب اعصاب بابام خیلی خورد شد و گفت باید بریم بهشون بگیم.بابام رفت خونشون و بهشون گفته که یکم ملاحظه کنین و حتی شبای دیگه هم یه سرو صدا رو کمتر کنین ،آقاهه هم گفته ما اصلا مهمونی نمیگیریم،خودتون ملاحظه کنین هرشب هرشب مهمونی دارین و.... (یعنی ما)
خلاصه فرداشبش دیدیم خیلی بیشتر از شبای قبل شده صدا جوری که اصلا خوابمون نمیبرد🥴
هیچی دیگه یهو دیدیم همون آقا اومد در خونمون که نمیتونیم بخوابیم و...😐
ما اول فکر کردیم داره مسخرمون میکنه یا مارو دس میندازه. ولی آقاهه دعوا راه انداخت و...زنگ زدن پلیس.
خلاصه همه جمع شدیم خونه ما...
دیدیم سرو صدا و بزن و بکوب و بشکنو...
آخرش پی بردیم خونه همسایمون چون یک درخت انجیر دارن جن داشته و رفتن پیش دعا نویس گفته باید درختو قطع کنین و یچیزایی داده بهشون که بزارن تو خونشون...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•